این موضوع که مسعود رجوی از همان ابتدای پیروزی انقلاب در سال 1357 به دنبال کسب قدرت بوده است و تمامی اقداماتش در این راستا بوده، حرف تازه ای نیست و این مهم بر کسی پوشیده نیست. اما این بار من می خواهم این موضوع را با توجه به مشاهدات و عینیات خودم که بیش از دو دهه در تشکیلات بودم بررسی کنم.
رجوی از سال 63 با آوردن بحث انقلاب ایدئولوژیک یا همان انقلاب درونی سازمان به عنوان تنها کسی شناخته شد که در سازمان حرف اول و آخر را می زند. تا قبل از این ماجرا سازمان مجاهدین به شکل سانترالیزم دمکراتیک اداره می شد یعنی یک دفتر سیاسی که متشکل از 7 نفر بودند سازمان را اداره می کردند. رجوی تا قبل از سال 63 مسئول اول سازمان بود و نقش خودش را داشت و تصمیم گیری های خطی استراتژیک و ایدئولوژیک در دفتر سیاسی گرفته می شد. یعنی جبراً رجوی می بایست نظرات دیگر اعضای دفتر سیاسی را به خود جلب می کرد در واقع همه مسائل سازمان با توافق اعضای سیاسی صورت می گرفت. رجوی که تشنه قدرت بود تصمیم گرفت به بهانه ای دفتر سیاسی را از بین ببرد و بهترین بهانه این بود که مدعی شد برای تسریع سرنگونی به دستاوردهای تازه ای دست پیدا کردیم. او گفت با جمعبندی به این نتیجه رسیدیم که حضور زنان در سطح فرماندهی در تشکیلات متناسب با نقشی که در تشکیلات دارند، نیست. برای این که انرژی ها سمت و سو پیدا کند و سرنگونی تسریع گردد باید به این ضرورت تاریخی پاسخ مثبت دهیم .
اولین اقدام رجوی این بود که مریم عضدانلو را به عنوان هم ردیف مسئول اول که تا آن زمان خود مسعود رجوی بود انتخاب کرد. مریم بعد از این ماجرا به درخواست خود با موافقت همسرش مهدی ابریشم چی از او جدا شد. مریم مدعی بود برای ادامه مبارزه باید تمامی انرژی ها و توان را بکار بست و نظرش این بود چون با مسعود رجوی تنگاتنگ کار می کند ضرورت مبارزه ایجاب می کند که محرم باشند به همین دلیل به عقد مسعود رجوی درآمد. در حقیقت رجوی با این بهانه رهبری جمعی را حذف و خودش را به عنوان رهبر عقیدتی جا زد .
از آنجائی که رجوی از روز اول هم به دنبال کسب قدرت بود با رندی تمام به عنوان مهره اصلی سازمان خودش را تثبیت کرد تا بتواند به نیت پلید خود که همان رهبر عقیدتی است برسد. در واقع رجوی با حذف سنت سانترالیزم دمکراتیک که همان رهبری جمعی است در داخل تشکیلات کودتا کرد. این کودتا را رجوی به شکل خزنده پیش برد و آرام آرام رقبای خودش را کنار زد. رقیب اصلی او موسی خیابانی بود که در درگیری سال 60 کشته شد. رقیب بعدی علی زرکش بود که او را به بهانه انقلاب درونی محاکمه کرد و در نتیجه به زیر کشیده و در نهایت در عملیات فروغ جاویدان او را به کشتن داد . بقیه اعضا را مجبور کرد که به خواست او تن دهند. اگر کسی مانع می شد یا مقاومت می کرد به صورت مرموزی حذف می شد. رجوی با پیام انقلاب ایدئولوژیک و مغزشوئی کاری کرد که اعضای مسخ شده حتی از زنان خود دست بکشند و همه افراد در حیطه رهبری قرار گیرند. رجوی به بهانه سرنگون کردن حکومت ایران هدف خودش را عملی کرد. اگر در این بین کسانی مقاومت می کردند و پای انقلاب کذایی رجوی نمی آمدند با مارک مزدور و خائن روبرو می شدند. او شرایطی را در تشکیلات برقرار نمود که فرد را مجبور کند در جمع محاکمه شده و حرفش را پس بگیرد و اگر تن به این کار نمی داد از سوی جمع سرکوب شده و شخصیت او را له می کردند و در چنین وضعیتی بسیار سخت است سوژه بتواند تصمیم درستی بگیرد !
محصول انقلاب ایدئولوژیک این شد که اعضای سازمان چشم و گوش بسته هر کاری را که رجوی به آنها دستور می داد اجرا می کردند. رجوی بله قربان گو محض می خواست که به آن دست یافت.
مریم رجوی در نشست های انقلاب طلاق می گفت برای رسیدن به مسعود شما باید در این مسیر پا جای پای من بگذارید تا به مسعود برسید. رمز موفقیت شما این است که در انقلاب ذوب شوید ، منظور از ذوب شدن مریم رجوی یعنی همان بردگی و سر سپردگی محض و بی چون و چرا! مریم رجوی آمده بود تا رجوی در مقام رهبر عقیدتی را تثبیت کند و تا حدودی زیادی هم در این پروژه موفق شد .
رجوی با مرد رندی کلاه گشادی را برای خودش دوخته بود، در مجامع بین المللی شعارش این بود که انقلاب 57 به سرقت رفته است در حالی که در جریان انقلاب خبری از اسم رجوی نبود. کسی او را نمی شناخت الا انگشت شمار آنهائی که از زندان آزاد شده بودند و بعدش به یمن انقلاب و خونی که مردم نثار انقلاب کردند آنها از زندان آزاد شدند. تاریخ گواه است رجوی با چه منطقی بحث سرقت انقلاب را مطرح می کرد. وی از همان روز اول به دنبال قدرت بود اما هوشیاری مردم او را رسوا کرد و در نهایت ماهیتش بر ملا گردید .
محمد رضا گلی