سایت قلم در نظر دارد ضمن ارج گذاری برای تلاش فعالین سیاسی و حقوق بشری، بخشی را نیز برای بیان خاطرات، تجربیات و طرح دیدگاه های فعالین سیاسی ایران و همچنین نجات یافتگان و قربانیان سازمان مجاهدین خلق، تهیه و راه اندازی کند تا محققین و پژوهشگران و همچنین اعضای جدا شده بتوانند برای کارهای تحقیقاتی و پژوهشی خود به آن مراجعه نمایند. در این رابطه سایت ایران قلم سلسله گفتگوهایی را با آقای هادی شمس حائری از زندانیان سیاسی رژیم شاه و فعالین سیاسی قدیمی انجام داده که در زیر قسمت دوم آن را ملاحظه می کنید.
سایت ایران قلم:
آیا زندگی در خانه های تیمی و بدور از چشم مردم و بصورت مخفی عامل رشد انسان است؟ بسیاری از احزاب و سازمانهایی که با مشی مبارزه مسلحانه برای رعایت مخفی کاری در خانه های تیمی زندگی می کنند، علاوه بر رعایت مسائل امنیتی، کسب روحیه جمعی و از بین بردن تمایلات فرد گرایانه را از عوامل مثبت آن ذکر می کنند، شما در این مورد چه نظری دارید؟ شما فکر می کنید زندگی در پایگاه ها و خانه های مخفی،چه تاثیراتی روی شخصیت انسان می گذارند؟
آقای شمس حائری:
زندگی در خانه های تیمی یعنی زندگی تشکیلاتی و بصورت پادگانی، نه تنها عامل رشد انسان نیست و روحیه جمعی را ارتقاء نمی دهد بلکه هویت فردی انسان را نیز از بین می برد. سازمانها چنین تبلیغ می کنند که در زندگی تیمی گرایشات خود بخودی و فرد گرایانه از بین می رود در صورتی که این هویت فردی انسان است که از بین می رود. هر نوع زندگی جمعی روحیه جمعی بوجود نمی آورد و شاید انسان را از جمع گریزان هم بکند مثلا شما در زندان هم زندگی جمعی دارید اما این نوع زندگی چون توام با محرومیت و فشار است انسان پس از آزادی از زندان انواع و اقسام ناراحتی های جسمی و روانی را با خود به بیرون می آورد. روحیه جمعی اگر همراه با عواطف و عشق باشد موجب کمال انسان می گردد بنا بر این روحیه جمعی تنها در خانواده ایجاد می گردد. اساسا وقتی زندگی از حالت طبیعی خارج می شود، قهرا عوارضی را بدنبال دارد که مستقیما روی شخصیت و منش انسان اثر می گذارد. این نوع زندگی ها قابل دوام نیست و برای مدتی کوتاه می تواند ادامه داشته باشد. مثلا سربازی که در پادگان زندگی می کند و یا به جبهه جنگ می رود نمی تواند برای همیشه این نوع زندگی را ادامه دهد. اگر ما برای بهتر شدن زندگی مبارزه می کنیم باید مبارزه نوید بخش زندگی باشد نه آنکه زندگی را نفی کند و آن را به خطر بیندازد، مبارزه باید تعالی بخش زندگی و در مسیر آن باشد. به نظر من در زندگی طبیعی و اجتماعی، یعنی در زندگی خانوادگی است که بذر عشق و محبت در ضمیر انسان کاشته می شود و آدمی خصلت های انسانی و اخلاقی را یاد می گیرد و نه در زندگی تشکیلاتی و یا هر نوع زندگی جمعی دیگر. وقتی انسان از خانه و خانواده و ارتباط مستقیم با جامعه محروم می شود عواطف او نیز سست می گردد یعنی زمینه پرورش عشق و عاطفه و هم نوع دوستی را از دست می دهد، فردی که این علایق را از دست بدهد چگونه می تواند عشق به "خلق" آنچنانکه گروه های خلقی از آن دم می زنند را بیاموزد و تمرین کند؟ در زندگی تشکیلاتی تمام رفتار فرد تحت کنترل قرار دارد و فرد به خاطر کنترل تشکیلات و ضوابط و مقرررات سازمانی از رفتار طبیعی خود باز می ماند و به رفتار تصنعی و بعضا غیر اخلاقی و جبری روی می آورد و اتفاقا بعضی از خصلت بد و ضد اخلاقی را بوجود می آورد و پرورش می دهد مانند گزارش نویسی از همرزم و دوست و همسر خود، که معمولا در وضعیت عادی و در حالت اختیار و آگاهی کسی این کار را نمی کند اما تشکیلات فردیت و غرور اعضاء را چنان خرد می کند که غیر اخلاقی و ضد ارزش ترین خصلت ها ارزش تلقی می شود. در