نزدیک به بیست سال از عمرم را با ایمان به آرمان ها و شعارهای سازمان مجاهدین سپری کردم. پانزده سال تمام در عراق، با وعده های پوچ و پوشالی رهبری این فرقه هر سختی و مصیبتی را متحمل شدم. در مقاطع و برهه های مختلف تاریخی، به کرات برایم پیش آمده بود که نسبت به عملکرد یا موضع گیری سازمان تردید نمایم و یا در حیرت و شگفتی فرو روم. اما هر آنچه شگفتی دیدم و هر اقدامی که باعث بهت زدگی من شده بود، در برابر حیرت زدگی اخیرم هیچ به حساب نمی آیند. هر چه شگفتی در این فرقه دیدم و تمام اعمالی که شگفتی آفرین بودند در مقابل تعجب و بهت زدگی فعلی (که خواهم گفت) هیچ هستند. اما برای آنکه از کیفیت و ژرفای این قصه به نیکی آگاه شوید، بهتر است یک واپسنگری داشته باشم به سالهای قبل، یعنی همان سالهایی که در « قرارگاه اشرف » همانند دیگر اعضای گرفتار و بازی خورده این فرقه شب و روزم را به کار « چاله بکن، چاله پر بکن » مشغول بودم. پس، به همراه شما خواننده ارجمند نقبی می زنم به آن سالهای نکبتی و تلخ:
ـ در فردای روزی که رسانه ها ـ و خود مجاهدین ـ خبر اولین ملاقات رجوی با صدام را منتشر نمودند، در قرارگاه اشرف قصه دهان به دهان پراکنده شده بود.
قصه این بود: صدام در توصیف شخصیت برادر مسعود چنین گفته است که ؛ وقتی از مسعود رجوی خواستم تا راجع به ایران اطلاعاتی بدهند که به کار فرماندهان نظامی عراق ـ جهت شناسایی مراکز و تاٌسیسات مهم اقتصادی و نظامی ایران ـ سودمند باشد، برادر مسعود تن به این کار نداده و از « سید الرئیس » (صدام) تقاضا نموده که مجاهدین را از چنین همکاری هایی معاف و معذور بدارند!. آری، این وطن دوستی مایه فخر و مباهات است و نه تنها مجاهدین، که خود صدام هم از این سیرت و سلوک برادر مسعود مثل خر کیف کرده و او را ستوده است!. اماچه باید کرد که عمر دروغ خیلی کوتاهتر از آن چیزی است که برادر مسعود می پنداشت.
بعد از سقوط رژیم صدام، فیلم ها و اسناد فوق سری از کاخ های صدام و مراکز امنیتی به بیرون راه یافت و تصاویری که ظاهرا" خود برادر رجوی هم از ضبط شان در هنگام جلسات با رؤسای دستگاه امنیتی عراق بی اطلاع بود بر روی آنتن های شرق و غرب رفت.
آن چیزی که سبب شد تا غرق در شگفتی شوم، دادن اطلاعات مربوط به مراکز اقتصادی ـ نظامی ایران و یا گزارش تحرکات رزمندگان ایرانی در جبهه های جنگ (توسط رجوی و مسئولین سازمان مجاهدین در آن جلسات فوق سری با رؤسای سازمان اطلاعات عراق) نبود و نیست. زیرا از منظر ایدئولوژیک و بلحاظ سیاسی تمام این خیانت ها و افعال ضد میهنی برای رجوی عین خدمت به وطن است. رجوی برای هر خفت و ذلتی که نصیب خود و فرقه اش می کرد، توجیهی با رنگ و لعاب ایدئولوژیکی ارایه می داد که اعضای غفلت زده تشکیلات نیز، یا بواسطه استحمار یا از سر ناچاری برای این اعمال رذیلانه هورا هم می کشیدند. اما شگفتی من ناشی از چیست؟!.
وقتی مشغول تماشای فیلم مذاکرات رجوی و مسئولین استخبارات عراق بودم، آنگاه که کیسه های پر از پول بر روی میز قرار گرفت کله ام داغ شد. دقیقا" همین امروز که این فیلم را تماشا کردم، ساعتی قبل از آن، زنی بنام « صدیقه مرشد زاده » به « انجمن نجات خوزستان » مراجعه کرده بود که حکایتی شنیدنی و جانسوز داشت.
