روابط زنان شورای رهبری در شکل فرمانده و فرمان بر پس از گسترش شورا از سال ۱۳۷۶ به بعد، خصوصا از هنگامی که مسئولیت آن بر عهده مهوش سپهری قرار داده شد، با رواج آموزش های وی به طرز اسفباری بسیار خشک و هراسناک بود. مسئولین و سران اصلی تشکیلات در هر قسمت، حیطه تحت فرماندهی شان را ملک مطلق خود دانسته و بسیار بی رحمانه با زیر دستانشان رفتار می کردند.
به طوری که به دلیل یک اشکال و یا خطای کاری، افراد را زیر ضرب برده و از هیچ گونه هتاکی و بی حرمتی و فشار آوردن کوتاهی نمی کردند، هتاکی و بی حرمتی ها زن و مرد نداشت و در جلسات انتقادی و یا اجرایی زیر سنگین ترین فشارها و حسابرسی ها بودیم. به خاطر اینکه اکثرا کارهای تعریف شده برای هر قسمت چندین برابر حد توان ها بود بهانه های کافی برای مؤاخذه و حسابرسی وجود داشت.
البته این فشارها دقیقا از بالا و از طرف خود مریم و مسعود رجوی بود که کانالیزه می شد، آن ها ابتدا لایه اول را بشدت زیر حسابرسی می بردند و آن ها هم به همین روال فشار را بر روی زیردستان خود وارد می کردند. با این مقدمه بایستی متوجه شده باشید که وضعیت و روابط نفرات با زیردستانشان چگونه بود و فشارها، مشکلات و دعواها همیشه وجود داشت، که نهایتاً وقتی مشکلات با نفری خیلی حاد میشد اگر شانس می آورد آخرش جابجایش می کردند.
در آن روزها و در بحبوحه همان جلسات، یکی از زنان بنام زهرا(سیمین) فیض بخش که در بخش اداری و سررشته داری ارتش کار میکرد از فشار کار و دعواهای مسئولینش بیمار شده و حدود دو هفته بستری بود، در تمام این مدت با تحقیر و دعواهای شدیدی روبرو می شد، به طوری که وقتی بیمار و بستری شده بود چند بار او را با همان وضعیت برسر کار احضار کرده بودند.
در آخرین خبری که از وی داشتیم دو سه روزی بوده که با دعوای شدید مسئولش در بستر بیماری بود که ناگهان خبر فوت او را به صورت مخفیانه شنیدیم. بدون اطلاع عمومی شبانه وی را به اشرف منتقل کرده و دفن نمودند. وی در اثر فشارهایی که به وی آورده بودند اقدام به خودکشی نموده و تنها راه نجاتش را چنین دیده بود و این هم سندی دیگری از خیانت تشکیلات رجوی شد که ادعا می کرد برای زنان آزادی و رهایی آورده است.
در حالی که آن جلسات تنفرانگیز ادامه داشت حتی یک بار اسم وی برده نشد و تا مدت ها فوتش را از همه پنهان می کردند. کسی که بیش از ۲۰ سال زندگی خود را در تشکیلات صرف قدرت طلبی رجوی نمود، دیگر هیچ نام و یادی از وی برده نشد و حتی زنان در بین صحبت های خصوصی خود جرأت نام بردن از وی را نداشتند. این سرنوشتی بود که بدون شک برای هرکسی که کوچک ترین اعتراضی به رجوی می کرد رقم زده شده بود.
همسر زهرا فیض بخش مرد باهوش و تحصیل کرده ای بود که در دهه ۷۰ از تشکیلات جدا شد، آن ها یک دختر هم داشتند که در سال ۷۰ جزء بچه های مدرسه، به خارج کشور فرستاده شده بود. دختری که دیگر مادرش را ندید و از سرنوشت دردناک او احتمالا خبر دقیقی ندارد.
برگرفته از کتاب سراب آزادی به قلم خانم مریم سنجابی عضو پیشین شورای رهبری مجاهدین