هرچند دروغگویی یکی از خصوصیات رجوی ها است و دروغ گفتن بخش تفکیک ناشدنی از سیاست ها و رفتار آنها می باشد اما با آنچه از رجوی ها دیدم باید اعتراف کنم که کلماتی مانند دروغگو و کذاب در برابر آنچه رجوی ها انجام می دهند به هیچ عنوان گویا نیستند ولی چون کلمه ای که بتواند به صورت کامل این خصوصیت رجوی ها را بیان نماید را نمی یابم، از این کلمات برای توصیف آنان استفاده می کنم.
بعد از نمایش فیلم مستند کودکان کمپ اشرف، رجوی ها که آبروباخته تر از قبل شده بودند، در هراس از تبعات افشاگرانه حقایق مطرح شده در این فیلم که مشخص بود به هدف خورده است به واکنش افتاده و همچون غریقی که به هر چیزی چنگ می زند تا خود را نجات دهد، به هر وسیله ای متوسل شدند تا اثرات افشاگرانه این فیلم را بکاهند. اقداماتی همچون تلاش برای جلوگیری از پخش فیلم، فرستادن نفر به سالن نمایش فیلم برای ایجاد هرج و مرج و فراری دادن بینندگان، توهین و دروغ بستن به عوامل فیلم، نوشتن مقاله و مطلب بر علیه فیلم و عوامل آن با اسامی گوناگون و بکارگیری دروغ برای تخریب کسانی که به حمایت از این فیلم پرداختند بخش هایی از سلسه اقدامات رجوی ها در این راستاست.
یکی از این اقدامات دیوانه وار انتشار متنی به اسم یکی از افراد شواریی به نام اصغر ادیبی است. من فقط به یکی از دروغ هایی که در این نوشته آمده است اشاره می کنم تا بهتر مشخص شود که کلماتی مانند کذاب و دروغگو برای رجوی ها کم است.
قبل از پرداختن به موضوع خوب است یادآوری کنم طبق معمول این فرد هم مانند بقیه کسانی که به اسم شان مقاله و مطلب علیه فیلم و عوامل آن نوشته شده اعتراف می کند که بدون اینکه فیلم را دیده باشد علیه آن موضع گرفته است! چرا که در مرام رجوی هر کس با او نیست بر علیه اوست و باید دشمن محسوب و باید او را به عنوان مزدور دولت ایران معرفی نمود!
رجوی ها در انتقام گیری از امیر یغمایی که یکی از کسانی بود که این فیلم مستند بخشی از زندگی او و جدا کردنش از پدر و مادرش در هنگام کودکی و مصائبی که این جدایی برای او داشته را به تصویر می کشد، بر علیه وی و پدرش، اسماعیل یغمایی که از فرقه جداشده است موضع گرفتند.
زیرا او و سه تن دیگر که سرنوشتی همچون او داشتند جسارت کرده و افشا نمودند که رجوی ها چگونه آنها را در کودکی از پدر و مادرشان جدا کرده و سپس در دوران نوجوانی تعدادی از آنها را به بهانه دیدار با پدر و مادر به عراق بردند و آنها را به عنوان سرباز نگه می داشتند. این یکی از اقدامات ضد انسانی رجوی برای برطرف کردن مشکل کمبود نیرو بود. امیر یغمایی و آن سه تن دیگر جسارت آن را داشتند که بخشی از کارهای ضد انسانی که رجوی ها علیه او و امثال او کردند را افشا نمایند. به همین دلیل هم رجوی ها با آنها دشمنی می کنند.
در بخشی از مطلبی که به نام فرد فوق الذکر در سایت فرقه رجوی منتشر شد به جلسه ای در سال 1376 اشاره شده و چنین آمده است: “اسماعیل یغمایی با استفاده از فرصت تماس با آقای رجوی در انتهای همان جلسه گفت امیر میخواهد به عراق نزد مجاهدین و پیش مادرش که آنجاست بیاید. . . . ، مسئول شورا [رجوی] به یغمایی گفت پسر تو هنوز به سن قانونی نرسیده است و بهتر است همان جا پیش خودت در پاریس باشد. اما یغمایی با اصرار خواهان قبول کردن امیر بود . . . با این حال آقای رجوی قبول نکرد. تا اینکه شنیدم یکسال بعد یغمایی دوباره فشار آورده و درخواست مکتوب هم داده و سرانجام پسرش به نزد مجاهدین و مادرش در عراق رفته است.”
من از موضوع این جلسه و حرف های رد و بدل شده بین رجوی و اسماعیل یغمایی اطلاعی ندارم اما مطمئنم این جمله که رجوی بخاطر کمبود سن نپذیرفت که امیر یغمایی به عراق بیاید دروغ است. زیرا چنین چیزی در مناسبات فرقه مجاهدین وجود نداشت. ضمن این که رجوی به در و دیوار می زد تا کمبود نیرو را که بر اثر کشته های زیاد در عملیات فروغ (مرصاد) و همچنین بعد از جدا شدن تعداد بسیار زیادی از اعضا و مسئولین فرقه بعد از بن بست استراتژیکی که پس از شکست در مرصاد دچارش شده بودند را جبران کند. رجوی برای جلوگیری از فروپاشی فرقه و جذب نیرو از یک سو خروج را برای اعضا ممنوع کرد و از سوی دیگر با کمک صدام، صدها تن از اسرای ایرانی را با وعده های دروغین از کمپ های اسرا به قرارگاه اشرف آورد. او حتی به ایرانیانی که دنبال کار به خارج از کشور می رفتند رحم نکرد و با فریب تعدادی از آنها و دادن وعده دو سال کار با حقوق بالا در یک شرکت در عراق و اینکه بعد از دو سال به آلمان خواهند رفت، آنها را به عراق می آورد. این افراد بعد از ورود به قراراگاه اشرف تازه متوجه می شدند که به چه بلایی گرفتار شده و چه کلاه گشادی سرشان رفته است در حالی که راه بازگشتی هم نداشتند.