« صدیقه مرشد زاده » یکی از هواداران قدیمی مجاهدین است که مدت 7 سال از عمرش را به جرم هواداری و فعالیت برای مجاهدین در زندان ایران سپری کرده است. همسرش « عطا مؤذن » نیز 5 سال در زندان بود ولی پس از آزادی و ازدواج با همدیگر، پی زندگی عادی خود رفته و غیر از نوعی تعلق عاطفی و ذهنی نسبت به مجاهدین، هیچ فعالیتی نداشتند. عطا و صدیقه صاحب دو دختر می شوند و تمام تلاش شان این می شود که زندگی و رفاه فرزندان شان را تاٌمین نمایند. زندگی آرامی را پیش می گیرند تا اینکه در آذرماه سال 85 تصمیم می گیرند در سفری به عراق، از شرایط پیش آمده (یعنی سقوط صدام و اوضاع فعلی مرزهای عراق) استفاده کرده تا دو برادر صدیقه که در قرارگاه اشرف هستند را ملاقات نمایند و سپس به ایران باز گردند.
تصور و پندار عطا و صدیقه این است که هم برادران صدیقه را ملاقات می نمایند، هم از نزدیک وضعیت سازمان آرمانی شان را مشاهده می کنند. « عطا » از طریق سرپل سازمان مجاهدین به سازمان اطلاع می دهد که قصد مسافرت به آنجا را دارند و سازمان هم از خدا خواسته آنها را به این سفر ترغیب و تشویق می نماید. اما « عطا » و « صدیقه » غافل هستند که چه دام وحشتناکی توسط سازمان بر سر راه آنها تنیده شده است فلذا دو دختر خردسال و نوجوان خود را به این تصور که سفرشان دو یا سه روز بیشتر بطول نمی انجامد در خانه تنها می گذارند و درب حیاط را هم قفل می کنند. آنقدر هم به بازگشت خودشان (از سفر عراق) اطمینان خاطر دارند که حتی خانواده را در جریان نمی گذارند تا حداقل مراقب دو دخترشان باشند.
اگر چه خوب می دانند در صورت اطلاع یافتن خانواده از این سفر، مانع از انجام آن می شوند چونکه سالهاست خانواده عطا و خانواده صدیقه همانند اغلب ایرانیان نسبت به اعمال مجاهدین و خاصه مزدوری شان برای رژیم صدام دل خوشی ندارند. در هر صورت، عطا و صدیقه با هدایت سازمان، از مرز می گذرند و به قرارگاه (اسارتگاه) اشرف می رسند ـ که ای کاش این سفر هزار سال طول می کشید تا پای آنها به آن اسارتگاه نرسد! ـ.
عطا و صدیقه در روز نخست ورود به اشرف، برادران صدیقه را ملاقات می کنند ولی روز دوم همین که صدیقه به شوهرش (عطا) می گوید باید زودتر به ایران بر گردیم، مسئولین تشکیلات درست می زنند وسط برجک رویاهایشان!. مجاهدین به صدیقه می گویند: « تو اگر می خواهی بر گردی، برگرد اما عطا اینجا می ماند! »… صدیقه که تازه می فهمد چه نقشه هولناکی توسط مجاهدین برای زندگی شان طراحی شده، با گریه و زاری به دست و پای مسئولین اسارتگاه اشرف می افتد که دو دخترم در انتظار پدرشان هستند! اما مجاهدین را با این حرفها و عواطف انسانی هیچ نسبتی نیست که توان درک این عجز و لابه ها را داشته باشند. مجاهدین در کمال سنگدلی و شقاوت، عطا را پیش خود نگه می دارند و صدیقه را روانه ایران می نمایند. صدیقه دست از خواسته اش (برای رهایی همسرش) بر نمی دارد و مدام با ایمیلی که در اختیار داشته با مجاهدین تماس می گیرد که شوهرش را رها کنند. اما مجاهدین وقتی می بینند صدیقه به خاطر رهایی عطا حاضر به پرداخت هر بهایی هست، در نهایت وقاحت به صدیقه می گویند: مجاهدین در شرایط مالی خیلی سختی هستند و اگر منزل خود را بفروشی و پولش را برای سازمان بفرستی شوهرت را اجازه بازگشتن می دهیم و بیچاره صدیقه! به این خیال که با ارسال پول، مجاهدین شوهرش را رها می کنند تا نزد آنها (به ایران) باز گردد فلذا تنها منزل و سرپناه دو دختر معصوم خود را می فروشد و تمام پولش (27 میلیون تومان) را به حساب مجاهدین واریز می نماید.
