چگونه به تاول های پاهایم بگویم: تمام مسیری که آمده ام اشتباه بوده؟

وقتی بخاطر کاری هزینه می دهیم حتی اگر آن کار سخیف ترین کار هم باشد به سختی می توانیم قبول کنیم آن کار اشتباه بوده است .

اغلب خانواده ها و پدرها و مادرها، می پرسند : چرا فرزندان ما از این سازمان جهنمی جدا نمی شوند؟ مگر ما را دوست ندارند؟ . . . برای پاسخ به این دست سئوالات ، متن زیر را توصیه می کنم بخوانند.

تلف شدن عمر همه ما هم در سازمان مجاهدین خلق بهای بسیار سنگینی بود که همه پرداختیم ، تصمیم به جدائی، سخت ترین تصمیم برای ما بود و بی شک برای حاضرین کنونی در سازمان هم وضع بدین منوال است، روز جدائی ام از سازمان ، به یکی از دوستان که در کارهای هنری با هم بیشتر اوقات می گذراندیم (بهروز ثابت – از بچه های خونگرم خطه شمال) گفتم چرا تو هم جدا نمی شوی ؟ گفت : می خواهم آخر فیلم سینمائی را ببینم! ولی بعد از چند سال متاسفانه در نبردهای اشرف کشته شد.

در تاریخ نوشتند که : سران آلمان چند ماه بعد از اینکه به روسیه حمله کردند و صدهزار نفر از سربازانشان در برف مردند، می دانستند شکست می خورند، ولی چطور می توانستند حتی به خودشان بگویند این صدهزار کشته بی فایده است ؟ نتیجه هم اشتباه محاسباتی آنان بوده است، پس جنگ در روسیه را ادامه دادند و با یک میلیون کشته همگی خودکشی کردند…

کسی که سالهای زیادی از عمر خود را بر اساس باورها و اعتقادات غلط سپری نموده و در این راه متحمل هزینه و مشقت فراوان شده ، حتی اگر صدها دلیل روشن مبنی بر نادرست بودن اعتقادش برای او بیان کنید، به سختی قادر است ازاعتقاد خود دست بکشد و قبول کند که تمام رنجها و زحماتی که درسالهای طلائی عمرش متحمل شده بی دلیل بوده است .

رجوی هم می داند که  هر چقدر در کاری هزینه کنید در ادامه آن کار راسخ تر می شوید و ایمانتان به آن کار محکم تر می شود. پس الان می توان مسعود رجوی و مریم رجوی را بیشتر و بهتر درک کرد که چرا سالهای سال بر سیاست های شکست خورده و اعتقادات دروغین خود اصرار کرده و می کنند.

اما زندگی پر از لحظات انتخاب است، هر روز می توان انتخاب جدیدی کرد و مسیر تازه ای را برای خود گشود، خوب بخاطر دارم وقتی برای اولین بار خواستم خروج از سازمان را انتخاب کنم، مسئولین گفتند که نباید به انتخاب اول خودت شک کنی، تو دیگر انتخاب کردی و تعهد دادی حداقل تا سرنگونی در کنار ما بمانی! در سازمان اینطور القاء می کردند که اگر نقطه انتخاب روز اول را فراموش کنی ، یعنی به رهبری و تمام دوستانت ، خیانت می کنی! این امر یکی از سدهایی بود که مانع جدائی ما می شد.

همه می دانیم که بچه هائی که روزی به سازمان پیوستند، با فضای فاز سیاسی سازمان، این انتخاب را انجام دادند، اما بعد از انتخاب دیدیم که شرایط سازمان عوض شده است، سازمان اعضای خودش را به بهانه های واهی زندانی و شکنجه می کند، آزادی بیان وجود ندارد، تفتیش عقاید در اوج است، خانواده را باید دشمن بدانیم، تماس با دنیای بیرون ممنوع بود، تلفن و اینترنت ممنوع بود، ازدواج ممنوع بود، باید تمام علائق عاطفی و حتی جنسی را نسبت به هرکس یک گناه بزرگ می پنداشتی، از رهبری یک بت درست کرده بودند که باید جلوی عکس او ایستاده و دقیقه ها سوت و کف می زدی، انتقاد به مسئول و رهبری ممنوع بود، فکر کردن ممنوع بود، تصمیم گیری جدید ممنوع بود، نه گفتن به حرف های سازمان مصادف بود با شکنجه و زندان و مرگ ، یک زن را به سمت رئیس جمهور مادام العمر و یک مرد را در جایگاه رهبر مادام العمر قرار داده بودند و هیچ انتخاب جدیدی در کار نبود، مسعود نیز برای خود یک حرمسرا تشکیل داده بود، زنان را عقیم می کردند، مردان را سلاخی می کردند،  و …. کجا سازمان در فاز سیاسی بدین گونه عمل می کرد؟