زندگی تشکیلاتی آگاهی و اختیار که از فضائل انسانی و وجه تمایز بین انسان و حیوان است از کار می افتد و انسان دیگر خودش نیست که تصمیم می گیرد که چه کند و چه نکند. استمرار این رفتار انسان را دوگانه می کند و صداقت انسان را از بین می برد و به تملق و ریا منجر می شود. در سازمان مجاهدین این ریا کاری و تملق در نشست های جمعی بیداد می کرد. کسانی بودند که به ادعاهائی که می کردند اعتقادی نداشتند اما برای خوشایند رجوی و رده خواهی، کلماتی را بر زبان می آوردند که کاملا تصنعی بود و این تصنعی بودن برای رجوی هم کاملا نمایان بود اما جلو آن را نمی گرفت تا دیگران نیز تشویق شوند که این کلمات را بزبان اورند. وجه تمایز بین دنیای مدرن و دنیای قبیله ای فردیت است اگر به بهانه منافع جمع، فردیت را از بین ببریم انسان را بعنوان یک واحد اجتماع از بین برده ایم به همین جهت آزادی های فردی پایه همه آزادی های سیاسی و اجتماعی و مقدم بر سایر آزادی های دیگر است. در زندگی عشیرتی همه "ما" هستند نه "من"، "من" در زندگی قبیله ای و عشیره ای بی معنی است. هرکس به "من" خودش شناخته نمی شود بلکه به قبیله و عشیره و اجدادش شناخته می شود و در تشکیلات به دوری و نزدیکی رهبرو حل شدگی در تشکیلات (جمع) شناخته می شود. سازمانهای توتالیتر و صدر در صد نظامی و نیز مخفی دشمن آزادی فردی اند و هویت آدمی را به هویت سازمانی و تشکیلاتی بدل می کنند. پایه همه معرفت ها و عشق و عواطف و دوست داشتن ها خود انسان است بدین معنی که اول باید هستی خود را بپذیری و خود را دوست داشته باشی تا بتوانی هستی دیگران را برسمیت بشناسی و انها را دوست داشته باشی، کسی که خود را دوست ندارد نمی تواند دیگران را دوست داشته باشد. عرفا می گویند خود را بشناس تا خدا را بشناسی. تهاجم به فردیت و کشتن آن از ویژه گی های حکومت های استبدادی و فرقه های مذهبی است. دکارت می گفت "من فکر می کنم پس هستم" اما در سازمان مجاهدین می گویند "تو فکر نمی کنی پس هستی" رجوی بجای تو فکر می کند. یعنی هستی تو در نیستی تواست. ما (مجاهدین) یک هستی بیشتر نداریم و آن رجوی است و همه باید هستی خود را از هستی او بگیرند وگرنه نیستند. در سازمان مجاهدین رسم این است که اگر "کسی" باشی، "نا کسی"، باید در جمع حل شوی و از خود فکر و اراده و نظر نداشته باشی. فردیت عامل فساد و انحطاط و مانع از کسب فیض رهبری است. مریم رجوی در یکی از نشستها خطاب به جمع گفت "لازم نیست شما دنبال مسائل سیاسی بروید، این ذهن شما را خراب می کند آن را به مسعود واگذار کنید و شما دنبال اجرای وظایف سازمانیتان باشید، دو شاخه خود را به پریز رهبری وصل کنید و با پای او راه بروید". معنی این حرف این است که خود را از همه چیز تهی کنید و خود نباشید چون "خود" در سازمان دردسر ساز است. در خانه های تیمی و زندگی جمعی فرد باید در روابط جمع حل شود حل شدن در جمع یعنی خالی شدن از هویت فردی، وقتی انسان از اصل انسانی خود جدا می شود او دیگر "خود" نیست و "مهره" یا "رباط" است و می توان او را به هر کاری واداشت. در سازمان مجاهدین در انقلابات رنگارنگ ایدئولوژیک سعی رهبری بر این بود که همه در انقلاب، یعنی در رهبری حل شوند و از خود هویت مستقلی نداشته باشند و همه تجارب و اندوخته های خود را دور بریزند و "ما" شوند یعنی به زندگی عشره ای برگردند. مثال سیمرغ در "انقلاب مریم" برای همین امر ساخته شده بود که همه یک دست شوند کشتن فردیت و وجدان فردی که نتیجه انقلابات ایدئولوژیک بود از اعضای سابقه دار موجوداتی ساخت که از بالاترین ظرفیت برای شکنجه همرزمان خود برخوردار شدند. کسانی که در ابتدای ورود به سازمان حتی مرغی را نمی توانستند بکشند.
