زمانی که به سازمان و ارتش رجوی پیوستم، شبانه روز آنقدر در گوش ما می خواندند که ارتش آزادیبخش ملی و فلان و بیسار که کم کم من هم باورم شده بود که دو سه هزار نفر ما خواهند توانست جلوی ارتش تا دندان مسلح رژیم ایران بایستند و آنرا سرنگون کنند. اما به مرور که عجز و ناتوانی و وابستگی رهبری سازمان را در مواجهه با حوادث و گلوگاهها و سرفصل های مختلف دیدم ، نظرم به کلی عوض شد و ماهیت واقع گرایانه تری پیدا کردم.
بخصوص وقتی عجز و ناتوانی نیروهای اطلاعاتی رجوی را در زندان هایش دیدم که التماس یک نیرو را می کردند تا پای بحث های انقلاب بیاید، بیشتر به عمق دون پایگی رجوی ها پی بردم، در ادامه وقتی جریان حمله نیروهای ائتلاف پیش آمد و عقب نشینی به اشرف و خلع سلاح و دامن پوشیدن مسعود رجوی و سپس غیبت صغری و کبری او پیش آمد ، بیش از همیشه برایم مسلم شد که رجوی اهل جنگ و رویارویی نبوده و رهبری وابسته به قدرت های متجاوز به حقوق مردم ایران بیش نیست.
اکنون پس از آزمایشات متعدد که بر سر راه رجوی ها سبز شده است، دیگر لاف و گزاف های رجوی به پشیزی نمی ارزد ، حال باید به جملات اخیر مسعود رجوی توجه کرد که در اول آبانماه مدعی شده است:
او خطاب به آمریکا و اروپایی ها می گوید:
“با اشغال عراق به بهانهٔ تسلیحات کشتار جمعی و با خلعسلاح ارتش آزادیبخش ملی ایران تعادل منطقه را به سود حکومت ایران در هم ریختید…”
اینکه صدام حسین یک دیکتاتور بود و اکراد و اعراب عراقی را مدام سرکوب می کرد، سخنی به گزاف نیست و ادله های بیشماری دراین زمینه وجود دارد، مسعود رجوی هم برگی سیاسی و نظامی در دست او بود که به مزدوری برای صدام حسین مشغول بود. اینکه مسعود رجوی مدعی شود که در تعادل منطقه خاورمیانه وزنه ای بوده است و نبود او تعادلات منطقه ای را بهم زده است، واقعا که خودبزرگ بینی بزرگی است که فقط از عهده مسعود رجوی برمی آید.
سازمان مجاهدین و رهبری آن، وزنه ای است که نباید در تعادلات نادیده گرفته شود، چرا که تشکیلاتی منسجم دارد و مدام در حال توطئه چینی در مورد مردم ایران بوده است، چونان مگسی مزاحم است که صورت کسی که خوابیده است را می آزارد، نه کم و نه بیش، که با یک مگس کش براحتی از بین می رود، اما بحث های حقوق بشری و اینکه اعضای سازمان فریب خوردگانی بیش نبودند، تا کنون مانع از پاک کردن صورت مسئله این فرقه شده است، این مسئله را شخص مسعود رجوی بهتر از همه می داند که بود و نبودش هم مدیون همین اعضای ساده سازمانی است که او آنها را هرگز در محاسبات خود لحاظ نکرده است.
اما پر بها دادن به این سازمان نیز از آفت های برخی دیدگاههای متمایل به این سازمان است، نوکری برای بیگانگان، کم به قدرت های دوره ای این سازمان نیافزوده است، اما همه گذرا بوده و دائمی نبوده است، بعنوان مثال صدام حسین بیشترین فواید را به مسعود رجوی رسانده بود، مسعود رجوی هم فکر می کرد درایت های استراتژیک او و رهبری کاریزماتیک اش سازمان را سرپا نگه داشته است، اما به محض فروریختن حکومت عراق و فراری شدن صدام حسین، همه چیز مسعود رجوی هم فرو ریخت، هیچ چیز نماند، این همان پاشنه آشیل قدرت کذایی رجوی است که وابسته به قدرت ها و حکومت های دیگر است، از خودش چیزی ندارد، برای همین هم هست که در این نقطه از جهان، این سازمان جزو اجزای موثر در تعادل قوای منطقه محسوب نمی شود.
شخص مسعود رجوی باید بداند که او هرگز منشاء قدرتی نبوده است، هیچ وقت هم نخواهد بود، چرا که کاخ کذایی او همواره روی پایه های سستی بنا نهاده شده است، پایه های این سلطنت مینیاتوری او روی اعضایی سوار است که هیچ کدام به اختیار خود حاضر نیستند برای سازمان و رهبری آن تره هم خورد کنند، اگر هم اندک تحرکاتی بوده است، همه به زور و اجبار و یا ترفند های مغزشوئی این تشکیلات بوده است. مسعود رجوی تا کنون و مریم رجوی از این به بعد، باید حیات خود را مدیون حصارهای بسته این فرقه بدانند، این حصارها و سیم خاردارها است که تاکنون تشکیلات آبکی رجوی را سرپانگه داشته است، در همان اشرف در عراق هم اگر سیم های خاردار نبود ، سازمان هرگز پایش به این آلبانی هم نمی رسید و در همان عراق نفله می شد، اکنون در آلبانی هم چیزی عوض نشده است و نباید توهم قدرت و تشکیلات اجباری کسی را بفریبد، در همین آلبانی اگر فقط یک روز حصارهای بلند اطراف این فرقه را بردارند، سازمان سقوط خواهد کرد. سازمانی که بود و نبودش درتعادل منطقه نقش ندارد، پس فقط می تواند خودشیفتگی بیش از اندازه باشد که مسعود یا مریم فکر کنند که اوضاع خاورمیانه یا حیات این دولت و آن دولت، مدیون انحلال ارتش رجوی در عراق بوده است.
محمد رضا مبین