در بخش های اول و دوم این سلسله مقالات به دو عامل مهم در شکل گیری انقلاب ایدئولوژیک درونی مجاهدین اشاره و به نسبت درباره نقش و اهمیت هر یک بر وضعیت مجاهدین پرداختیم. این دو عامل (1- بحران و بن بست استراتژی مسلحانه و مشخصا سرفصل سی خرداد 2- بحران و معضل سرنگونی) به دلیل ارتباط ماهوی و رابطه تنگاتنگی که با یکدیگر داشتند در واقع دو روی یک سکه را شامل می شدند. بدون تردید بررسی هر عامل دیگری در این رابطه بدون لحاظ و بازنگری این دو فاکتور به نتیجه درخور و قابل فهمی منتهی نخواهد شد. در بازخوانی این عوامل ملاحظه خواهد شد که اشتباه استراتژیک اتخاذ فاز مسلحانه و متعاقب آن شتابزدگی رجوی در اعلام نتیجه این اقدام یکسویه و کودکانه چه تاثیر تعیین کننده ای در کلیت مناسبات مجاهدین با درون، بیرون و النهایه بر وقایع بعدی و سمت و سوی های آتی مجاهدین داشته است. در این بخش به بررسی سومین عامل در وقوع انقلاب ایدئولوژیک درونی مجاهدین می پردازیم.
3- فقدان پایگاه اجتماعی و عدم مشروعیت از عنصر اجتماعی)رشد بی اعتمادی به رهبری سازمان – تشدید مناسبات ضددمکراتیک در سازمان – پراکندگی نیروهای سازمانی و عدم احاطه و متعاقبا رشد و تشدید ابهامات اعضای تشکیلاتی)
پی آمدهای متعاقب سی خرداد و در پی آن بحران ناشی از عدم توفیق رجوی در سرنگونی کوتاه مدت، در خوش بینانه ترین فرض بر این معنی تاکید دارد که تحلیل رجوی از عنصر اجتماعی و به عبارت دیگر مردم مبتنی بر یک ارزیابی غلط و ذهنی گرایانه است. در این فرض به تصور رجوی ائتلاف او با بنی صدر از یک سو و جلب حمایت آرای او و تکیه به قابلیت های فرضی هواداران و کادرهای ظاهرا تربیت شده، که بعضا از طریق تجمعات و میتینگ ها او را به نوعی دچار توهم کرده، فرض حمایت مردمی و عنصر اجتماعی را در یک اشل بزرگتر مورد تاکید قرار می دهد. در تصور رجوی وجود عنصر پیشتاز و تربیت شده یعنی هواداران و اعضا قادر است تا ترس فرضی عنصر اجتماعی را ریخته و آنها را به صحنه وارد کند. تظاهرات 5 مهر سال 1360 در واقع پاسخ عینی و قاطعی بر این تصورات و گمانه زنی ها است. پیش از این نیز مجاهدین طی ماه های اولیه فاز مسلحانه عملا بی پشتوانگی عنصر اجتماعی را تجربه کرده اند. با این حال رجوی در بن بست موجود و از سر ناگزیری آخرین حربه و تلاش خود را معطوف به انجام تظاهرات مسلحانه 5 مهر می کند تا شاید از این طریق آخرین روزنه های امید خود را بازنگری کند. اما شکست تمام عیار این آزمون در واقع پاسخ قاطع و استراتژیک به ذهنیت و توهم رجوی است. نیابتی در بازخوانی این مقطع از فاز نظامی تصریح می کند که این اقدام نتیجه ای جز یاس و استیصال برای مجاهدین به همراه ندارد. به زعم نیابتی تظاهرات 5 مهر به عنوان آخرین آزمون رجوی برای تعیین تکلیف با موقعیت و نقش عنصر اجتماعی است. آزمونی که به زعم او یکسره پاسخ منفی می گیرد و مجاهدین را متقاعد می کند در نزد مردم و عنصر اجتماعی نه تنها هیچ مشروعیت سیاسی و ایدئولوژیک ندارند که النهایه در مقابل مجاهدین ایستاده اند. نیابتی بر این واقعیت اینگونه تاکید دارد:
"پس از تهاجمات گسترده نظامی مجاهدین در تابستان 60 و بسته شدن گارد دفاعی قرار بر این می شود که یکبار دیگر اقدام به تست عنصر اجتماعی گردد. با این حال مجاهدین از اواسط شهریور ماه 60 راه اندازی تظاهرات مسلحانه به منظور به صحنه آوردن مردم را آغاز می کنند. در نقطه اوج این تظاهرات نهایتا تست عنصر اجتماعی در 5 مهرماه 60 پاسخ منفی می دهد." (1)
