میترا یوسفی، سوم ژانویه 2007
درسالروز تولد سعید نوروزی و به زبان دیگر شکوفایی آن نرگس خمار که قامت بلند و چشمان خواب آلوده اش آدمی را به تشبیهی چنین می برد و دریغا که تند باد حوادث او را به شوره زار رسوایی کشانید و چون به طرز معجزه آسایی خشک وهمرنگ و همجنس خاک وشن نمی شد، به دست ملعون و عفریته یی، پرپر گشت و شگفتا گویی در آن سراب هم از چشمه ی آب حیات نوشیده وهنوز زنده است، در خاطر شیدا و قلب های بسیار، صد حیف به حزن و حیرت و حسرت!
به زبان واقعیت خوبرو، یوسف نیک سیرتی که نابرادران شریر به هزار نیرنگ ربودند تا به چاه ویل شان بیفکنند. ربودند به روز روشن در پناهگاه سعید، کشور هلند! ( وهنوز در همان محدوده ی اروپا، جایی که زنده زنده آدم آتش زده اند، لاف امانت آزادی و دموکراسی می زنند)
سعید آهوی دلربایی که در قصد بیشه های پرطراوت سبز، پایش به مردابی لغزید و چون دریافت، به هزار ظرافت در رهایی کوشید، دریغا به حقد بویناک ولزج مرداب، میسر نشد. اگرچه داغ بردل دام گذاران خبیث گزارد.
می توان به تصویر جذاب و معصوم او نگریست، به سخنان خواهران و یاران گوش فرا داد و سر به سرای محبت و عاشقی زد، آنچنان که خواهران وفادار و عاشقش می نویسند و فریاد زنان به دادخواهی برخاسته اند. عطر قلب آن آهووش در هوای رهایی را به گریه و خاطره ، به افسوس و مویه در زمین و هوا می پراکنند، از چارگوشه ی جهان تا به اوج عرش وکائنات! و در لالایی و پژواک پرشورخاطرات شیرین، تولد دردانه شان جشن می گیرند.
هرچند آن تولد باشکوه، آن طلوع آفتابی، ناگزیر یادآور غروبی زودهنگام و فرجامی تلخ، به مرگی جانگداز و دلسوز است، از طرفی خوشا هیبت و سنگینی تلخی های پیش آمده و جراحت های خونین را یارای زدودن مژده ی نخستین، هرگز نیست. آری، تلخکامی هولناک به عقب بر نمی گردد، به زهرآلودن شهد در آغوش گرفتن او، تجربه ی شیرین و فراموشی ناپذیر آموختن نشستن و برخاستن، پا به پا راه رفتن وحرف به حرف سخن گفتن و رشد پرطراوت آن « نوگل خندان » به عطر نغمه های حافظ شیراز!
دی، هفتمین روز از دی ماه جاری، همزمان با دریافت تصویر عشق آفرین و رافت برانگیز سعید وآهنگ حزین مرثیه ی خواهرانش، کتاب آموزنده « یادداشت های علم » سیاستمدار دوره ی پهلوی و یارغار دومین و آخرین شاه پهلوی را در دست داشتم، جایی می نویسد:
« درکارهای امروز چند گزارش بود که همه را به عرض مبارک رساندم و عرض کردم بی جهت این وجهه عالی در بین مردم و دنیا با ندانم کاری ها لکه دار می شود. فرمودند، چاره نبود، همه خرابکار بودند و فرار می کردند، آن بدتر بود». ودکتر علینقی عالیخانی در زیرنویس اعتراف می کند و توضیح می دهد:
« اشاره ی علم به رویداد به راستی شرم آور کشته شدن 9 تن از مخالفان رژیم به دست ماموران امنیتی در زندان اوین است. هفت تن از این گروه به نام های جلیل افشار، محمد چوپان زاده، بیژن جزنی، عزیز سرمدی، عباس سورکی، حسین ضیا، ظریفی و مشعوف کلانتری از فدائیان خلق و دو تن دیگر، کاظم ذوالانوار و مصطفی جوان خوشدل از مجاهدین خلق بودند. بیشتر این جوانان دانشجویان دانشگاه های ایران بودند ».( یادداشت های علم، علینقی عالیخانی). زیرنویس صفحه ی 69
باری، نکته تکان دهنده و تاسف بار، یا یکی از شدید ترین نکات تاسف، سخت ترین لرزش و تکان اینجاست که خیانت و جنایتی چنان، نه چندان دیر، به دست سازمانی که دو تن از قربانیان« کاظم ذوالانوار» و« مصطفی جوان خوشدل» نمایندگی می کردند، تکرار گشت و بسا هولناک تر. شاه به قول خودش در پی شکار دشمنانش بود و گرگ های رجوی در حرص شکارخانگی، دندان در گردن فریب خوردگان خودی فرو کرده اند. « زینت هاشمی » لابد از سهم 7 تن قهرمان قربانی« چپ » است که جهت دستخوش جنایتکاران کف می زند و امضای بی اعتبار و رنگ و رو باخته اش را به میرزا بنویس های رجوی قرض می دهد!
سعید نوروزی به تعبیر نازنین خواهرش سهیلا نوروزی « در آن روز جهنمی وشوم »! همراه 4 تن ناراضی دیگر: محمود رضا کاوندی، جواد طهماسبی، محمد رضا احمدی، علی مصطفوی، به طریقه یی مافیایی درقرارگاه بدنام اشرف، قلعه ی دیو رجوی، درون اتومبیلی به ضرب گلوله های ننگین به شهادت رسیدند، چرا که به گمان رجوی آرزوی فرار و دست شستن از فرقه ی جنایتکار در ذهن پریشان ودل پشیمان ومایوس از وعده های رجوی داشتند. (داستان شهادت او را در مقابله با دادخواهی های خواهرانش به سه سناریوی متفاوت از برنامه ی تلویزیونی سخیف شان پخش کردند)
اتفاقا رجوی ها روزگاری در لباس مدعی، از حادثه ی کشتار 9 زندانی ذکر شده در این صفحه از یادداشت های علم بر تپه های « اوین » فراوان گفته و نوشته اند، غافل که در فکر آلوده و دل هرزه ی خویش به هوش ساواک آفرین ها می گفتند، وقتی از نقشه ی مذکور تبعیت ورزیده و سعید و گرفتاران دیگر را در نهایت سخافت و کوردلی به قتل رسانیدند. هم چنان که همراه وبرادرم بهزاد علیشاهی در شرح گرفتاری به چنگال رجوی ها می گفت: وقتی نادررفیعی نژاد، مجید عالمیان ( پیرانه سر عالمی از قساوت و شرارت ) و همدستانشان دیوصفتانه برای شکستن روحیه ی زندانی، شیوه های شکنجه ی دوران شاه و به قول خودشان رژیم را به آموزشی شیطانی یادآور و برعلیه بهزاد و دیگران اعمال می کردند.