سکوت ، سکوت ، سکوت… این همیشه اصلی ترین مشخصه ی دوست عزیزم محمد کریمی در یگان و قرارگاه ما بود، محمد و من سالها بود که در یک یگان بودیم، از قرارگاه همایون در العماره تا قرارگاه 6 در اشرف.
محمد دستهای زمختی داشت و هیکل درشت اش او را از بقیه متمایز می کرد. محمد گیتار می زد. من هم در کارهای هنری دستی بر آتش داشتم و اغلب ساعات روز با هم بودیم. یا سرکارهای زرهی، یا در نانوایی و آشپزخانه. محمد می گفت که از خارج کشور ( فکر کنم هلند یا آلمان ) به عراق و قرارگاه سازمان آمده است. هرگز در نشست های عملیات جاری به کسی انتقاد نمی کرد، چون خیلی سربراه و سربزیر بود، به ندرت کسی هم از او انتقاد می کرد. محمد همیشه ورزش می کرد و معلوم بود که قبلا ورزشکار خوبی بوده است. او همیشه ساکت بود، در فکر بود، گویا غمی بزرگ در دل داشت و نمی توانست به کسی بگوید. آخر می دانید که درسازمان حرف زدن از خاطرات و گذشته و خانواده و … ممنوع بود و قدغن بود.
محمد شخصیتی قهرمان و تختی گونه داشت. خیلی دوست داشتنی و خوب بود. من همیشه موقع کار با او راحت بودم چرا که اطمینان داشتم اگر هم خطائی داشته باشم هرگز در جمع انتقاد نخواهد کرد. سالها در کنار محمد بودم و او خاموش بود، گویا تشکیلات او را شکسته بود.
لعنت به رجوی که محصول مبارزه ی او، شکسته شدن افراد از درون بود. محمد هرگز شوخی نمی کرد، در کارهای هنری هم مثل من برای فرار از مناسبات خشک مجاهدین شرکت می کرد.
محمد کریمی با گوش های شکسته شده اش در کشتی، از اخلاقی بسیار خوب و نکوهیده برخوردار بود، همه او را دوست داشتند و محمد نیز همه را دوست داشت. هرگز نشنیدم که از رهبری و تشکیلات مجاهدین، تعریف و تمجید شورو فطوری بکند. او آرام بود، علیرغم هیکل درشت و دست های قوی که داشت، آزارش به مورچه هم نمی رسید، خلق و خوی قهرمانان ورزشی را داشت.
حیف محمد که در این سازمان، تمام استعداد های او زیر تلی از خشونت فرقه ای، پنهان شده است. فرماندهان تشکیلات هم او را اذیت نمی کردند، چرا که تمام منظور تشکیلات و مناسبات خشک و دگم رجوی این بود که ربات هایی ساکت و خاموش از انسان ها بسازند که محمد هم دقیقا اینطور بود، اصلا اشتباهی نداشت که ما به او انتقادی کنیم، محمد با سکوت خود بیشترین اعتراض را به این مناسبات داشت.
وقتی نامه ی خانواده ی محمد کریمی را در سایت دیدم وخواندم، با تک تک کلمات خانواده اش اندوهگین شدم و از اینجا به خانواده اش می گویم که : مطمئن باشید دل محمد در تک تک لحظات با شماست، محمد خیلی خانواده دوست است و برای همین هم هرگز در این تشکیلات ذوب کامل نشده است. محمد با سکوت خود به این مناسبات معترض است، اطمینان دارم قلب محمد برای مادر و خواهرش و بقیه بشدت می تپد و او حسرت به دل یک ثانیه دیدار با تک تک خانواده اش است.
خودتان هم می دانید محمد قدری یا بهتر بگویم خیلی خجالتی است. او توان نه گفتن ندارد، من هرگز از او یک ” نه ” نشنیدم. رجوی هم از همین نقطه به درون او نفوذ کرده است. محمد هرگز نفر سازمان نشده است. او معصومانه در حسرت دیدار شماست، محمد در بند اسارت فکری رجوی ها گرفتار شده است. او نیاز به اینگونه نامه های شما دارد. محمد نیازمند کلمات محبت آمیز شماست، محمد خیلی شخصیت دوست داشتنی دارد، شما را به خدا قسم می دهم برای آزادی محمد از چنگال رجوی ها، از هیچ تلاشی فروگذار نکنید. به مادرش هم بگوئید منتظر محمد باشد. امیدش را از دست ندهد.
به روزهای آزادی محمد ها از تشکیلات جهنمی رجوی نزدیک هستیم. این را هم بدانید تک تک دقایق و ثانیه های ، 24 ساعت شبانه روز به یاد شماست. محمد در چنگال یک مغزشوئی فرقه ای گرفتار شده است. برای نجات او هر کاری می توانید بکنید، او همیشه منتظر کمک شماست. من ایمان دارم که با تلاش های شما، محمد به زودی زود از دستگاه دیکتاتوری رجوی ها آزاد خواهد شد.
لعنت به رجوی ها که فکر می کنند می توانند تا به ابد در درون حصارهای انسان ها را به بند کشیده و حبس کنند، سازمانی که با مغزشوئی مستمر و بی رحمانه ی افراد ، فکر می کند دور و برش را اعضای مجاهدخلق فراگرفته است، روزی در میان همین باصطلاح اعضای سازمان ، شکست و نابودی خود را به چشم خواهد دید.
دوستدار همیشگی ات، محمدرضا مبین