این اعتراف اما در بطن خود حکایت از یک اشتباه محاسبه استراتژیک برای رجوی و مجاهدین می کند. اگر چه نیابتی تلاش دارد بی مهری مردم و عنصر اجتماعی از مجاهدین را به مهار بحران از سوی جمهوری اسلامی منتسب کند، اما در نهایت با تعبیر پیچ استراتژیک عملا و به عنوان حسن ختام همه توهمات و ذهنیت رهبری مجاهدین برای همیشه نقش آن را از پروسه سرنگونی حذف می کند. در این رابطه به نقل از نیابتی می خوانیم:
"معضل توده ای کردن مبارزه مسلحانه همچنان به مثابه یک پیچ استراتژیک بازنشدنی روی دست مقاومت مسلحانه باقی مانده بود و زمان بندی سرنگونی کوتاه مدت رژیم در فاصله یک سال در پایان موعد سه ساله با شکستی آشکار مواجه شده بود." (2)
پیش از این نیز مجاهدین ناگزیر می شوند با تغییر هدف های ترور از راس به سوی عنصر اجتماعی و تحت پوش سرانگشتان عملا بی مهری (عنصر اجتماعی) را تلافی کنند. رجوی با معادل سازی واژه سرانگشتان رژیم به جای عنصر اجتماعی و ترور ساده ترین شهروندان عملا به تشدید رودرویی عنصر اجتماعی با خود کمک می کند. در عین حال اذعان می دارد که موقعیت و نقش عنصر اجتماعی کارکردی کاملا معکوس برای مجاهدین دارد. نیابتی چشم انداز آخرین تست عنصر اجتماعی را به تغییر رویه ترورها و اهداف آن از راس نظام به سوی عنصر اجتماعی یعنی مردم ارزیابی و در این راستا می نویسد:
"تدارک قیام از طریق به میدان آوردن عنصر اجتماعی و پیوند دوباره آن با پیشتاز. عدم موفقیت مجاهدین در به میدان آوردن عنصر اجتماعی از طریق به راه انداختن تظاهرات موضعی با حفاظت تیم های نظامی مجاهدین (شبیه تظاهرات خونین پنچ مهر سال 60) سبب می شود که مرحله قیام از طریق قطع سرانگشتان رژیم دنبال گردد." (3)
هادی شمس حائری از دیگر اعضای جداشده سازمان مجاهدین تحلیل رجوی و مجاهدین از راهپیمایی 5 مهر را اینگونه ارزیابی می کند:
"تحلیل سازمان این بود که مردم قلباً از این تظاهرات حمایت می کنند اما به علت اینکه سلاح ندارند جرئت نمی کنند در راهپیمایی شرکت نمایند، پس باید به مردم اطمینان قلبی داد که در صورت تیراندازی پاسداران به مردم، ما می توانیم از آنان حمایت کنیم تا پشت گرمی پیدا کنند. بدین جهت تظاهرات مسلحانه 5 مهرماه را تدارک دیدند اما این بار هم مردم نیامدند و این استراتژی هم به شکست انجامید. در روز 5 مهر، سازمان تحلیل کرده بود که دیگر کار رژیم تمام است و تا غروب حکومت به دست آنان خواهد افتاد. اما چنین چیزی اتفاق نیفتاد." (4)
چنانچه ملاحظه می شود پی آمدهای دو اشتباه محاسبه رهبری مجاهدین از اتخاذ مشی مسلحانه و متعاقب آن وعده قریب الوقوع سرنگونی تبعات و پی آمدهای اجتناب ناپذیر دیگری را به همراه دارد. یکی دیگر از پیامدهای این مهم قطع امید مجاهدین از حمایت عنصر اجتماعی و اثبات فقدان پایگاه اجتماعی بود. این پی آمدها اما دردرون مجاهدین نیز چالش هایی را به صورت بالقوه و بالفعل رقم زد. اگر چه این تنش ها تا سربرآوردن و بیرونی شدن نیاز به زمان داشتند اما تاثیرات درونی آن امری نبود که رهبری مجاهدین بتواند یکسره خود را از تاثیرات و پی آمدهای ان مصون بدارد. این تاثیرات در اشکال مختلف و در همان زمان و پیش از هر واکنش درونی منتهی به تصمیماتی شد که به اجمال بخشی از آنها را مرور می کنیم.
