زینب (ژینا) حسیننژاد از چگونگی کارکرد ساختار فرقهای مجاهدین خلق نوشت. این کودک سرباز سابق مجاهدین خلق در مطلبی در حساب کاربری فیس بوک خود درباره دوران کودکیاش در فرقه مجاهدین خلق، چگونگی قاچاق شدنش به اروپا در کودکی، قاچاق دوبارهاش به عراق در نوجوانی و استخدامش به عنوان کودک سرباز در ارتش مجاهدین سخن گفت. در بخشی از این نوشتار او درباره نشست های ایدئولوژیک، تلاش برای عضوگیری خواهرش با حیله و فریب، ساختار مغزشویی، شکنجههای روانی و نهایتا علت جداییاش از فرقه، مینویسد.
آغاز کودک سربازی با مفاهیم نامتعارف ایدئولوژیک
ژینا پس از ورود به عراق به عنوان دختری 15 ساله، مجبور به پوشیدن یونیفرم نظامی و شرکت در نشستهای مغزشویی و دورههای آموزشی نظامی میشود. او که از مدرسهای فرانسوی به پادگانی نظامی در وسط بیابانهای عراق رفته است، در کمپ اشرف با مفاهیم عجیب یا چنانکه خود میگوید نامتعارفی روبرو میشود:
“من پس از رفتن به عراق در تابستان۱۳۷۴، داستانهای بسیاری از فرقهگرایی مجاهدین دیدهام، از جمله جلسات با زنان با محتوای ارتجاعی و عقب ماندهای مثل نوامیس ایدئولوژیک رهبری و آیات سورههای نساء و احزاب، و رفتارهای نامتعارفی که در اولین جلسه آن در آن زمان که شانزده سال داشتم به هیچ عنوان اقتضای سن و سالم نبود. و گرفتن تعهد ممنوعیت هر گونه رابطه با پسران و مردان دیگر و….. موضوعات بسیاری که در این مطلب نمیگنجد.”
انزوای اجتماعی و کودک سرباز
این کودک سرباز سابق گواهی میدهد که چگونه انزوا از اجتماع و انزوای رسانهای، هر رفتار و مفهوم نامتعارفی را برای پیروان فرقهها موجه جلوه میدهد:
” اما بدلیل نداشتن هیچ گونه ارتباطی با بیرون از کمپ و تنها شنیدن رسانه مجاهدین، من تا سالها هیچ گونه فهمی از موضوعی که دارد بر ما میگذرد نداشتم و فکر میکردم تمام اینها لازمه سرنگونی و آزادی ایران با اسلام مجاهدین است و حکم قرآن و خدا و…”
فریب خواهر برای استخدام سربازی دیگر
هنگامیکه ژینا در کودکی به همراه پدر و مادرش به عراق رفت تا به مجاهدین خلق در کمپ اشرف بپیوندند، خواهر کوچکترش، مونا، نوزاد بود. او را نزد مادربزرگش رها کردند. مونا در تمام این سالها از تماس یا دیدار با خانوادهاش محروم بود. احتمالا حتی نمیدانست که مادرش در عملیات فروغ جاویدان کشته شده است. ژینا حسیننژاد از تلاش مجاهدین خلق در هیجده سال بعد، برای جذب خواهرش و در پی آن شکنجه پدرش، مینویسد:
“واقعه دیگری که ضروری میدانم، اینجا بازگو کنم حدود سال 1378 که خواهرم در آستانه هجده سالگی بود و میخواست به دانشگاه برود، ستاد داخله مجاهدین از من و پدرم خواست که به او زنگ بزنیم و او را به هر قیمت قبل از هجده سالگی و رفتن به دانشگاه، به سمت سازمان و آمدن به اشرف جذب کنیم، این در حالی بود که مادر و پدرم در سال 61 و درگیریها، وقتی خواهرم نوزادی بیست روزه بود او را نزد مادر بزرگم گذاشته و نزدیک هجده سال بود که هرگز از او خبری نداشتیم و او نیز در عمرش نه مادر دیده بود و نه پدر و ابتدا از تماس ما شوک شده بود و حرف نمیزد و که داستانش طولانی ست…
در اتاق تماس، مثل همیشه یک نفر از ستاد داخله مجاهدین، همیشه به عنوان کنترل کننده و رله کننده نشسته بود حرفهایی که باید به او بزنیم را دیکته میکرد، پدرم به یکی از اقوامم به ترکی شروع به صحبت کرد که من نمیفهمیدم چه می گوید، نگهبان اتاق تماس نیز ترکی بلد نبود، اما گویی جدا از نگهبان حضوری، صدای تماس نیز توسط سازمان ضبط میشد، و بعدا این تماس را ترجمه کرده و فهمیده بودند که پدرم با کد به اقوامم فهمانده بود که اینجا اروپا نیست و بدانند که خواهرم را به کجا میخواهند بفرستند.