حتی یک تبعه افغانی به نام عبدالله و شش تبعه پاکستانی را با فریب و وعده پول و کار به اشرف آورده بودند که سرانجام بعد از سقوط صدام آنها توانستند از فرقه مجاهدین جداشده و به نزد نیروهای آمریکایی بروند. شخصاً در کمپ تیف شاهد بودم که این افراد بدلیل مشکلاتی که مجاهدین با از بین بردن مدارک شان برای آنها ایجاد کردند بعد از ماهها تلاش توانستند اثبات کنند که تبعه افغانستان و پاکستان هستند و با کمک سفارت این کشورها مسئله بازگشت آنها به کشور خودشان حل شد.
نکته دیگر اینکه در همین مطلبی که به اسم اصغر ادیبی است اعتراف شده که یک سال بعد، در حالی که امیر یغمایی هنوز نوجوانی بود که به سن قانونی نرسیده، او را به عراق بردند! پس معلوم می شود که جمله اول دروغ بوده و برای رجوی سن و سال مطرح نبوده است.
نکته دیگر که گویا تر از اینها است مطالبی است که مریم رجوی خودش درباره یکی از این کودکان نوجوان به نام زهیر ذاکری گفته است.
زهیر ذاکری یکی از بچه هایی بود که در هنگام اجرای پروژه جداسازی فرزندان از پدران و مادران شان در سن نوجوانی قرار داشت. وی در نهایت در قرارگاه جهنمی اشرف در درگیری هایی که خواسته رجوی ها برای پیشبرد طرح ماندن در اشرف بود گوشت دم توپ رجوی گردید و کشته شد.
مریم رجوی بعد از به کشتن دادن زهیر در یک سخنرانی در تاریخ 22 فروردین 1390، اعتراف کرد که چگونه رجوی شخصا برای تهییج این نوجوان 14 ساله به او سلاح داد و با تحریک احساسات و ایجاد هیجان کاذب در او، از وی به عنوان سرباز سوء استفاده نمود. مریم قجر در بخشی از صحبت های آن روز خود گفت: ” … وقتی بچه ها را به خارجه می فرستادیم هرکار که کردیم زهیر نرفت. آن زمان او ۱۴-۱۵ سال داشت. شب نشست داشتیم، مسعود از مسئولین پرسید بچه ها چه شدند؟ آنها را فرستادید؟ کاک صالح [ابراهیم ذاکری که پدر زهیر بود] گفت هر کار کردم زهیر نرفت، فردا باید بروم و با او دعوا کنم. مسعود گفت هیچ نیازی به این کار نیست، وقتی خودش نمیخواهد برود چرا میخواهی او را مجبور کنی، بعد سلاح کمری خودش را باز کرد و به کاک صالح داد که به زهیر بدهد و گفت سلاح کمری مرا به او بده.”
نکته دیگری که سوء استفاده رجوی ها از کودکان به عنوان سرباز را افشا می کند مربوط به بندی است که درباره کودکان در کتاب ضوابط تشکیلاتی فرقه وجود داشت و از سوی رجوی به همه ابلاغ شد. در سال 1380 و بعد از اتمام نشست هایی موسوم به نشست های طعمه رجوی برای سفت و سخت کردن مناسبات برای ممانعت از جدایی اعضا، از کتابچه ضوابط ایدئولوژیک و تشکیلاتی جدیدی تحت عنوان تئوری انقلاب مریم رونمایی کرد که در آن ضوابط تشکیلاتی مجاهدین را به روز کرده بود. ضوابطی که مناسبات مجاهدین را بیشتر از پیش فرقه ای، محدود و زجرآور می کرد. بند 43 این کتابچه به این شرح بود: “مجاهد ملاقاتی و بند به پدر و مادر و خانواده نداریم.”
در آن زمان خانواده های اعضا از حضور نفراتشان در عراق مطلع نبودند و اعضا هم اجازه تماس با خانواده های شان را نداشتند. در واقع این بند خطاب اصلی اش کودکانی بود که آنها را در خردسالی از پدران و مادران شان جدا کرده و سپس در سن نوجوانی برای رفع کمبود نیرو به اشرف آورده بودند. رجوی می خواست با این بند مانع از دیدار و ابراز علاقه این کودکان به والدین شان بشود. چرا که در آن صورت هم احساسات خودشان و هم احساسات والدین خود را بر می انگیختند که حاصل آن جز درخواست جدایی نبود.
با بیان این حقایق فکر می کنم بهتر می توان به نتیجه رسید که کدام را باید باور نمود، اینکه رجوی با آمدن امیر یغمایی به عراق و حضور به عنوان سرباز در به اصطلاح ارتش آزادیبخش بدلیل اینکه به سن قانونی نرسیده معترض بود، یا گفته مریم قجر که تاکید می کند رجوی زهیر ذاکری را با 14 سال سن در اشرف نگه داشت و به او سلاح داد تا در او هیجان کاذب ایجاد نماید که در نهایت به کشته شدن او منجر شد.
ایرج صالحی