سایت ایران قلم:
به یک نکته و واقعیت بسیار دقیقی اشاره کردید، انسان هایی که روزگاری نمی توانستند یک مرغ را بکشند، خود شکنجه گر و قاتل همرزمان خود می شوند. بنظر می رسد این رفتار ناشی از استفاده از سلاح و روش مبارزه مسلحانه می باشد که بطور خود بخودی عنصر "خشونت" را به جای "عطوفت" در رفتار و کردار اعضا جایگزین می کند تا جاییکه حتی برای حذف فیزیکی یا سرکوب انتقادات همرزمان نیز از "خشونت" استفاده می شود. اما آقای حائری، سؤال بعدی من در مورد بحث رعایت " مسائل امنیتی " در سازمان های مخفی می باشد. همانطور که مطلع هستید، اتخاذ استراتژی مبارزه مسلحانه، رعایت مسائل امنیتی و قانونمندی های" مبارزه مخفی " را بدنبال میآورد و رعایت اصول " مبارزه مخفی " نیز باعث میشود که بسیاری از مسائل در درون تشکیلات به دلیل رعایت مسائل امنیتی، شفاف و روشن نباشد و افراد دچار خود سانسوری شوند. اعضا پیش خود می گویند شاید به لحاظ اطلاعاتی و امنیتی لازم نباشد من پاسخ آن را بدانم و این مسئله به مرور برای وی عادت میشود. در این شرایط بحث و گردش آزاد اطلاعات برای پیشبرد کارها انحصاراً در لایه اول رهبری سازمان های مخفی و مسلحانه قرار می گیرد و از سایر اعضا بطور سیستماتیک قدرت تصمیم گیری، یا نظر دادن در مورد ایدئولوژی و تاکتیک ها و استراتژی سازمان سلب میشود. نظر شما در این مورد چیست؟
آقای شمس حائری:
دقیقا همین طور است. کسانی که مشی مسلحانه را بر می گزینند خشونت جزئی از ذات آنها می شود و عادت می کنند که همه امور و مشکلات را با سلاح، یعنی بطور مکانیکی حل کنند وقتی که زبان تو زبان سلاح می شود دیگر با بحث و اقناع نمی توانی به مصاف مشکلات بروی و با زبان کلت با دیگران صحبت می کنی. اما در مورد سوال دیگر در مورد رعایت مسایل امنیتی باید عرض کنم. دنیائی که ما زندگی در آن می کنیم به نام "عصر انفجار اطلاعات" نامیده شده. اطلاعات جایگزین قدرت اقتصادی و سیاسی شده است، یعنی کسی که به منابع اطلاعاتی بیشتری دسترسی دارد سریع تر از رقبای سیاسی و اقتصادی خود عکس العمل نشان می دهد و می تواند مواضع واقعی تری اتخاذ کند و اساسا اطلاعات اگاهی ما را برای مواجهه با وضعیت و شرایط متفاوت و پیچیده محیط زندگی مجهز و آماده می کند. درسازمانهای مخفی همه چیز مخفی است حتی اطلاعات، لذا اعضاء در تاریکی زندگی می کنند کسی نمی تواند موضعی اتخاذ کند و یا نظری داشته باشد چون اطلاعات ندارد. در سازمانهای مخفی به بهانه رعایت مسائل امنیتی مسائل غیر امنیتی هم از اشخاص مخفی نگه داشته می