شب هنگام به کلیه نفرات مرکز 12 گفته شد آماده رفتن به نشست “برادر” باشند. مرکز 12 یکی از مراکز سه گانه مجاهدین بود که بعدها به 6 و آنگاه به 12 مرکز تقسیم شد… همه با دلهره از اینکه چه نوع نشستی خواهد بود، وسایل حداقلی برای چند روز سکونت اجباری در یک مقر دیگر را داخل کوله پشتی گذاشتیم و سوار کامیون های کاملاً پوشیده شدیم. تصورمان بر این بود که طبق معمول به قرارگاه مخوف باقرزاده خواهیم رفت اما در پایگاه سازمان واقع در بغداد پیاده شدیم و در ساختمان کنار سالنی که بهارستان نامیده می شد مستقر شدیم. پایگاه موجود، در نزدیکی میدان آندلس و کهرمانه در یک خیابان فرعی قرار داشت. خیابانی که از سالها قبل بطور کامل در اختیار مجاهدین بود و شامل چندین هتل چند طبقه و تعدادی خانه ویلایی می شد که همگی از سوی سازمان خریداری و یا اجاره شده بودند. تالار بهارستان یکی از این خانه های ویلایی بود که به خواست مسعود آنرا شبیه ساختمان پارلمان کرده بودند تا محل برگزاری نشست های شورای ملی مقاومت باشد. در بیرون این خانه دو مجسمه از شیر گذاشته بودند تا تداعی کننده مجلس شورای ملی زمان شاه باشد… هر چند نفر را در یک اتاق هتل جا دادند و گفتند استراحت کنید تا شما را صدا بزنند. همه نگران بودند که چرا برخلاف همیشه به این محل بسته و بشدت کوچک آمده اند و قرار است چه بلایی سرشان بیاید. کسی جرأت نداشت بپرسد و با لبخندهای ساختگی مشغول نوشتن و فکر کردن بودند.
***
بهمن ماه 1374 بود. با اینکه نزدیک به یکسال از زندانی کردن صدها عضو معترض بدستور مسعود رجوی در زندان های اشرف می گذشت، هنوز بسیاری خبر نداشتند که در مناسبات به اصطلاح توحیدی و عدالتجوی رجوی، اینهمه عضو سازمان، صرفاً به جرم داشتن دیدگاه متفاوت پیرامون “انقلاب ایدئولوژیک مریم، عدم پذیرش طلاق اجباری، مخالفت با ادامه مشی مسلحانه و ادامه حضور در عراق پس از جنگ کویت” و حتی بخاطر “نوشتن درخواست برای خروج از عراق و زندگی در کشورهای اروپایی” زندانی و شکنجه شده اند و یا به قتل رسیده اند. خود من یکی از هزاران نفری بودم که هیچ اطلاعی از آن فاجعه نداشتیم و شخصاً 8 سال بعد از آن مطلع شدم. اینک، چند ماه از آزادی زندانیان می گذشت و مسعود باز هم نتوانسته بود اعتراضات را خاموش کند و با توجه به حضور مریم در پاریس، روز به روز رقابت و حسادت جهت رفتن به اروپا تشدید می شد و این مسئله مسعود را بشدت نگران کرده بود و احساس می کرد که باید دور جدیدی از سرکوب ها را آغاز کند. از آنجا که زندانی کردن و شکنجه مخفیانه افراد جواب نداده بود، تصمیم به انجام یک سرکوب دسته جمعی و علنی داشت.
