در قسمت قبلی کلیات نشست و تشکیل یگان مستقل را توضیح دادم. قرار بود هرچه سریعتر قرارگاه باقرزاده را به مقصد اشرف ترک کنیم . از هر دو طرف یعنی هم از طرف مسئولین و فرماندهان و شورای رهبری و هم از طرف افراد تشکیل دهنده یگان تازه تاسیس برای ترک باقرزاده عجله داشتیم اما تمایل ما همراه با مقداری خوشحالی بود .
علت چه بود؟
فضای حاکم بر نشست های جاری در قرارگاه باقرزاده، نحوه اجرای نشست، فرهنگ گفتمانی و روش های اداره و کنترل نشست ها بسیار وحشتناک بود در حدی که کلمات یارای توصیف آنرا ندارد . در گوشه و کنار باقرزاده چادرها و کانکس هایی برای این نشست ها برقرار شده بود که صداهای فحش و ناسزا ، عربده کشی و دعوا در حدی بود که هر عابر تصور میکرد تا لحظه ای دیگر چند نفر درگیر میشوند و احتمال کشت و کشتار نیز وجود دارد ! افراد را سوژه میکردند و بقیه هجوم میبردند .
در این نشست ها اسرار و ارتباطاتی میان اعضاء سازمان در سطوح مختلف برملا میشد که از نظر سران تشکیلات بوی خون و خیانت ، بوی نفوذ و ضربه زدن و بوی ارتباطات نامشروع و مسائل اخلاقی میداد. اینکه واقعا این اتهامات درست بود یا صرفا اهرمی برای سرکوب و کنترل نیرو، بماند برای مطالب بعدی .
اما در هرحال مسئولین نمیخواستند که ما افراد غیر مجاهد شاهد این درگیری ها و گفتگو ها باشیم و از آنچه که در سطوح بالای تشکیلات میگذرد با اطلاع باشیم و میخواستند هرچه سریعتر ما را از آنجا دور کنند.
ما افراد غیر مجاهد و اعضای یگان مستقل، صد چندان علاقه و تمایل به ترک باقرزاده داشتیم و این جنگ و دعوا روح و روان هر انسانی را جریحه دار میکرد .
خلاصه اینکه نهار خوردیم و سریع با دو خودرو آیفا بسمت اشرف راه افتادیم. به اشرف رسیدیم. از قبل محل و مکان استقرار جدید برای یگان مستقل مشخص شده بود و ما می بایست هرچه زودتر از محل و آسایشگاههای سابق اسباب کشی می کردیم و در این محل جدید مستقر می شدیم.
دارایی و مایملک یک رزمنده هم دو دست لباس و کوله پشتی و یک دست وسایل خواب بود که چند ساعته این کار نیز انجام شد و با سبک جدید و سازماندهی جدید با فرماندهی اسدالله مثنی مستقر شدیم .
حتی اسدالله مثنی هم از اینکه به این بهانه در کنار ما افراد غیر مجاهد قرار گرفته و از نشست های باقرزاده موقتا فرار کرده است بسیار خوشحال بود .
هنوز جزئیات بیشتر در مورد چگونگی کار و مسئولیت و جنگ افزارهای یگان ما دقیقا مشخص نبود بنابراین بدون چون و چرا برای نظافت قرارگاه، علف چینی و جمع آوری زباله ها و دریک کلام بیگاری و بهره کشی آماده شدیم و بر اساس سازمان رزم و دسته هایی که توسط رجوی مشخص و اعلام شده بود فرماندهان دسته هرکدام با دسته ( نیرو های 3 نفره ) برای نظافت و بیگاری اماده شدند و کار را با سختی تمام با زمان بندی طولانی در روز آغاز کردیم.
این روال بیگاری کشیدن حدود دو ماه طول کشید تا اینکه کلیه نیروها از باقرزاده به اشرف بازگشتند.
از این پس نگاه ها از جانب مسئولین و فرماندهان به افراد غیر مجاهد و یگان مستقل تحقیر آمیز و از جنس برده بود و انگار ما صرفا برای انجام کارهای سیاه و نظافتی جمع شده ایم و اگر هم قرار برکار نظامی باشد کارهای سخت و خطرناک به ما سپرده میشد .
بتدریج جنگ افزار های توپخانه را تحویل گرفتیم.
دو توپ 155 میلیمتری خودکششی اهدایی صدام ، چند توپ 122 میلیمتری ، یک قبضه کاتیوشا و چند خودرو سهم یگان ما شد.
از این پس تنظیف توپ بعنوان مسئولیت اصلی ما مشخص شد.
در کنار این کارها نشست ها و جلسات روزمره را داشتیم که با اسدالله مثنی و بعضی اوقات با ژیلا دیهیم فرمانده محور برگزار میشد. اما در مجموع فیتیله جنگ و درگیری در نشست ها را برای ما پایین کشیده بودند و همین مقدار موجب خوشحالی و رضایت خاطر ما از یگان مستقل بود. علیرغم همه نگاههای کنایه آمیز و دست دوم بودن برخی مسئولین .
آموزش های جدید توپخانه بطور فشرده در دستور کار یگان ما قرار گرفت .
در خلال چند ماه به افراد حرفه ای توپخانه تبدیل شدیم و علاوه بر تعمیر و نگهداری سلاحهای یگان خودمان ، بسیاری از کارهای پشتیبانی ، آشپزخانه ، برنج پاک کردن ، خردکردن گوشت خوراک روزانه ، کار در نانوایی و ….. از کارهای اختصاصی یگان ما بود .
نظافت و بیگاری که همواره پایه ثابت کارها بود . با وجود این همه تحقیر و فشار کار سیاه و نگاههای تحقیرآمیز باز هم خیلی احساس راحتی میکردیم که کمتر زیر بمباران تهمت و ناسزا و نشست های مشمئز کننده و الفاظ و عبارات زشت و بی معنی و روابط سوری هستیم. باز هم احساس رضایت بیشتری نسبت به قبل داشتیم .
این یگان مستقل تا جنگ آمریکا علیه عراق ، سرنگونی صدام ، بمباران های آمریکا و تسلیم شدن مجاهدین و برقراری باب گفتگو با فرماندهان آمریکایی به همین ترکیب وجود داشت .
ادامه دارد …
علی مرادی