هدف رجوی از انقلاب ایدئولوژیک تثبیت نقش رهبری فردی خودش در سازمان بود تا بدین وسیله با کشیدن هالهای از تقدس و رهبانیت بر دور سر رهبری سازمان مانع طرح و شکلگیری و عمق پیدا کردن سوالات و انتقادات سیاسی شود.
رجوی در اسفند سال ۶۳ در میان بهت و حیرت اکثر اعضا و هواداران سازمان مجاهدین و مخصوصا اعضای شورای دست ساز خودش که عضو سازمانش نبودند و در حالی که دو ماه قبل از آن مریم رجوی را به عنوان همردیف خودش (همردیف مسئول اول) اعلام کرده و آن را به همسرش مهدی ابریشمچی تبریک گفته بود، به ناگهان اطلاعیهای با امضای اعضای مرکزیت سازمانش صادر کرد که در آن جدایی (طلاق) مریم رجوی و مهدی ابریشمچی از همدیگر و تصمیم رجوی و مریم به ازدواج با همدیگر را اعلام نمود و آن را به عنوان یک انقلاب ایدئولوژیک درون سازمانی به شمار آورد.
وی همۀ اعضای سازمانش را که اکنون به یک فرقه تبدیل شده بود مکلف به ورود و ستایش این انقلاب درونی کرد و گفت که این انقلاب باید در درون و ذهن هر عضو آن صورت بگیرد.
سالها بعد که رجوی نیاز به هوا کردن فیلی دیگر پیدا کرد، این فیل هوا شده در اوائل دهه شصت را مرحله اول انقلاب ایدئولوژیک نامید و تحولی دیگر (طلاق های اجباری همهی اعضا و انحصار محرمیت همه زنان به شخص رجوی) را به عنوان مرحله دوم به اصطلاح انقلاب مضحک و تمسخر آمیزش اعلام کرد.
در یک نگاه کلی به رویدادهای دهه ۶۰ و سیر انحطاط و انزوای این فرقه به راحتی خواهیم دید که رجوی بعد از هر شکست استراتژیک و فرار بزدلانه و زبونانهاش از صحنهی خودآفریدهاش فیلی جدید تحت عنوان مراحل و به اصطلاح بند های مختلف انقلاب ایدئولوژیک و بعدها هم به دنبال شکست های دیگرش مانند اخراج از قرارگاه اصلی در عراق و سپس اخراج از خاک عراقِ، سلسله انحلالهای ارتش موهومش و تشکیل به اصطلاح مؤسسان اول و دوم و سوم و… (تا کنون پنجم)! را به هوا کرده است.
ابتدا باید دانست که اعتقاد واقعی به این به اصطلاح انقلاب درونی علیرغم شعر و شعارهای سران و رباتهای این فرقه وجود نداشته بلکه اعترافها و ابراز اعتقاد به آن تنها با زور خاص تشکیلاتی و فضای حاکم شده بر تشکیلات توسط شخص رجوی پیش برده شد. خارج از تشکیلات او هم نه تنها مورد قبول هیچ ایرانی اعم از افراد و گروهها (حتی اعضای شورای به اصطلاح ملی مقاومت رجوی) قرار نگرفت و بلکه غالبًا زبان و قلم به مخالفت و تمسخر باز کردند بلکه با ابراز تعجب و گاهی ابراز انزجار از سوی لابی های اروپایی و آمریکایی رجوی نیز روبرو شد.
در این بحث ابتدا به ریشهها و عوامل سیاسی، نظامی، تشکیلاتی، رویدادها و چالشهای درون سازمانی و سپس به توجیهات، ادعاها و مغایرتهای شرعی، فقهی، اخلاقی و عرفی این به اصطلاح انقلاب رجوی خواهیم پرداخت.
۱-ریشه ها و عوامل سیاسی، نظامی و تشکیلاتی
ریشه و علت یا عامل مرحلۀ اول این به اصطلاح اعلام انقلاب رجوی شکست استراتژی او از تیر سال ۶۰ یعنی جنگ چریک شهری در داخل ایران (راه انداختن موج انفجارها و ترورها)، و هدف از آن لاپوشانی و تحت الشعاع قراردادن این شکست و مشغول کردن مدعیان و مخالفان داخل تشکیلات به خود و ذهن و اندرون خود و بدهکار کردن آنان به جای طلبکاری و در حقیقت فرار به جلو و دست پیش گرفتن رجوی برای خواباندن بحران فراگیر در سازمان (ناشی از این شکست)، بود.
به دنبال بیانیه رجوی با عنوان جمع بندی یکسالۀ مقاومت مسلحانه در سال ۶۱ که طی آن ضمن اعتراف به شکست عملیاتهای انفجار و ترورها در داخل کشور در سال شصت علت این شکست را کم بها دادن به قدرت سرکوب توسط حکومت ایران و نیز کم بها دادن یعنی بی توجهی به موضوع جنگ با عراق یعنی وجود یک جنگ با نیروی متجاوز خارجی دانست زمزمه های کنار گذاشتن رجوی در درون تشکیلات و در بین اعضای قدیمی مرکزیت سازمان و نیز انشعاب در فرانسه (محل اقامت رجوی و دیگر سران و اعضای مرکزیت) آغاز شد.