برای همین هم وقتی همه دیدیم شرایط عوض شده است ، ما هم وارد انتخاب های جدید شدیم، بسیاری از ما “خروج به هر قیمت” را انتخاب کردیم، این انتخاب ساده نبود، عده ای از دوستانمان در شکنجه گاهها و زندان های رجوی به قتل رسیدند، عده ای خودکشی شدند، عده ای هم به آتش کشیده شدند، عده ای هم با انبوهی از زخم های روحی و جسمی ، موفق به فرار و جدائی شدند.

اما این همه داستان نبود، ما بعد از آزادی از این فرقه ضدبشری، دچار آسیب های فراوان روحی و جسمی بودیم. برخی از جدا شده ها در پی آسیب های فراوان روحی توان بازیابی نداشتند و بازگشتن به اجتماع مستلزم مراقبت های درمانی و مددکاری اجتماعی بود. برخی دیگر برای امرار معاش مجبور هستند که سخت کار کنند. اما افتخار ما این است که برده کسی نیستیم، خدا را هم شاکر هستیم که به ما عمر دوباره داد. ما به رجوی ” نه ” گفتیم و شرافت خود را بازیافتیم و از خدا هم می خواهیم که همه ما را مدد کند تا امروز که ما سرپرست یک خانواده هستیم، روزگار برما آسان تر بگذرد.

عده ای نیز در درون فرقه احساس گناه دارند با این ذهنیت که به خانواده خود آسیب رساندند، اما بجای جبران این آسیب ، خود را آماج حملات زهرآگین وجدان خود می کنند، با این توجیه که ما از سرعشق ، ناخواسته مرتکب این گناه شدیم و بجای تبدیل کردن این حس خود به سرمنشاء رشد و تعالی، مدام خود را مقصر دانسته و خود را محکوم به نابودی در فرقه می کنند.

گرچه  امروز با افتخار می توانیم به تاول های پاهایمان بگوئیم که تمام مسیری که با رجوی رفته بودیم اشتباه بوده است و می دانم که این اعتراف سختی های زندگی را آسان تر نخواهد کرد اما دست کم انتخاب زندگی آزاد، افتخاری برای تمام عمرمان است.

محمدرضا مبین

منبع

یک دیدگاه

  1. از برتراند راسل متفکر فقید انگلیسی پرسیده شد:
    ﭼﺮﺍ ﯾﮏ ﺁﺩﻡ ﻣﺘﻌﺼﺐ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﺪ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﺍﺗﺶ ﺷﮏ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺭﺍﻫﺶ ﺭﺍ ﺍﺻﻼﺡ نماید؟
    ﺑﺮﺗﺮﺍﻧﺪ ﺭﺍﺳﻞ در ﺟﻮﺍﺏ گفت :
    ﭼﻮﻥ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎ ﺧﻮﺩش ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ، چگونه ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧد ﺑﻪ ﺗﺎﻭﻟﻬﺎﯼ ﮐﻒ ﭘﺎﯾش ﺑﮕﻮﯾد، ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺴﯿﺮﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ؟
    البته وقتی انسان تمام مسیری را به اشتباه می رود (مقصر هر که باشد) لاجرم تاوان آنرا هم خودش می پردازد.
    مهم اینست که جلوی ضرر از هر کجا که گرفته شود منفعت است.
    پذیرش اشتباه شجاعت بالایی را می طلبد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا