مَردم! خودتان قضاوت کنید

در ارتباط با دشنامباران اخیر من از سوی مجاهدین

این روز ها مجاهدین خلق، در پی اوجگیری هرچه بیشتر تلاششان برای فراهم آوردن زمینه ی حمله ی نظامی آمریکا به ایران، و در آستانه ی ورود به مرحله ی اقرار صریح آقای رجوی به این که تهدید جهان نه جنگ، بلکه «نه جنگ» است، به صورت سیستماتیک، حمله به کسانی را که هرکدام به اندازه ی وسع خود خطرات جنگ و حمله ی نظامی به ایران را افشا می کنند در دستور کار خود قرار داده اند.

و یکی از کسانی که در این زمینه، یکباره، به صورت سیستماتیک، و با لومپنی ترین واژه ها، و با انواع دروغ ها و اتّهاماتی که هرکدام، دیگری را نقض می کند، مورد هجوم سازمانیافته ی مجاهدین قرار گرفته اند من هستم.

طبعاً زبانی که آن ها بهتر می فهمند همان زبانی است که در نشریات و تبلیغاتشان طی سالیان دراز، همگان دیده اند.

و من هم مثل همه با این زبان آشنا هستم. و این زبان را ـ که تنها زبان قابل فهم برای آن ها در یک مجادله است ـ در ارتباط با لومپنیزمشان در مورد خودم جداگانه (نه در این سطور، بلکه در یک قرنطینه) به کار گرفته ام. زبانی که طبعاً تمایلی به استفاده از آن نداشته ام و ندارم. و به همین دلیل از آن در اینجا استفاده نکرده ام و نمی کنم.

به هر حال، کسی که می نویسد و می سراید و ترجمه می کند و با مردم از این طریق در ارتباط است، تا حدودی از گذشته و حال خود نیز باید مردم را آگاه کند.

در این چند سطر بسیار مختصر، بدون آن که بخواهم وارد مسأله ی تلخ ولی متأسفانه درست روابط مجاهدین و جنگ و مابقی قضایا ـ که باید جداگانه مورد بررسی قرار گیرند- شوم، فقط به صورت خلاصه چند مورد زیر را در ارتباط خودم با مجاهدین و شورا برای کسانی که در جریان امور نیستند می نویسم:

۱- در آخرین سال های دهه ی چهل، و نخستین سال های دهه ی پنجاه، من نیز مثل بسیاری از جوان های کم و بیش پر شر و شور آن زمان، دل در گرو مبارزات چریکی داشتم. و این، عمدتاً در نوشته ها و شعر ها ی من منعکس می شد.

۲ ـ در ایّام گشایش نسبی و بالاجبار فضای سیاسی جامعه در یکی دو سالی که به انقلاب ۲۱ بهمن ۱۳۷۹ به آن مبادرت کردم، به لقای آن بخشیدم.

در شورای ملّی مقاومت، به طور مستمر و وقفه ناپذیر، مستقیماً با خود آقای رجوی در حضور جمع، در موارد افتراق فراوان بحث می کردم. و این را خودشان هم در دشنام نامه هایشان به من اعتراف کرده اند.

ماجرای دوّم خرداد ۱۳۷۹ شرکت در جلساتشان را به اعتراف رسمی خودشان تحریم کردم توضیحی به اختصار کامل می دهم و قال قضیّه را می کنم:

آن جلسه در زمان اعلام نتایج انتخابات دوره ی ششم مجلس ملّایان تشکیل شده بود.

در آن انتخابات بر خلاف همه ی پیش بینی های مجاهدین، نه شورای نگهبان و نه خود خامنه یی، هیچکدام نتوانسته بود که نتیجه را به نفع یکدست کردن حاکمیّت، باطل اعلام کند.

و طبیعی بود که مجاهدین، سخت خود را باخته باشند. مخصوصاً آن که در آستانه ی برگزاری آن انتخابات، افرادی را از عراق به ایران برای آن خمپاره اندازی های معروف اعزام کرده بودند، تا فضا را غلیظ و نظامی کنند و به «̋ولی فقیه» در جهت به تعویق انداختن آن انتخابات و یا سرکوب بیشتر ـ به منظور مقابله با خصم مشترک ـ یاری برسانند؛ ولی به هدف مطلوب نرسیده بودند.

در آن نشست، همه چیز از پیش، برنامه ریزی شده بود. می بایست همه را خفه کرد، و همه را از به زیر سئوال بردن تحلیل های بر باد رفته، و از پیش بینی آینده ی دشوار ترسانید.

و من که مطابق معمول همیشگیم، کاری به این فضا سازی نداشتم، حرف خودم را زدم.