آری، این قصه تلخ ـ که البته به یک تراژدی شباهت بیشتری دارد ـ سبب می شود تا صدیقه سالها اعتماد و ایمان خود را به آن آرمانهای فریبنده به تاراج رفته ببیند. اما عمق این فاجعه دقیقا" در آنجا نمود می یابد که پای تماشای فیلم افشا شده وطن فروشی مجاهدین بنشینی و ببینی که مسئولین سازمان اطلاعات (استخبارات) رژیم صدام چگونه میلیون ها دلار پول نفت عراق را در روی میز می چینند و رجوی و عناصر خائن تر از او با چه ذلت و حقارتی این پول ها را تحویل می گیرند.
همین سازمانی که از یک زن بی دفاع و تنها می خواهد تا در ازای رهایی شوهرش تنها خانه و سرپناه فرزندان معصومش را بفروشد و پولش را دو دستی تقدیم « مقاومت » بنماید و در توجیه این اقدام ناجوانمردانه هم به این زن بی پناه می گویند ؛ مجاهدین در قرارگاه اشرف دارند از گرسنگی و بی پولی تلف می شوند!
آنوقت در یک جلسه رجوی و « ژنرال صابر » بعثی میلیون ها دلار دستمزد وطن فروشی خود را پارو می کنند. به راستی، کدام یک از دوستان من ـ که هنوز در عضویت یا اسارت این فرقه هستند ـ از یادشان رفته آن سالهایی که رجوی و دیگر مسئولین تشکیلات مجاهدین مدام از استقلال اقتصادی سازمان حرف می زدند و با افتخار تمام از کمک های مالی خلق قهرمان ایران قصه ها می پرداختند؟!. و آخ بر ما غفلت زدگان خفته!. آخ بر ما که سالیانی از عمرمان را به نان و توشه یی ارتزاق می کردیم که در برابر خیانت به مام وطن خویش از صدام دریافت می نمودیم. در شرایطی که کودکان عراقی از نبود غذا و داروهای ضروری جان شیرین خود را می دادند، رژیم صدام سهم مشخصه یی از پول فروش نفت عراق را دو دستی ـ و در جوال هایی به رنگ خیانت! ـ بر دوش رجوی می نهادند تا به نام کمک های خلق ایران به اسارتگاه اشرف ببرد.
آری! تلخ است و گزنده! رهبر خاص الخاص مجاهدین در اوج خفت و خواری مثل نوکری که سر هر ماه دست به سینه بر درگاه ارباب خود بایستد تا جیره و حق الزحمه بندگی اش را بگیرد، اجرت خیانت به ملت و وطن خویش را به نام سهم مجاهدین دریافت می نمود اما یادمان نمی رود که همین رهبر بی نجابت، حتی کودکان یتیم سازمان را در خیابان های اروپا و امریکا به گدایی وامی داشت تا آسان تر بتواند ژست استقلال مالی بگیرد. یعنی دقیقا" در همان شرایطی که هر ماه میلیون ها دلار پول نقد از سوی دستگاه امنیتی عراق فی المجلس تحویل رجوی می شد، در همان لحظه دهها کودک و صدها دختر و زن از هواداران سازمان با در دست داشتن آلبوم عکس های کشته های سازمان از رهگذران اروپایی سکه های بی ارزش را برای پیشبرد امور مقاومت ایران گدایی می کردند. و بیچاره کودک یا دختر و زنی که هنگام مراجعت به پایگاهش به اندازه مورد رضایت مسئولین پایگاه در آمد نداشت! جالب تر اینجاست که در همان شرایطی که هواداران زبان بسته و کودکان معصوم آلبوم های جعلی سازمان را به عابرین اروپایی نشان می دادند تا ترحم و حمایت آنان را جلب نمایند، همان موقع خود شخص رجوی هم آلبوم های منحصر به فرد خویش را برای صدام ورق می زد تا « سید الرئیس » (صدام) بهتر بفهمد که مجاهدین چقدر اطلاعات قابل توجهی از مراکز اقتصادی و نظامی ایران گرد آورده اند تا ارتش عراق آسان تر بتواند ضرباتش را بر پیکر رزمندگان ایرانی در جبهه ها فرود آورد! جدا" نمی دانم رجوی و عوامل مجیزه گوی او در فرقه مجاهدین چگونه می خواهند (و چگونه می توانند!) پاسخگوی سالها اعتماد و باور داشت صدها جوان ساده دل باشند.