رشد بی اعتمادی به رهبری سازمان
طبیعی است با لحاظ نقش ویژه رجوی در اتخاذ تصمیمات استراتژیک و بن بست ها و شکست های منبعث از ان عمده انتقادات و چالش ها متوجه رجوی است. این زمینه ها منجر به رشد بی اعتمادی و طرح موضوع عدم مشروعیت و صلاحیت سیاسی و ایدئولوژیک رجوی می شود. اگر چه این نقش پس از وقوع انقلاب ایدئولوژیک بیرونی و محرز می شود اما به اذعان مهدی ابریشم چی نقش رجوی در تمام مقاطع و مشخصا سی خرداد و تصمیمات متعاقب آن در نوع خود حکم پاسخ نهایی به همه ابهامات و تردیدها را دارد. وی در این خصوص می گوید:
"قبل از انقلاب ایدئولوژیک هم در درون سازمان برای ما مشخص بود که پاسخ ضرورت های ایدئولوژیکی انقلاب در این مقطع تاریخی، مسعود است." (5)
با لحاظ چنین نقشی بدیهی است بحران های موجود بیش از هر چیز گریبان رهبری را خواهد گرفت و در نهایت منجر به بی اعتمادی در مناسبات درونی خواهد گردید. نیابتی بوضوح بر رشد این بی اعتمادی و تبعات اجتناب ناپذیر آن از جمله چالش کشیدن رجوی در همه عرصه ها تاکید دارد و می نویسد:
"عدم موفقیت مجاهدین در سرنگونی کوتاه مدت رژیم، در کنار این واقعیت که پروژه شورای ملی مقاومت ایران علی رغم مدعی تنها آلترناتیو دمکراتیک بودن، هنوز موفق به جلب تمامی نیروهای سیاسی ضد شاه و شیخ نگردیده بود، فشارهای طاقت فرسایی را چه از درون شورا و چه از بیرون آن، متوجه مجاهدین می کند. بدیهی است که نوک تیز تمامی این فشارها در قدم اول متوجه کسی جز شخص مسعود رجوی نیست." (6)
رشد بی اعتمادی در سازمان بیش از هر چیز رهبری را ناگزیر به اتخاذ شیوه های دفعی در مواجهه با مشکلات درون تشکیلاتی می کند.