شب از نیمه گذشته بود که همه را از خواب بیدار کردند و گفتند در یک صف، پشت سر هم به طبقه همکف بیایید. در طبقه همکف هتل، متوجه حضور مسعود شدیم که ایستاده بود و با تک تک نفرات روبوسی می کرد و آنها را جلوی خود، کف هتل می نشاند تا صحبت کند. 8 سال از اولین روبوسی من با مسعود می گذشت. برخلاف دور اول، دارای دست هایی بسیار لطیف بود و شکم و صورت او را چربی بیشتری گرفته بود و نشان می داد که برعکس سایر اعضای سازمان در بخش نظامی که چند سال طعم تحریم عراق و سختی های ناشی از تمرینات فشرده نظامی را چشیده اند، او در اوج رفاه و لذت بسر برده و کمترین فشاری به خودش وارد نکرده است. البته چند روز بعد متوجه شدیم که تحت مراقبت پزشکی است و برخی مواد غذایی را با احتیاط به او می دهند تا بیش از این چاق نشود… مسعود با لحنی آرام گفت اصلاً نگران نباشید، شما را به اینجا آوردم تا با هم در مورد مسائل استراتژیک حرف بزنم و نمی خواهم مسائل ایدئولوژیک مطرح کنم…
صبح روز بعد، همه را بداخل سالن بهارستان بردند و در محل های از قبل تعیین شده نشاندند و مسعود برنامه سخنرانی خود را که 10 روز به طول انجامید شروع کرد. وی ابتدا به مسائل سیاسی و منطقه ای پرداخت و آنگاه به مشکلات سازمان و به کارهایی که مریم در اروپا انجام می دهد اشاره نمود، اما خیلی زود به سراغ مباحث تشکیلاتی رفت و طی سناریویی از پیش تعیین شده، همه مشکلات موجود در تشکیلات را با یادآوری سخنانی از محمد حنیف نژاد (بنیانگذار) در زندان شاه، به مسائل جنسی ربط داد و تمام اعتراض ها، درخواست ها و تضادهای مطرح شده از سوی نفرات (اعم از سیاسی، تشکیلاتی و منطقه ای) را ناشی از معضلات جنسی اعضای سازمان خواند و خواست تا بجای طرح اینگونه انتقادها و پیشنهادها، به درون خود مراجعه کنند و مشکلات جنسی خودشان که قرار بود در بندهای اول انقلاب مریم حل کنند و ول کردند را مطرح نمایند… مسعود در حالی این اتهامات را به نفرات وارد می کرد که 4 سال از جنگ کویت و محاصره عراق می گذشت و سازمان هیچ استراتژی مشخصی برای ادامه راه نداشت و مجاهدین نتوانسته بودند هیچ نیروی جدیدی را جذب کنند، و در عوض چند سال بود که افراد یکی یکی درخواست جدایی می دادند و خواهان رفتن به کشورهای اروپایی بودند. به این ترتیب، تشکل مجاهدین با یک ریزش آرام مواجه بود و می توانست در عرض مدتی کوتاه دچار فروپاشی شود.
روز سوم نشست، مسعود تمام کسانی که از اردوگاه اسیران جنگی صدام به داخل مناسبات کشیده بود را به جلو فراخواند تا با دادن رده عضویت به آنان، همگی را برای چند سال دیگر تشویق به ماندن نماید. وی محل نشستن آنها را به حوض کوثر تشبیه کرد و گفت باید در این حوض غسل شوید و خود را برای شرایط جدید آماده کنید. پس از این نمایش، مسعود تک تک افراد را وادار نمود تا با سردادن شعار “حاضر حاضر” برای ماندن در یک دوره چند ساله دیگر اعلام آمادگی نمایند. از این نقطه سرکوب اعضای معترض قدیمی کلید خورد و آنان را با تهدید وادار نمود از اعتراض و انتقادات گذشته خود ابراز پشیمانی کنند و در برابر جمع تعهد بدهند که بی هیچ اعتراضی، هرچه از بالا دستور داده شد را انجام دهند. برخی از این نفرات با شدت عمل بیشتری مواجه شدند. مسعود بر سر یکی از آنان چنان نعره کشید که تا پایان جلسه همه از ترس در سکوت کامل بودند. پس از آن، تخریب شخصیت آنان کلید خورد و سوژه ها را چنان زیر ضرب می بردند که دیگر نتواند در برابر مسئولین خود قد علم کند و اعتراض داشته باشد.