وقتی به هنگام تماشای فیلم جلسه فوق سری رجوی با سران سازمان اطلاعات رژیم صدام دیدم و شنیدم که رجوی در نهایت عجز و استیصال به ژنرال بعثی می گفت: « در تمام عرب و عجم دوستی بهتر از مجاهدین برای شما (برای صدام و رژیم بعثی!.) یافت نمی شود »! واقعا" این یک حرف رجوی تنها سخن راست بود که از دهان نجس او شنیده ام. زیرا رژیم صدام با انبوه جنایاتش نه در بین ملت عراق و نه در بین سایر ملل مسلمان ـ هیچ هواخواه و دوستی نداشت، اما مجاهدین (به برکت جوال های پر از پول صدام) دوستی را در حق ارباب خود (صدام) به کمال رسانیدند. و اساسا" کدام عرب یا عجم ـ غیر از مجاهدین! ـ حاضر می شد تا روح و شخصیت و شاٌن انسانی خود را در پای اهریمنی چون صدام قربانی نماید!؟. پس، حداقل رجوی این یک سخن را درست و راست گفته بود که مجاهدین نزدیک ترین و یگانه ترین دوستان و همراهان رژیم صدام می باشند (اگر چه این دوستی و ارادت خیلی زود به سر آمد).
از نکات جالب دیگر در فیلم جلسه محرمانه رجوی و رئیس سازمان « استخبارات » صدام، جمله و پیغام رجوی است که در واقع خطاب به ژنرال عراقی مطرح نموده است. رجوی به ژنرال حبوش می گوید: (به سید الرئیس ـ صدام ـ بگویید) « من خانه (عراق) را با صاحب خانه می خواهم؟! ».
صداقت کلام رجوی اینجا روشن می شود که با سقوط رژیم صدام و به سوراخ موش خزیدن صدام، مسعود رجوی نیز (با وجود گذشت چند سال) هنوز هم دل نمی نهد تا در قرارگاه اشرف آفتابی شود. البته با این تفاوت که اینبار دیگر این خود ملت و دولت قانونی عراق است که از رجوی می خواهد تا دست از سر خانه یی که به ملت عراق تعلق دارد بردارد و در خاک عراق آفتابی نشود. اما سید الرئیس (صدام) با تمام جنایات وحشتناک و منحصر به فردی که داشت، حداقل مثل یک مرد از اعمال خویش دفاع کرد، ولی رجوی در نهایت ذلت و درماندگی، هر روز خود را به دامان یک قدرت می آویزد تا شاید چند صباحی بیشتر بر تخت خیالی دون کیشوت خویش بر تعدادی انسان گرفتار و خفته حکمرانی نماید. از تمام دیالوگهایی که بین رجوی و رؤسای دستگاه اطلاعاتی امنیتی (رژیم صدام در فیلم مذاکرات) رد و بدل شده است، جمله یی ست که ژنرال بعثی در چندین نوبت خطاب به رجوی تکرار و تاٌکید نموده است.
ژنرال حبوش (مسئول سازمان اطلاعات رژیم صدام) ضمن تشریح شرایط حاکم بر منطقه و عراق می گوید: « به دستور سید الرئیس (صدام) برادر مسعود رجوی برای ما غریبه یا یک هم پیمان تجاری در اینجا(خاک عراق) نیستند. حضور ایشان در عراق به عنوان پیمانکار نفتی نیست بلکه به عنوان رهبر مجاهدین خلق برای آزادسازی و رسیدن به آرمان های خود در این کشور هستند و ما به این اعتقاد داریم. یعنی قبول داریم که هیچ برخورد و کار تاکتیکی با شما نداریم چونکه هر چه بر سر ما بیاید بر سر شما نیز خواهد آمد».
الحق و الانصاف که ژنرال بعثی روشن ترین و واقع بینانه ترین تحلیل و آینده نگری را در مورد مجاهدین ارایه داده بود. جالب اینکه عین همین سخن (یعنی تاٌکید بر همگون بودن و واحد بودن سرنوشت رژیم صدام و مجاهدین) در چندین جلسه و با همین کلمات از سوی مسئولین امنیتی رژیم صدام عنوان شده بود. البته خود رجوی هم قبلا" در یکی از همین جلسات محرمانه اش با مسئولین استخبارات عراق وقتی که می خواست ارادت و بندگی اش نسبت به رژیم صدام تاٌکید نماید، عینا" همین جملات را مطرح ساخته بود. یعنی رجوی با تمام حماقت و جهالتش نیک دریافته بود که تقدیرش با تقدیر صدام گره خورده است و سقوط صدام یعنی برآمدن آخرین نفس های حیات ننگین مجاهدین در خاک عراق.