(قسمت جذب نیرو به افراد پشت تلفن میگفتند که؛ “ما اروپا هستیم و اینجا دانشگاه و همه چی داره”، علت آن را هم به ما، امنیتی توضیح میدادند و میگفتند “بدلیل اینکه برای خود فرد و تیم اعزام ما مشکلی پیش نیاد و دستگیر نشوند.”
اما سوال اینجاست در هر صورت فرد پشت تلفن که نمیدانست بخاطر امنیت دارد دروغ میشنود و با همان دروغ بلند می شد و تا ترکیه می آمد و بعد می فهمید که مقصد اصلی عراق و اشرف است و نه اروپا و نه دیدار خانواده بلکه جذب نیرو برای سازمان است، خیلی ها به همین دلیل بعدها ریزش کردند و ضد سازمان شدند.)
جلسات “سنگسار روح” برای پدر
قربانعلی حسین نژاد، پدر مونا و ژینا، به خاطر تلاشش برای جلوگیری از به دام افتادن دومین فرزندنش در فرقه مجاهدین خلق مورد مجازات قرار میگیرد. ژینا در این باره مینویسد:
“در هر صورت همین تماس و صحبت مخفیانه ترکی باعث شد که در جلسات محاکمات سال 1380 در قرارگاه باقرزاده، پدرم به شدیدترین وجه ممکن مورد بازجویی، حملات و شکنجههای شدید روانی قرار بگیرد.
او در این محاکمه، دو جرم داشت، یکی مانع شدن از آمدن دختر دومش به اشرف، دومین جرمش زدن اعلامیه و شعارنویسی علیه نشستهای ایدئولوژیک، محکوم کردن حملات و فحش دادن جمعی به فرد بیدفاع و تشبیه این نشست ها به “سنگسار روح” بود.
از آنجایی که رهبر مجاهدین این نشستها را “جهاد اکبر” و مقدس اعلام کرده بود، جرم او بشدت سنگین و توهین به مقدسات سازمان محسوب می شد و به نظرم تمام کینهها و ضدیتها از آنجا بین او و سازمان شروع شد.”
علت جدایی ژینا
چه میشود که دختری که از کودکی در فرقه رجوی است، کاملا تحت تاثیر متدولوژی تشکیلات رشد یافته به ناگاه در باورهای خود تردید میکند و عزم جدایی میکند؟ واقعیت این است که رفتارهای فرقهای علیرغم دیکتاتوری رهبران و انزوای ساختاری، نهایتا از چشم پیروان فرقه پنهان نمیماند. همواره مواقعی وجود دارد که فرد دچار تناقضاتی میشود که فرماندهان قادر به توجیه آن نیستند. در این حالت قدرت استدلال و اعتماد به نفس فرد است که او را یاری میکند تا بتواند در برابر فریبهای فرقه قد علم کند و زینب حسین نژاد موفق به این کار میشود:
“من در این نشستهای معروف شکنجه سال ۸۰ در اشرف مورد محاکمه و حمله قرار نگرفتم چرا که آگاهی کافی نداشتم که بخواهم با قوانین مجاهدین مخالفت کنم، هم چنین مسئولین سازمان معتقد بودند که من چون ایران نبودم نه “آلودگی ارتجاعی جامعه” را دارم و نه در “آلودگی بورژوازی” خارج ذوب شدهام، لذا همواره مرا مورد توجه قرار داده و نقشهای مدیریتی نیز به من داده میشد، اما شاهد شدیدترین محاکمهها بر دختران و زنان بودهام و میدانم چندی در این رابطه خودکشی کردهاند. نشستهای اعتراف و نوشتن لحظات شخصی جنسی و فردی نیز، بطور عام مربوط به زمان مشخص و افراد مشخص نبود و همه ما را در بر میگرفت.
اما نهایتا من در کمپ لیبرتی و آلبانی تحت شدیدترین فشارهای روانی توسط مسئولان قرار گرفته و بدلیل نوشتاری که برغم مخالفتم از زبانم بر علیه خواهرم، در مقاله و اطلاعیهها نوشتند، و همچنین چندین جمله دروغ شوکهکننده به آن اضافه کرده بودند، به سازمان مجاهدین بی اعتقاد و از آن جدا شدم.”
مزدا پارسی