شود. آینده هیچ حزب و سازمان سیاسی از قبل مشخص و روشن نیست، بسیاری از سازمانهای سیاسی در طول زمان دچار آنواع انحرافات و تغییرات و حتی دگر دیسی شده اند. لذا اگر فرد قدرت و اختیاری نداشته باشد و او را از اخبار و اطلاعات محروم نگه دارند و سازمان به انحراف و فساد کشیده شود عضو را هم دنبال خودش خواهد برد وعضو نمی تواند یعنی قدرت ندارد، زیرا که اطلاعات ندارد که بخواهد در مقابل این انحرافات بایستد، پس هر تغییر مشی و انحراف از اصول اولیه توسط سازمان فرد را تا آخر دنبال خود خواهد برد و در تمامی انحرافات و مفاسد و حتی خیانت ها او را سهیم و شریک می نماید.
مسائل امنیتی و تأثیر آن روی روابط
یکی از عواملی که زمینه های فساد و انحراف را در سازمان باعث می شود اصل "رعایت مسائل امنیتی" و جلوگیری از لو رفتن توسط پلیس است که این اصل بعدا پوشش و بهانه ای برای سرکوب تشکیلاتی و قربانی کردن فرد در مقابل به اصطلاح مصالح سازمانی می گردد. رعایت مسائل امنیتی در اساس بخاطر انتخاب مبارزه مخفی است که ضرورت می یابد وگرنه اگر مبارزه مخفی نباشد لزومی برای رعایت آن وجود ندارد اما خود مبارزه مخفی در صورتی ضرورت پیدا می کند که مبارزه مسلحانه را انتخاب کرده باشیم. پس می بینیم که ریشه همه انحرافات و مفاسد و قساوت ها مبارزه مسلحانه به اصطلاح انقلابی است. رعایت مسائل امنیتی یعنی قطع همه علایق و ارتباطات اجتماعی، یعنی ایزوله شدن سازمان و حزب و فرد از جامعه، یعنی بیگانه شدن با مردم. وقتی یک مبارز از ملاء اجتماعی خود فاصله می گیرد و ایزوله می شود از نیاز ها و نظرات مردم بی اطلاع می شود و در تنهائی خود هر تحلیلی را دستاوردی انقلابی و آینده ساز تلقی می کند و بمرور راهش از مردم جدا می شود مثالی که در این مورد می توان زد انتشار بیانیه تغییر مواضع ایدئولوژیک سازمان مجاهدین در سال 54 است که رهبری آنوقت سازمان بدون در نظر گرفتن افکار عمومی و اثار و نتایج زیانبارتغییر ایدئولوژی از اسلام به مارکسیسم سازمان را از بام به زمین انداخت و متلاشی کرد و اعتماد مردم را هم خدشه دار نمود. مثال دیگر، همکاری باند رجوی در عراق با رژیم صدام حسین در طول جنگ ایران و عراق است که چون رابطه خود را با مردم قطع کرده بودند از تأثیر همکاری اطلاعاتی و نظامی خود با صدام روی افکار عمومی مردم بی اطلاع بودند. این همکاری همه آبرو و اعتبار مجاهدین عراق نشین را از بین برد و تنفر شدیدی از مجاهدین را دربین مردم بوجود آورد.
در سازمانهای مخفی هر گونه ارتباط با مردم نقض مسائل امنیتی تلقی می شود.