و چقدر زیبا و نغز سروده است شاعر ایرانی که:
روزگار است آن که گه عزت دهد گه خوار دارد چرخ بازیگر ازین بازیچه ها بسیار دارد.
و حقیقتا" که چرخ بازیگر خیلی بازیگرتر از امثال رجوی است که عمری بازیچه نفس شیطانی خویش بوده است. سالهای متمادی بوده است که رجوی و عوامل او با فریفتن اعضای ساده لوح فرقه خویش چنان وانمود می کردند که سازمان با اتکاء به کمک های مالی هواداران داخل و خارج از ایران امور خود را می گذراند. رجوی آنقدر بر استقلال مالی سازمان تاٌکید داشت که در مناسبات روزانه نیروها در قرارگاه اشرف برخی اوقات که مسئولین تشکیلات احساس می کردند بواسطه ریخت و پاش های جاری ممکن است دم خروس از زیر قبای شان بیرون بزند با قاطعیت افراد را زیر تیغ برده و بر سر آنها فریاد می کشیدند که ؛ خلق قهرمان از نان شب شان می زنند و برای سازمان پول می فرستند، آن وقت شما اسراف کاری می کنید؟!.
رجوی وقاحت را به جایی رساند که در گزارش سالانه اش از خرید تانک و تجهیزات نظامی سند و فاکتور ارایه می داد. یعنی که با پولهای ارسالی مردم ایران، فلان تعداد تانک و فلان مقدار سلاح های سبک وسنگین خریداری شده است. اما بنازم به چرخ بازیگر که به عریان ترین شیوه پته رجوی را بر سر آب انداخت. اما شگفتی دیگر این است که چرا اعضای این فرقه از آقای رجوی نمی پرسند موضع و پاسخ او در خصوص فیلم های ملاقات رجوی با مسئولین دستگاه اطلاعاتی رژیم صدام که در سایت های مختلف پخش می شود چیست؟. آیا رجوی این گفتگوها را داشته است یا خیر؟ البته در روزهای اخیر تلویزیون جمهوری اسلامی نیز با پخش برنامه مستندی به نام « گرگها » با استفاده از همین فیلم های ملاقات رجوی (و مسئولین مجاهدین) با « استخبارات » عراق هر آنچه طی دو دهه و اندی سال پیرامون مزدوری و جاسوسی مجاهدین برای رژیم صدام عنوان کرده بودند را بطور کاملا" مستند و انکار ناپذیر به نمایش نهادند. به هر جهت، واکنش و موضع گیری شخص رجوی در قبال این فضاحت بزرگ باید خیلی تماشایی باشد.
اگر چه با شناختی که ما اعضای سابق مجاهدین نسبت به سازمان و شخص رجوی داریم خوب می دانیم که در چنین مواقع حساسی، رجوی با « فرار به جلو » و طرح مسایل انحرافی تلاش خواهد کرد مسئله ی جدیدی را در کانون توجهات نیروهایش قرار بدهد، و لابد رجوی این رسوایی بزرگ را یک شکست برای جمهوری اسلامی و جهش عظیم سیاسی برای سازمان معرفی خواهد کرد. البته از این موجود چشم سفید و پوست کلفت در سالیان گذشته بارها چنین گستاخی هایی را شاهد بوده ایم. اما مهم این است که مردم ایران ـ یعنی همان هایی که بیست و پنج سال است به جای واژه « مجاهدین » واژه « منافقین » را برازنده نام این فرقه ساخته اند ـ با تماشای فیلم مزدوری مجاهدین، در دل، به تشخیص خطاناپذیر خویش آفرین می گویند.
اما در این میان تنها کسانی که زیان مضاعف خواهند دید یقینا" اعضا و نیروهای فریب خورده یی هستند که در این همه سالیان گوهر وجود و ذات انسانی خود را به بهای چند دینار بعثی، چوب حراج زده اند. بیچاره اعضایی که غلام حلقه بگوش « سپهبد حبوش » بعثی را راهبر خاص الخاص خود ساختند. بی نوا اعضایی که سال های سال است « بدهکار » رجوی بوده و از سفره گسترده استخبارات صدام در ازای نابودی هویت انسانی و ملی خویش لقمه هایی بر گرفته اند که تا عمر دارند باید در برابر ملت وطن شان عرق شرم بریزند.