خلاصه ی حرفم این بود:

– وقتی داده ها ی نادرست وارد یک دستگاه تجزیه و تحلیل شوند، نتیجه یی که از آن دستگاه بیرون می آید هم نادرست خواهد بود… در شرایط کنونی، بر خلاف زمان خمینی، آنچه بتوان از آن به عنوان یک رژیم منسجم و لایت فقیه که در آن ولی فقیه هرچه اراده کند بتواند انجام دهد نام برد وجود ندارد… و فعلاً این، توازن و تعادل قوا ی متغیّر در مقاطع مختلف است که به صورت موقّت، و نامنسجم عمل می کند… مردم، از آنجا که مجاهدین بر خلاف ادّعایشان نتوانسته اند آنان را به سرنگونی قریب الوقوع رژیم متقاعد کنند، در این انتخابات هم مثل انتخابات دوّم خرداد، نه به خاطر هوا خواهی از به اصطلاح «اصلاح طلبان» بلکه به خاطر ایجاد شکافی در بالا به منظور فراهم آمدن امکانی برای جنبش های اجتماعی در پایین، استفاده کردند. بنا بر این تا زمانی که شورا و مجاهدین نتوانند به طور واقعی و عینی، و نه در شعار، مردم را به قریب الوقوع بودن سرنگونی و امکان آن متقاعد کنند، در بر همین پاشنه خواهد چرخید… به جای متهّم کردن مردم، به نقاط ضعف تحلیل ها و کارکرد های خود بپردازیم…

هر چند که این حرف ها بسیار واضح بودند و هستند، نشانه ها و قرائن و دلایل و براهین متعدّدی نیز آوردم.

آقای رجوی از ایجاد سئوال در ذهن افرادش، و از پیگیری احتمالی حرف من به وسیله ی دیگران، نگران شد؛ و مستقیماً و با صدای بلند حرف مرا قطع کرد و خطاب به یکی از همراهان شناخته شده اش به کم ظرفیّتی و پرخاشگری گفت:

– فلانی چی می گی؟

و معنا روشن بود: صدور فرمان فحّاشی صریح به من، توسط آن فرد؛ و بعد یکی یکی سران قوم ایشان؛ و بعد هم کسانی که کار همیشگیشان همین بود. با یک تکیه کلام:

ـ این حرف یعنی توهین به مجاهدین، و یعنی نزدیکی به مواضع خاتمی!

و بقیه ی ماجرا را خواننده می تواند حدس بزند. شاید به جزنقش بازجوی مهربان بازی کردن آقای رجوی را…

نکته ی جالب در تمام دشنامنامه هایی که یکباره از همه سو نثار من کرده اند مشترک بودن همه ی آن ها در یک چیز است. همان چیزی که دلیل این هجوم یکپارچه و ناگهانی را نیز توضیح می دهد:

– فلانی با ترجمه ها و نوشته هایش می خواهد این را بگوید که حمله ی آمریکا به ایران خطرناک است؛ و نباید با دمیدن بر تنور بحران اتمی و اینجور چیزها، عالماً و عامداً و به صورت برنامه ریزی شده، زمینه ی حمله به ایران را (که «راه حل سوّم خانم رجوی» هم می تواند در صورتی که همه چیز بر وفق مراد به پیش برود، جزیی از آن باشد) فراهم آورد. می خواهد این را بگوید که نباید کاری کرد که جنبش های اجتماعی، که واقعی ترین امید سرنگونی هستند، اینچنین به حاشیه رانده شوند.

مگر جز این است؟

نگاهی به دشنامنامه هایشان به من بیاندازید؛ و خود، قضاوت کنید.

و سه کلام دیگر:

٭ بله راست می گویید. در مدّتی همه جور امکان رفاهی و مالی برایم فراهم آورده بودید. می شد که من در این آخر عمری، و در این کنج غربت، با انتقاد مستمر به شما، و بعد هم با تحریم کاملتان، خودم را از یک زندگی راحت محروم نکنم. امّا چه می شود کرد؟ کسی در من هست که نمی گذارد لقمه ی خون از گلویم پایین برود. حتّی اگر در حال حاضر پول غذای دو شبانه روز من، هنوز معادل پول سیگار یک روز همان هایی که مرا دشنامباران می کنند نشود.

٭ بله راست می گویید. من باقی مانده ی هر آنچه را به من می دادید، به ایران به نزد برادر ازدست رفته ام رضا (همان رضا اصفهانی اصلاحات ارضی و بند «ج») می فرستادم تا در میان مستمندانی که می شناخت تقسیم کند. این، شاید از نظر شما نشانه ی خل بودن یک آدم باشد؛ امّا از نظر من چنین نیست. همانطور که مثلاً به هنگام راه رفتن، ملاحظه ی مورچه های سر راه را کردن که شما آن را نشانی از جنون می دانید و با افتخار می نویسید که بر این کار من می خندیدید، به نظر من چیز بدی نبود و نیست.

٭ بله راست می گویید. من در سال های دور، به شما باور داشتم و یا فکر می کردم که باور دارم.

امّا این، فقط در ذهن ایستای شما و امثال شماست که آدم باید همیشه یک جور فکر کند؛ و بنابراین، این موضوع که او وقت دیگری، جور دیگری فکر می کرد، افشاگری علیه اوست و پدرش را در می آورد.

٭ و بالاخره:

من، خصم شما نیستم؛ امّا از آنچه می کنید نفرت دارم. و برنامه ی نوشتن یا سرودن یا ترجمه ام را هم با شما تنظیم نمی کنم.

محمد علی اصفهانی

بیست و دوّم آبان ۱۳۸۶

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا