جمشید نظری از اعضای جدا شده از تشکیلات مجاهدین خلق است که 19 سال پیش از این سازمان جدا شد و به میهن و آغوش خانواده بازگشت. او پس از مدتی ازدواج کرد و در حال حاضر در کنار همسر و دخترش زندگی شیرینی را سپری می کند. راننده کامیون سنگین است و علیرغم تمامی مشکلات که طبیعت هر زندگی است، روزگار سپری می کند. با این حال خاطرات تلخ سالهای حضور در فرقه، گاه و بیگاه به سراغش می آید . او در چنین لحظاتی، هم خدا را شکر می کند که آن روزهای به غایت سخت پایان یافته اند و هم رهبران سازمان را لعن می کند که چگونه با قدرت طلبی هایشان، سالهای طولانی از عمر و جوانی او را به هدر دادند.
جمشید نظری بخش مهمی از بهترین روزهای عمرش را در فرقه ای محبوس بوده است که به هیچ یک از پرنسیب های انسانی پایبند نبوده است. درون جمشید آکنده از زخم های کهنه ای است که رد پای سالها زندگی در مناسبات غیر انسانی فرقه رجوی، بر روح و روان اوست. آثار لطمات جبران ناپذیری که 8 ماه زندان انفرادی در تشکیلات مجاهدین خلق بر او زده است، هنوز هم آزارش می دهد. جمشید می گوید که هنوز هم شب ها کابوس این فرقه و زندان انفرادی را می بیند و وقتی از خواب می پرد، چند ساعت ذهنش درگیر آن روزهای سیاه است.
به همین دلیل در کنار دیگر جدا شده ها، او هم از سران سازمان مجاهدین خلق شکایت کرد و همچنان پیگیر پرونده رسیدگی به جنایات سران این گروه است.
با هم پای صحبت های جمشید می نشینیم تا شاید چراغی روشن باشد برای جوانان این مرز وبوم که راه به خطا نبرند و اسیر دروغ های مجاهدین نشوند:
” با سلام ، من جمشید نظری در سال 1380 توسط یکی از ایادی رجوی در ترکیه به سازمان مجاهدین وصل شدم. بعد از مدتی خواستم برگردم اما با انواع ترفند ها مانع این کار شدند و من از عراق سر در آوردم و مرا وارد مناسبات سازمان کردند. از همان لحظه نخست تناقضات بی شمارم شروع شد.
خانواده ام که به دیدارم آمدند، چندین نفر از مزدوران رجوی دور ما جمع شده بودند تا مبادا حرف های ممنوعه ( از نظر آنها) از زبانم خارج شود. پدر 80 ساله ام را جوری کنترل می کردند که گویا یک مامور است! نمی گذاشتند کوچکترین اطلاعاتی رد و بدل شود. ملقات خانواده ها که تمام شد مرا به نشست دیگ کشاندند. دیگ به نشست های جمعی گفته می شود که یک نفر را وسط گود برده و همه روی سر او می ریزند تا از مواضع و انتقادات خود دست بردارد.
قبل از برگزاری نشست های دیگ و در حین آن، دست به خودکشی زدم تا خودم را از شر این حملات نجات بدهم اما موفق نشدم و بلافاصله مرا به زندان انفرادی منتقل کردند. 8 ماه مرا در زندان انفرادی نگه داشتند. عاقبت هم روزی رسید که جنگ نیروهای ائتلاف در عراق شروع شد، سراغم آمدند و گفتند خیلی راحت می توانیم تو را طوری سربه نیست کنیم که حتی استخوانی هم از تو باقی نماند، بیا به ما ملحق شو ، به ما خیانت نکن، بعد از جنگ هم قول می دهیم هر کشوری خواستی تو را ببریم!
به این ترتیب من از زندان خارج شدم و عاقبت بعد از دیدن بدقولی های مکرر سازمان در اسفند ماه سال 1383 از سازمان جدا شدم و از طریق مرز خسروی، با کمک صلیب سرخ و وساطت نیروهای آمریکائی وارد ایران شدم. در بدو ورود علیرغم ترس هایی که از برخورد دولت ایران داشتم و علتش هم القائات سازمان بود، برخورد خوبی با من شد. شدت عملی ندیدم. طبق معمول و روال عادی به چند سئوال جواب دادم و خلاص شدم. و پس از آن هم بدون مزاحمت و یا کنترل خاصی همچون شهروندی عادی، زندگی کرده و می کنم. رانندگی کامیون را به عنوان شغل برای خودم انتخاب کردم، تشکیل خانواده دادم و همانطور که خودم دوست دارم زندگی می کنم.
به همه دوستان سابقم سلام می کنم. آرزو می کنم آنها هم بتوانند خود را رها کنند. دوستان عزیزم بیشتر از این فریب وعده و وعیدهای رهبران این سازمان را نخورید، به کمیت کنونی خودتان توجه کنید و اینکه بقیه کجا رفتند؟ فکری کرده و خودتان را نجات دهید. ایران هم نخواستید بیایید، به کشورهای دیگری بروید. سراغ زندگی عادی خودتان بروید. بیرون از مناسبات سازمان بیشتر متوجه می شوید که چه کلاهی سرتان رفته بوده و چقدر عمرتان به هدر رفته است. تا از فرقه رها نشوید، هرگز نخواهید فهمید که مثل یک ربات سالها از شما فقط کار کشیدند. در سازمان هر حرفی می زنید یک مارک تقابل می زنند و سرکوب می شوید.
جمشید نظری – عضو نجات یافته از فرقه رجوی – جلفا
تهیه و تنظیم از محمدرضا مبین