در طول تاریخ معاصر ایران و جهان و بلکه در طی تاریخ تمام ممالک و ملل مختلف هرگز نمی توان مشابه خیانت های رجوی مصداق پیدا نمود و باز نکته شگفتی آور دیگر این است که در طی سالهای اخیر وقتی رجوی و امثال عباس داوری یا مهدی ابریشمچی بطرز حقیرانه و ذلت بار اطلاعات (ارزشمند یا حتی بی ارزش) مربوط به کشور و مردم خود را به افسران استخبارت صدام ارزانی می داشتند، آیا هرگز این مسئولین استخبارات از خود نپرسیدند، موجودات حقیر و ذلیلی که به وطن و مردم خویش رحم نکرده و اینچنین جاسوسی همتباران و هموطنان خود را می نمایند، چگونه به رژیم صدام و خاک غریب عراق وفا خواهند کرد؟!.
اگر چه در دنیای پر تزویر سیاست وجود چنین موجودات حقیری می تواند همانند یک نعمت و فرصت طلایی برای استفاده کنندگان این مزدوری تلقی شود و به راستی رژیم صدام در طی هشت سال جنگ مستقیم با ملت ایران، کجا می توانست در بین تمام گروهها و نحله های مختلف اپوزیسیون، چنین تشکیلاتی را پیدا نماید که علاوه بر همکاری های اطلاعاتی علیه ملت خویش، با توپ و تانک نیز قلب وطن خویش را نشانه روند!؟. یقینا" در بین انحرافی ترین گروههای سیاسی ایرانی (در خارج از ایران و یا در داخل کشور) نمی توان تشکیلاتی را سراغ گرفت که در ازای دینارهای عراقی، آبروی سیاسی اجتماعی خود را مورد معامله قرار بدهد. به هر جهت، آه مادران دلشکسته یی که با آرزوی رهایی فرزندشان از اسارتگاه اشرف جان سپردند، سبب رسوایی فرقه رجوی گردید.
نفرین دلسوختگانی که خود نیز قربانیان قدرت طلبی شدند و سالهای جوانی شان را در سیاهچال های زندان ابوغریب سپری نمودند عاقبت ماهیت کثیف رجوی را در چشم همگان برملاء ساخت. بی شک ناله های اعضای جدا شده مجاهدین که پس از سالها خدمت به مجاهدین، صرفا" به جرم اینکه نخواستند طوق بندگی صدام بر گردن شان باشد، کارگر افتاد و چهره واقعی رجوی در چشم همگان آشکار گردید.
فقط شگفتی آورتر این است که رجوی با این رسوایی و ننگ پاک ناشدنی که دامان او را گرفته است، چگونه تن به انتحار نداده است؟!. و حقیقتا" اگر رجوی در این فضاحت خودکشی نماید جای هیچ حیرتی نخواهد بود!.
پس، به عنوان کسی که پانزده سال از عمرم را در فرقه مجاهدین تلف کرده ام به مسعود رجوی پیشنهاد می کنم جرعه یی جسارت بخرج دهد و در سر یکی از همان چهار راه های شهر « خالص » عراق مردار متعفن خویش را به آتش بکشد و علیرغم قدرتی که آتش برای سوزاندن ناپاکی ها دارد گمان نمی کنم فروزان ترین شعله ها نیز یارای پاک ساختن پلشتی های روح رجوی را داشته باشد. بی تردید خیانتها و جنایات رجوی بسیار نابخشودنی تر از جنایات صدام است، زیرا کسی چون صدام با سپهبد حبوش و دیگر سران امنیتی و اطلاعاتی رژیم بعثی، در توجیه رفتارهای خویش می توانستند تحت نام حفظ حاکمیت شان و یا علاقمندی به خاک شان از اعمال خود دفاع نمایند اما کسی چون رجوی برای مزدوری و خیانت به کشورش از کدام بهانه می تواند مدد جوید؟!.
صدام یا « سپهبد حبوش » بعثی در حال جنگ با ایران و ایرانیان می توانست تن به هر اقدامی علیه دشمنان خویش بدهد، ولی جدا" رجوی و امثال عباس داوری و ابریشمچی به چه بهایی اطلاعات مربوط به کشور خود را در اختیار دشمنان ملت ایران می نهادند؟!. پنجاه میلیون دلار در هر سال، نصیب و حاصل خود فروشی رجوی بود اما تا که تاریخ هست، نام رجوی و واژه « مجاهدین خلق » سرشته و عجین به واژه ننگ و خیانت خواهد بود.
« به امید رهایی تمام اسیران فرقه مجاهدین »
حمید دهدار حسنی – انجمن نجات دفتر خوزستان