تشدید مناسبات ضددمکراتیک در سازمان
در این شرایط تنها راه گریز رجوی و مجاهدین از تشدید این وضعیت مسدود کردن هر گونه بحث و فحص حول مقوله رهبری و ارزیابی عملکرد او است. تشدید مناسبات غیر دمکراتیک راه حل کوتاه مدت رجوی در درون مجاهدین و شورا است. این رویه اما بدون اتخاذ راهکارهای اصولی و تغییر نگرش در مناسبات درونی و جایگزینی یک آلترناتیو ایدئولوژیک انتظارات مورد نظر را تامین نمی کند. با این همه و پیش از وقوع انقلاب ایدئولوژیک تنش های مورد نظر واکنش های فیزیکی و حذفی را در درون مجاهدین منجر می شود. نوروز علی رضوانی بخشی از این واکنش ها را اینگونه توصیف می کند:
"سازمان جمعاً سال 1363 بیش از 700 نفر از نیروهای خودش را در این زندان ها برد و از بین همه این 700 نفر هفتاد و سه تن عناصری که به اصطلاح انتقاد داشتند، انتقاد ایدئولوژیک داشتند انتقاد خطی و استراتژیک، انتقادی که سر مسئله جنگ مسلحانه داشتند و انتقاد فقدان دمکراسی در درون روابط و فقدان حقوق دمکراتیک اعضاء که همه شان دستگیر شدند از جمله خود من جزو این هفتاد و سه بودیم که در مجموع من ده روز در زندان عمومی بودم چهل و هفت روز در بند انفرادی بودم. در شهر کهریزه و سلیمانیه که درنهایت تعدادی از بچه ها آمدیم رابطه ایدئولوژی خودمان را با سازمان قطع کردیم. گفتیم ما هیچ رابطه ایدئولوژی با شما نداریم." (7)
پراکندگی نیروهای سازمانی و عدم احاطه و متعاقبا رشد و تشدید ابهامات اعضای تشکیلاتی
فراخوان رجوی به خروج هواداران و اعضای هسته های موسوم به مقاومت به خارج از ایران و در نتیجه پراکنده گی آنها منجر به تعدیل و بعضا مخدوش شدن هژمونی رهبری بر نیروهای پراکنده و مستاصل می گردد. بازسازی و ترمیم و احیای مناسبات و اعمال هژمونی رجوی بر این افراد نیازمند مکانیزم تازه ای است که به اتکای آن هر عنصر مجاهد صرفنظر از هر میزان فاصله و دوری از رهبری کماکان زیر تاثیر یکسانی از هژمونی رجوی باقی بماند. به زعم نیابتی این ضروری ترین اقدامی بود که رهبری مجاهدین می بایست در جهت حفظ و حراست و سازماندهی مجدد نیروهای پراکنده اش از ایران انجام دهد. او در خصوص این ضرورت تاکید دارد:
"این همان چیزی بود که در پایان سال 63 در صورت حفظ چهارچوب های گذشته، بسیار دور از دسترس به نظر می رسید. پس برای حفاظت از انقلاب نوین و جلوگیری از شکست چند باره مبارزات مردم ایران علیه ستم و استعمار، بایستی که تمامیت و استحکام استراتژیک سازمان رهبری کننده آن به لحاظ درونی تأمین گردد." (8)
منابع
1- نگاهی دیگر به انقلاب درونی مجاهدین، اندکی از درون، اندکی از بیرون. نوشته بیژن نیابتی. انتشارات خارج کشور. ص 14.
2- همان. ص 16.
3- همان. ص 54.
4- کتاب مرداب، جلد دوم – ارتجاع مغلوب در رقابت با ارتجاع غالب. نوشته. هادی شمس حائری. پائیز 1375. انتشارات خارج کشور. ص 90.
5- سخنرانی مهدی ابریشم چی درباره انقلاب ایدئولوژیک در جمع هواداران سازمان مجاهدین خلق در اتحادیه انجمن های دانشجویان مسلمان اروپا.
6- نگاهی دیگر به انقلاب درونی مجاهدین، اندکی از درون، اندکی از بیرون. نوشته بیژن نیابتی. انتشارات خارج کشور. ص 15.
7- اسکولاستیک نوین درفرقه رجوی. نوشته نوروزعلی رضوانی. انتشارات خارج کشور. سال 1996. ص 8
8- نگاهی دیگر به انقلاب درونی مجاهدین، اندکی از درون، اندکی از بیرون. نوشته بیژن نیابتی. انتشارات خارج کشور. ص 18.