هدف رجوی از انقلاب ایدئولوژیک به ادعای دروغینش رهایی و یا ارتقاء نقش زن در فرقه اش نبود. بلکه هدف اصلیاش تثبیت نقش رهبری فردی خودش در سازمان بود تا بدین وسیله با کشیدن هالهای از تقدس و رهبانیت بر دور سر رهبری سازمان مانع طرح و شکلگیری و عمق پیدا کردن سوالات و انتقادات سیاسی و استراتژیکی اعضا و مسئولین سازمان و در نهایت یک انشعاب بزرگ شود. لذا باید انگیزه و هدف اصلی وقوع انقلاب ایدئولوژیک در سال ۱۳۶۳ را موضوع فوق و به بنبست رسیدن استراتژی مبارزه مسلحانه و سربرآوردن اولین نشانه های انشعاب و مخالفتها با خط مشی رجوی حتی در میان اعضای مرکزیت سازمانش دانست که در پاریس و در محل اقامت رجوی با طرح موضوع ضرورت تشکیل کنگره سازمانی برای برکناری رجوی و انتخاب رهبر جدید از سوی پرویز یعقوبی در سال ۶۲ یک سال قبل از شعبدۀ رجوی موسوم به انقلاب ایدئولژیک پدیدار شد که با انواع شانتاژهای مثلث مسعود رجوی و مهدی ابریشمچی و مریم رجوی و سردمداران دیگر باندش نه تنها بی پاسخ ماند بلکه با انواع شیوههای ترور شخصیت و لجن پراکنی در داخل تشکیلات و بعد هم در بیرون و در رسانه های سازمان سرکوب گردید. و چون خبر شکل گیری این جنبش و برخوردهای رجوی با آن و موضعگیرهای یعقوبی و نامهها و کتابها و بیانیههایش دهن به دهن بین افراد تشکیلات گسترش می یافت رجوی ناچار شد در همان سال ۶۳ فیلم آن نشستها با یعقوبی را به صورت سانسور شده و بلکه قلب شده و با تبلیغات و فضاسازی های سرشار از دروغ و تهمت برای لایه هایی از مجاهدین پخش کند که همین نیز درست به ضد خود تبدیل شده و موجب شد که افراد مجاهدین تا آنجا که در جریان قرار گرفته بودند بیشتر و بهتر به ماهیت خودخواهانه و استالنیستی و سکتاریستی رجوی پی ببرند.
اپورتونیستهای راست به سردمداری رجوی در سالها و دهه های بعد دیگر کاملا در قبال این جنبش سکوت پیشه کرده و با انواع شیوه های سرکوب و خفقان و ممنوعیت مانع اطلاع یابی افراد داخل تشکیلات سازمان از مواضع و فعالیتها و انتشارات این جریان شدند و به قلع و قمع وسرکوب هواداران این جنبش درون تشکیلاتی و شیطان سازی و هرزه درایی علیه آنها در داخل سازمان پرداختند.
هسته های این جنبش درون تشکیلاتی علاوه بر خارج و در کشورهای مختلف و فعالیتهای تبلیغی و انتشاراتی در عراق نیز در دهه های شصت و هفتاد فعال بودند.
کودتاگران و در رأس آنها مسعود رجوی و درباریانش به خون بنیانگذاران اولیه سازمان خیانت کردند و خودشان آشکارا در سال ۶۴ بعد از شعبدۀ موسوم به انقلاب ایدئولوژیک که دقیقا کودتای ایدئولوژیک بود اعلام کردند که ما “دیگر آن سازمان مجاهدین بنیانگذاری شده توسط حنیف و سعید و اصغر نیستیم و سازمان جدیدی را که در حقیقت سازمان رجوی بایدش نامید بنیانگذاری کرده ایم”. (عین جملۀ مهدی ابریشمچی از سردمداران خائن اپورتونیستهای راست در سخنرانیش در شرح سناریوی تئائر “انقلاب ایدئولوژیک” که در صفحۀ ۲۲ نشریۀ “مجاهد” شمارۀ ۲۴۱ مورخۀ ۱۵ فروردین سال ۱۳۶۴ منتشر شده است: “ما اونی که بودیم نیستیم، افتخار می کنیم، نسبت به اونهاییکه این راه رو نرفتند سر هستیم” و این یعنی تمام شعر و شعارهای مبارزه با امپریالیسم و سرمایه داری جهانی و بورژوازی و آمریکا را کنار گذاشته و از این پس سر بر آستان سرمداران امپریالیسم جهانی و از جمله سران سی آی ای و دیگر سازمانهای جاسوسی خواهیم سایید.
نوشته: حیدر نورآبادی سهند
ادامه دارد