از روز 21 آذر امسال دادگاه رسیدگی به اتهامات 104 تن از سرکردگان فرقه تروریستی رجوی موسوم به مجاهدین خلق آغاز شد و تاکنون 9 جلسه آن برگزار گردید و کیفر خواست سران فرقه قرائت شد. در این مورد به عنوان یکی از کسانی که سالها در این فرقه بوده و از نزدیک شاهد برخی از جنایت های تعدادی از سران فرقه بودم، مواردی از جرم و جنایت های آنان را که خودم دیدیم و یا از دیگران شنیدم و یا خواندم را جهت اطلاع عموم درج می کنم.
***
در یکی از روزها که طبق معمول همیشگی، قرار بود وقت مان را با نشست های تفتیش عقاید پر کنند، ما را برای نشست با فرمانده قرارگاهمان به نام حمیده شاهرخی که با نام مستعار افسانه در سازمان شناخته می شود به محل کار او بردند.
طبق معمول وقتی به نشست رفتیم نیم ساعتی معطل شدیم تا حمیده شاهرخی بیاید. سران سازمان از رجوی آموخته بودند که به عمد نفرات را منتظر بگذارند و به این ترتیب ما را تحقیر کرده و نشان دهند که همه چیزشان در اختیار سران فرقه است و کسی حق اعتراض هم ندارد.
حمیده شاهرخی بعد از اینکه روی صندلی خود نشست، نگاهی به نفرات داخل اتاق انداخت. معلوم بود که دنبال کسی میگردد و او را نمی بیند. سپس به یکی از فرماندهان مرکز به نام فهیمه ماحوزی گفت: کامران کجاست؟ چرا برای نشست نیامده ؟ مگر نگفتم که او باید در همه نشست ها شرکت کند؟
“کامران بیات” در یگان مخابرات قرارگاه ما (قرارگاه هفتم) بود. فردی ساکت و مهربان که معمولاً سرش به کار خودش بود. مدتی بود که کامران به هم ریخته به نظر می رسید و از چهره اش می شد فهمید که خیلی درگیر است اما علت این درگیری را نمی دانستم و شرایط هم طوری نبود که با کامران صحبت کرده و علت را از او بپرسم. ضمن اینکه این کار در سازمان ممنوع بود و اگر کسی چنین کاری می کرد بلافاصله همان شب برای او نشست محاکمه گونه می گذاشتند و او را سوژه می کردند.
فهیمه ماحوزی در جواب حمیده شاهرخی گفت می فرستم دنبال کامران تا او را به نشست بیاورند. حمیده شاهرخی به او جواب داد: “الان نمی خواهد چون برای من کار پیش آمده و باید بروم. اما کامران دو ساعت دیگر در دفترم باشد، خیال کرده خونه خاله است”. با اینکه رفتار توهین آمیز افسانه که برای این تعداد آدم ارزش قائل نشده و منتفی شدن نشست را از قبل به ما اطلاع نداده بود آزارمان می داد اما بسیار خوشحال شدیم که نشست برگزار نشد و مجبور به شنیدن چرندیات و توهین های افسانه نیستیم. آن روز همه متوجه شدیم که افسانه از قبل با کامران برخورد کرده و برای او نشست گذاشته است و احتمالاً آنقدر به کامران توهین کرده بود که او به عنوان اعتراض حاضر نشده به نشست افسانه بیاید.
طبق روال، آن شب نشست تفتیش عقاید موسوم به عملیات جاری داشتیم. کامران از جمله نفراتی بود که نشست های مان با هم برگزار می شد. چند دقیقه از زمان شروع نشست گذشت اما خبری از کامران نبود. فهیمه ماحوزی یک نفر را دنبال او فرستاد. مدتی بعد آن نفر برگشت و به فهیمه گفت که کامران در آسایشگاه و سالن نیست و او را پیدا نکردم. فهیمه ماحوزی به شدت نگران شد، چون اعضا غیر از آسایشگاه و سالن جای دیگری نداشتند که بروند. احتمالاً فهیمه فکر می کرد که کامران فرار کرده و به همین دلیل رنگش سفید شده بود چون می دانست در صورت فرار کامران، باید به رجوی حساب پس بدهد. پس از چند لحظه فهیمه نفرات داخل اتاق را به گروه های دو و سه نفره تقسیم کرد تا به مکان های مختلف مرکز رفته و دنبال کامران بگردیم. در فرقه به هیچوجه اجازه داده نمی شد که افراد به صورت تکی به جایی تردد داشته باشند. مسئولین سازمان با این کار می خواستند افراد را کنترل کرده و مانع از فرار بشوند. به همین دلیل تردد به هرجایی غیر از آسایشگاه و سالن غذاخوری، می بایست دو نفره باشد.
