در قسمت قبل از کنفرانس مطبوعاتی که در بغداد داشتم گفتم. سازمان اطلاعیه ای داد و گفت من به تهران عزیمت کردم و از سوی وزارت اطلاعات توجیه شدم و سپس برای کنفرانس مطبوعاتی به عراق بازگشتم! دروغ به این بزرگی برایم بسیار جای تعجب داشت! به خودم گفتم من 23 سال در این سازمان بودم اما هنوز این سازمان را نشناختم. به درستی باید نگاهم را عوض کنم و به خودم گفتم باید شک کنم به همه آن چیزهایی که طی این سالها از سازمان دریافت کردم، چه در زمینه ایدئولوژیک، و چه در زمینه استراتژیک و سیاسی. از واکنش سازمان به این باور رسیدم که هر چه از سازمان شنیدم دروغ بوده است. واقعیت این است از آنجائی که خودم فردی صادق هستم تا وقتی در سازمان بودم فکر می کردم رهبری سازمان هم صداقت دارد در حالی که بعد از جدایی برایم روشن شد این سازمان فقط با فربیکاری سر پا می باشد.
وقتی می دیدم در صورتی که هنوز من پایم را از بغداد بیرون نگذاشته بود در اطلاعیه اش می گوید که من به تهران رفتم و از جانب اطلاعات ایران توجیه شدم و سپس به عراق برگشتم تا در کنفرانسی که برگزار شد دست سازمان را رو کنم، به این نتیجه رسیدم که این سازمان با دروغ سر پا است و کنفرانس مطبوعاتی و افشاگری که علیه تشکیلات و مناسبات سازمان داشتم درست به هدف خورده بود.
دقیقاً بعد از دو الی سه ماه که در هتل مهاجر مستقر بودم یک روزی به ما که خواهان بر گشت به ایران بودیم اطلاع دادند که خودمان را آماده کنیم تا از طریق نمایندگان حقوق بشری صلیب سرخ با هواپیمایی به ایران برویم. ما همگی خوشحال شدیم بالاخره لحظه موعود فرا رسید. بعد از سالهای متمادی به ایران بر می گشتیم، با یک هواپیمای اختصاصی به همراه نمایندگان صلیب سرخ به ایران بازگشتیم. نمایندگاه صلیب ما را تحویل نمایندگان جمهوری اسلامی دادند و به ما هم آدرس و شماره تلفن دادند و گفتند ما در ایران هم نمایندگی داریم. اگر با مشکلی مواجه شدید با ما تماس بگیرید.
مسئولین ایرانی ما را تحویل گرفتند و بر خلاف انتظار با ما که چند نفر جدا شده بودیم برخورد کاملا انسانی داشتند. با خانواده ها تماس گرفتند و به آنها آمادگی دادند تا جهت تحویل گیری ما به تهران بیایند. وقتی به شهر خودم بر گشتم از طرف اقوام و خانواده و دوستان استقبال گرمی از من به عمل آمد و بعد از 23 سال دوری یکبار دیگر خانواده ام را در آغوش گرفتم.
وقتی به خانه پدری رسیدم جمعیت زیادی جهت ملاقات با من جمع شده بودند. بزرگترها را به چهره به جا می آوردم اما کوچکترها را نمی شناختم. برادرم آنها را معرفی می کرد. خلاصه حال و هوای دیگری داشتم انگار که بار دیگر متولد شده باشم. زندگی جدیدم را آغاز کردم همانطوری که خانواده ام به من گفته بودند تهدیدی متوجه من نشد و مانند هر شهروندی از حقوق مساوی بر خوردار هستم و هیچ فرقی با بقیه ندارم. اکنون خوشحال هستم که از سازمان جدا شدم و در داخل ایران زندگی می کنم و تشکیل خانواده دادم و دارای دو فرزند هستم. شکر خدا با همه فراز و نشیب ها از زندگی ام راضی ام.
محمد رضا گلی