برای اولین بار بود که مسعود اجازه نمی داد کسی از خود دفاع کند و یک طرفه آنها را زیر ضرب می برد و از جمع هم می خواست که در آینده نسبت به هرکسی اعتراض و انتقاد داشت، سخت گیری کنند و نگذارند کار به جایی برسد که مجبور شوند آنها را به نشست های خودش بیاورند. وی عامدانه بالاترین مسئولین معترض را برای سرکوب انتخاب می کرد تا بقیه حساب کار دستشان بیاید و بفهمند که وی هیچ ملاحظه ای نسبت به بالاترین رده ها هم ندارد. مسعود در همین جلسات بود که برای اولین بار با اتکا به استخبارات عراق گفت از این پس هرکس قصد جدایی از مجاهدین داشته باشد را به مدت 2 سال در همین جا زندانی می کند تا اطلاعات آنها بسوزد و سپس تحویل استخبارات صدام می دهد تا در آنجا هم به مدت 8 سال زندانی شوند و اگر زنده ماندند بعنوان اسیر جنگی با ایران تبادل شوند.
به این ترتیب، مسعود با همه نفرات اتمام حجت کرد که هرگز به فکر جداشدن نباشند چون سرنوشت شومی در انتظار آنان خواهد بود که حداقل آن، 10 سال اسارت است. وی در پایان این اتمام حجت، در حالی که دست خود را مشت کرده بود گفت از این پس با “مشت آهنین” جواب خواهم داد… و به همین هم بسنده نکرد و صراحتاً اعلام کرد که هیچکدام از جداشدگان منتقد را نخواهد بخشید و اگر روزی مجاهدین شکست بخورند، فرمان قتل آنها را هرکجا که باشند صادر خواهد کرد. او مجاهدین را موظف کرد که در آینده اگر نیاز بود، همه آنها را در کشورهای اروپایی ترور کنند و برای این کار، هر هزینه ای لازم باشد را خواهد پرداخت و کسی هم نباید از زندانی شدن در اروپا واهمه داشته باشد چون آنجا در قیاس با زندان های ایران، همچون هتل هستند و حکم اعدام هم ندارند… جالب اینجاست که حدود 9 سال بعد مریم رجوی در پاریس بازداشت شد و نتوانست دو هفته بازداشت را در همان هتل ها تحمل کند و ده ها عضو مجاهدین را بخاطر آزادی خودش به خودسوزی در خیابان ها وادار کرد.
بدین ترتیب، اولین سلسله نشست های سرکوب جمعی مسعود رجوی در بهمن 1374 آغاز شد و راه را برای نشست های سرکوب کوچک تر که نشست “دیگ” و “دیگچه” نامیده می شد هموار کرد. نشست هایی که پیش از آن آغاز شده بود اما هیچکس تصور نداشت که بانی آن شخص مسعود باشد و تصور داشتیم که شدت عمل ها و اهانت ها و کتک زدن ها ابداعی شورای رهبری است… در هر صورت، این نشست ها در ابعاد کوچکتر وارد مراکز شد و مدام به صورت مقطعی برگزار می شد و سرآغازی برای بزرگترین سرکوب جمعی 4 ماهه در تابستان 1380 شد. با اینحال هیچکدام از این سرکوب های ضدانسانی نتوانست تشکیلات رجوی را از فروپاشی گام به گام نجات دهد و رسوایی های ناشی از آنرا بپوشاند. امروز کمتر کسی است که از جنایت های زوج رجوی بی اطلاع باشد، اما محاکمه این دو به همراه سایر مسئولین سرکوبگر مجاهدین در دادگاه، گامی اولیه برای افشای رسمی و قانونی رهبران فرقه مجاهدین در عرصه جهانی است که امید است علاوه بر قربانیان ترور، از اعضای سرکوب شده مجاهدین، که شاهدان عینی جنایات مسعود و مریم رجوی بوده اند نیز به بهترین وجه استفاده شود تا نه تنها جوانان ایرانی، بلکه جهانیان نیز بیشتر با خلق و خوی تروریستی و مستبدانه آنها آشنا شوند.
حامد صرافپور
بنویس کاک حامد که هرچه مینویسی چهره کریه این زباله های گندیده در زباله دان تاریخ را بیشتر به نمایش میگذاری جدا قیافه مسئولین بعد از خواندن مقالاتت با این جزئیات که جای حرف باقی نمیگذارد دیدنیست لابد بعد از انتشار مقاله باید شب و روز روی صورتشان خنج بکشند که چرا در خاطرات افشاگران حضور دارند