من و یک نفر دیگر را به پارکینگ زرهی ها فرستادند که در آن زمان بلااستفاده و متروکه بود چرا که زرهی ها را به قرارگاه حبیب در بصره منتقل کرده بودند. وقتی به پارکینگ رسیدیم به انبارها و اتاق هایی که در آنجا بود رفتیم. دو اتاق اول قفل بودند اما قفل اتاق سوم باز بود. هنگامی که وارد اتاق شدیم و برق را روشن کردیم، دیدیم که کامران در یک گوشه نشسته و در حالی که به دیوار تکیه داده و پاهایش را باز کرده بود، از دهانش مقدار زیادی کف خارج شده است. نفری که با من بود داریوش نام داشت. او از جمله افراد کاملاً مغزشویی شده بود و همواره به مجیزگویی رجوی ها و خود شیرینی می پرداخت. داریوش بلافاصله کامران را چک کرد و گفت: او خودکشی کرده است. سپس با صدای بلند شروع به توهین و فحاشی به کامران کرد.
رجوی برای آن که افراد زیر فشار طاقت فرسا و ظالمانه تشکیلات، دست به خودکشی نزده و برای او مشکل سیاسی درست نکنند، گفته بود هر کس خودکشی بکند یک خائن است. داریوش هم با این پیش زمینه به کامران توهین می کرد و او را خائن میخواند. وقتی ما به محلی که فهیمه ماحوزی بود برگشتیم و او را از موضوع مطلع کردیم، به ما گفت به کسی چیزی نگویید، خودم موضوع را پیگیری می کنم.
دو ساعت بعد از این ماجرا، اعلام شد که همه نفرات مقر در سالن عمومی جمع شوند. افسانه در سالن بود و بعد از اینکه همه در سالن جمع شدیم گفت کامران حالش بد شده و قبل از اینکه به دکتر برسد تمام کرده است. دکتر پس از چک جسد او گفت که علت مرگ سکته بوده است! سپس دروغ هایش را با بیان جملاتی درباره کامران و اینکه چقدر کامران برای انقلاب طلاق رجوی ارزش قائل بود و چرندیاتی از این دست ادامه داد. دروغ های سران فرقه برایم عجیب نبود اما این اندازه از وقاحت چندش آور بود. افسانه خودش کامران را تحت فشار گذاشته و آن قدر او را اذیت کرده بود که کامران از دست آنها عاصی شده و خودکشی کرده بود ولی با فریب می خواست در بین بچه ها اینطور جا بیاندازد که او بیمار شده و بر اثر بیماری فوت کرده است. اگر کامران بیمار بود چرا به جای رفتن به نزد امدادگر به یک مکان متروکه رفته بود؟ چرا به کسی چیزی نگفت و خود را به یک اتاق تاریک رسانده بود؟
روز بعد، سران فریبکارِ فرقه برای کامران مراسم خاکسپاری برگزار کردند! پس از دفن کامران، پیام رجوی را برای مان خواندند. رجوی با وقاحت هر چه تمامتر در پیامش از عشق و علاقه بی مانند و عجیب کامران به انقلاب خواهر مریم و اینکه برای شرکت در نشست عملیات جاری و نشست های ایدئولوژیک شوق وصف ناپذیری داشت و مزخرفاتی از این دست که حتی به اندازه سر سوزن هم به واقعیت نزدیک نبود را بلغور کرد. رجوی در حالی این دروغ ها را به خورد ما می داد که طبق خط کاری و دستور خودش شرکت در نشست ها اجباری بود و به فرماندهان فرقه دستور داده بود تا با هر کس که مشکل دارد و در نشست ها شرکت نمی کند با مشت آهنین برخورد کنند. بر اساس همین خط حمیده شاهرخی و فهیمه ماحوزی و دیگر فرماندهان مرکز ما با کامران به شدت برخورد کرده و بدلیل توهین ها و تحقیرهای این افراد، کامران حالا زیر خاک رفته بود و در واقع آنها عامل قتل کامران بودند اما رجوی با دروغ هایش داشت همانطور که بر جنازه کامران خاک ریخته بودند، بر روی حقیقت نیز خاک می پاشید. مرگ کامران از دو حالت خارج نبود. یا آنقدر به او فشار آورده بودند که خودش را به یک دخمه رساند تا خودکشی کند. یا آنکه در مقابل توهین های مسئولین کوتاه نیامده و به آنها گفت که قصد جدا شدن از سازمان را دارد و در نتیجه او را به قتل رسانده و جسدش را در پارکینگ زرهی گذاشتند. چه کامران بر اثر فشارهای سران سازمان دست به خودکشی زده باشد یا آن که سران سازمان او را مستقیماً به قتل رسانده باشند، عامل مرگ کامران، رجوی ها و حمیده شاهرخی هستند.
ادامه دارد…
ایرج صالحی