سازمان مخفی و جدای از مردم چون ارتباطی با مردم ندارند قادر به نظر خواهی از مردم نیستند و راهشان از مردم جدا می شود و وقتی سازمانی از آرمان و مصالح مردم بدور افتاد تبدیل به یک فرقه می گردد. طبیعتاً در شرایط مخفی و برای جلو گیری از ضربه، ضوابط امنیتی آهنینی بر سازمان حاکم است. و بهمین جهت امکان ارتباطات وسیع و تجمع همه اعضاء در یک محل مقدور نیست بسیاری از مسائل بدلیل اطلاعاتی و امنیتی باید مخفی بماند و اعضاء نمی توانند با یکدیگر ارتباط داشته باشند و یکدیگر را بشناسند، هر اتفاقی که در سازمان پیش اید چون افراد با یکدگر ارتباط ندارند عضو در تنهائی خود فکر می کند که همه با آن موضوع موافقند. محیط سازمانهای مخفی، بسی تاریک و پرابهام و همه چیز مرموز و پیچیده است و انسان درچنین سازمان هایی تبدیل به پیچ ومهره میگردد. در سازمانهای زیر زمینی و مخفی دمکراسی و نظر خواهی و تشکیل کنگره اساساً منتفی است و متد اداره و حل و فصل مسائل سازمان بر اصل سانترالیسم دمکراتیک بنا شده است. اما برحسب آنکه سانترالیسم دمکراتیک در ذات خود ضد دمکراسی است بمرور اصل دمکراتیک آن به نفع سانترالیسم تعطیل می شود و این تعطیلی جزء ذات سازمانهای مخفی است بخصوص وقتی که سازمان گسترش می یابد و نیروها پراکنده میشوند. اساساً در سازمانهای مخفی تأثیرگذاری از پائین به بالا غیرممکن است، زیرا روابط عمودی است و همه امور از بالا به پائین جریان دارد. از طرفی شرایط متحول مبارزه اجازه نمی دهد که تصمیمات جدید به نظرخواهی اعضاء گذاشته شود و جواب آن برگردد، زیرا در تشکیلات مخفی چنین نظر خواهی هائی به زمان زیادی نیاز دارد و تا از پائین ترین رده های سازمانی نظرات جمع آوری شود آن شرایط تغییرکرده و موضوع منتفی شده است. دمکراسی تشکیلاتی اساسا با ذات سازمانهای "مخفی و مسلحانه" در تناقض است و این دورغ بزرگی است که افراد در تشکیلات نظامی و مخفی حق رأی دارند.
سایت ایران قلم:
به نکات بسیار جالبی اشاره کردید و من را یاد مطلب دیگری انداخت که بسیاری از رهبران سازمان ها و احزاب مخفی، برای قدرت نمایی اطلاعات دروغ به اعضا می دهند و این را در راستای مبارزه با رژیم حاکم توجیه می کنند. از این زاویه شما چه نکته ای دارید؟
آقای شمس حائری:
در سازمانهای مخفی و ناشناخته اعضاء چون شناخت کافی از کم و کیف قضایا ندارند تمایل دارند که در مورد سازمان بزرگنمائی و قدرت نمائی کنند تا احساس آرامش و امنیت کنند مثلا من وقتی که در حزب ملل اسلامی بودم فکر می کردم که حزب در تمامی نقاط کشورهای اسلامی شعبه دارد و عنقریب ما شاهد ظهور یک قظب قدرتمند از کشورهای اسلامی از اندونزی تا آفریقا هستیم و حال آنکه جنین چیزی توهم بود. در مورد سازمان مجاهدین هم در اوایل سال 60 که مبارزه مسلحانه شروع شد همه بچه ها فکر می کردند که کار رژیم تا چند هفته یا چند ماه دیگر تمام است. بعد ها رجوی در جمعبندی یکساله اذعان کرد که ما از این شایعه و تصور اطلاع داشتیم اما در مقابل آن سکوت کرده بودیم. احتمالا بخاطر این که بچه ها روحیه شان ضعیف نشود یعنی یک توهم و دروغی که خود سازمان هم غیر مستقیم به آن دامن می زد. در واقع سازمانهای زیر زمینی بمرور بسمت نا صداقتی و تحمیق اعضاء روی می آورند تا بطور موقتی هم که شده تضادهای موجود را حل کنند.
ادامه دارد.