در قسمت قبلی از نشست های طعمه و سرنگونی صدام صحبت شد. در مرحله بعد از سرنگونی صدام، سازمان خط خود را در رابطه با نیروهای آمریکایی مستقر در عراق عوض کرد و خط موازی در پیش گرفت و برای رسیدن به اهدافش حاضر به هر نوع همکاری در زمینه اطلاعاتی شد و بعد هم دست به اخاذی از خانواده ها زد و این خط هم پیش نرفت .
به مانند همیشه باز مریم رجوی در نوروز سال 83 به تکرار از مرحله سرنگونی دم زد و اراجیفی را سر هم کرد. ولی نفرات داخل اشرف می دانستند که حرفهای او در فرانسه هیچ مصرف بیرونی ندارد و بیشتر برای سرکار گذاشتن و نگهداشتن نیروها در عراق است.
در این رابطه من گزارشی در رابطه با ماندن در عراق که موضوعیتی ندارد و باید سازمان از عراق خارج شود به مسئول مربوطه نوشتم و بعد از چند روز پروین صفایی و اسماعیل مرتضایی ( جواد خراسان ) من را خواستند و من همه موارد داخل گزارش را تکرار کردم و اصرار داشتم خط سرنگونی از طریق عراق شکست خورده و دیگر صدامی نیست که بخواهد سازمان را به لحاظ نظامی پشتیبانی کند. در ضمن وقتی سازمان توسط نیروهای آمریکایی خلع سلاح شده دیگر ماندن در عراق بعد از صدام درست نیست و باید به اروپا رفته و به کار سیاسی پرداخت .
اما حاضر نشدند ذره ای به حرفهای من گوش کنند و مکررا اصرار می کردند که ما با کارهایی که انجام می دهیم می توانیم آمریکا را متقاعد کنیم که برای سرنگونی حکومت ایران به ما نیاز دارد و مجبور است به ما سلاح و ادوات نظامی بدهد و تحلیل دیگرشان در مورد امضا پنج میلیون عراقی و حمایت شان از سازمان بود و معتقد بودند که سازمان از این حمایت گسترده مردم عراق برخوردار است !!!.
البته من می دانستم که گرفتن امضا از کانالهای عراقی به چه شیوه بوده است و برای این امضاهای کشکی چقدر پول خرج کردند و هیچ ارزش اجرایی ندارد .
من وقتی با اصرار آنان با تحلیل های مسخره شان مواجه شدم، دیگر حرفی نزدم و قبول کردم که چقدر مسئولین سازمان پرت و عقب مانده هستند که توان تحلیل درست از شرایط را هم ندارند. البته در درون سازمان همه افراد به هیچ عنوان اجازه تحلیل شرایط را نداشته و ندارند و هر چیزی که به آنان گفته می شود باید انجام شود.
در روز پنجم یا ششم تیر نشستی توسط مژگان پارسایی در سالن اشرف برگزار شد. ابتدا او مانند رجوی به تعریف و تمجید از خط و خطوط سازمان پرداخت و اینکه وضعیت سازمان بعد از سرنگونی صدام خیلی بهتر شده است و نیروهای آمریکایی به شناخت بهتری از ما رسیدند و این گونه اراجیف که انگار کسی توان درک شرایط جدید را ندارد و بعد هم یکی از مسئولین به اراجیفی در مورد رفتن افراد به کمپ تیف و وضعیت شان و اینکه به همدیگر به خاطر سیگار تعرض می کنند و همه زنجیر به پا دارند خزعبلاتی سرهم کرد تا بتواند این گونه و با ترس افراد را مجبور کند در اشرف و مناسبات بمانند و کسی فکر جدا شدن به ذهنش نزند.
اما این حرفها برای ما که هفت نفر بودیم و تصمیم گرفته بودیم جدا شویم هیچ تاثیری نداشت و در نهایت در روز هفتم تیر 83 از سازمان فرار کردیم و خودمان را به نیروهای آمریکایی معرفی کردیم.
این کار فرار البته در آن زمان کار بزرگی بود. چون هرگز هفت نفر از نفرات قدیمی دست به فرار نزده بودند و به همین خاطر عصر همان روز دو تن از مسئولین بالای سازمان از جمله فهیمه اروانی و فائزه محبت کار نزد نیروهای آمریکایی آمده و درخواست ملاقات داشتند و گفتند اگر نفرات به مناسبات برگردند خودمان آنان را به اروپا می فرستیم و امکانات در اختیارشان می گذاریم. ولی از آنجایی که ما تازه مزه رها شدن از چنگال رجوی را چشیده بودیم دیگر حاضر نبودیم به همان جهنمی که قبلا بودیم برگردیم و بعد از دو دهه تازه توانسته بودیم فکر کنیم و تصمیم درستی بگیریم.
ادامه دارد…
هادی شبانی