در قسمت قبل از افکاری گفتم که در زمان بازی با نیایش دخترم به ذهنم می آمد. 19 سال داشتم که تحت تاثیر مجاهدین خلق و اهداف آنها که در آن زمان فکر می کردم کلید خوشبختی مردم است قرار گرفتم. آن روزها جوان آرمان خواهی بودم که همه چیز را بر اساس احساسم درک و تجزیه و تحلیل می کردم. بدون هیچ گونه استدلال منطقی و سنجش آزمون و خطا و شک و تردید در مورد حقانیت و درستی خط و خطوط مجاهدین خلق به یقین رسیده بودم . آن روزها فکر نمی کردم که سالهای بعد در نقطه ای قرار بگیرم که توسط دخترم برای این شیوه از انتخاب به چالش کشیده شوم. و در توجیه و توضیح آنچه بر من گذشته دچار نوعی شرمندگی توام به دست بستگی شوم.
با پیروزی انقلاب 57 وارد هیجدهمین بهار زندگی ام شده بودم. همانند تمامی جوانان هم سن و سالم که با احساس و هیجان وارد داستان انقلاب شده بودند، من هم برای محقق شدن مطالباتم، سر از پا نمی شناختم. از انقلاب درکی رویایی و کاملا خوش باورانه داشتم. مشتاقانه در انتظار آن بودم که تمامی انتظارات و رویاهایم بسرعت رنگ واقعیت بخود گرفته وعملی گردد. شور و نشاط و احساسات غلیان کرده جوانی که با شور انقلابی در هم آمیخته بود من را بر آن داشت تا به شعارهایی که در سطح جامعه داده میشد بیش از واقعیت توجه کنم و در این راه مجاهدین خلق که در برافروختن جو و فضای احساسی و شور و فتوح و شعارهای جذاب گوی سبقت را از دیگر گروهها در جامعه ربوده بود در مسیر من قرار گرفت و بشدت تحت تاثیر آنها قرار گرفتم و بدین سان در مسیری قرار گرفتم که 26 سال از بهترین سال های عمر و جوانی ام در تشکیلات مجاهدین خلق در داخل ایران و همچنین در پادگان اشرف تلف شد.
به نیایش که آرام و بی سر و صدا به من خیره شده بود نگاه کردم. در یک لحظه معصومیت کودکان مستقر در قرارگاه اشرف برایم تداعی شد. رجوی علاوه بر ضدیت با عنصر خانواده دشمن درجه یک کودکان هم بود. به همین دلیل از وجود آنها در پادگان اشرف ناراضی بود، زیرا کودکان باعث طراوت و تلطیف محیط و استحکام روابط خانوادگی و از طرفی پیام آور عشق و محبت برای پدر و مادرانشان بودند.
رجوی می خواست خانواده ها را از عشق تهی و فضای خشک تشکیلاتی و نظامی بر آنها حاکم و برده خود سازد. به همین دلیل مسعود رجوی به بهانه نجات جان کودکان از شرایط جنگی استفاده کرد و اقدام به جدا کردن کودکان از والدینشان نمود. این در شرایطی بود که هیچگاه قرارگاههای مجاهدین مورد حمله نیروهای آمریکایی در جنگ اول کویت قرار نگرفت. این کودکان در شرایطی از والدینشان جدا شدند که تا قبل از آن در مناسبات مجاهدین خلق در پادگان اشرف تحت آموزش ها و القائات تشکیلاتی قرار می گرفتند.
آنها همانند پدران و مادرانشان در معرض تحلیل های روانی و تشکیلاتی قرار گرفته، تمایلات کودکانه آنها ریشه یابی و بشدت با آن برخورد میشد. اما داستان غم انگیز این کودکان به همین جا ختم نشد، اعزام کودکان به اروپا و پراکنده نمودن آنها زمینه های مناسبی برای سوء استفاده از آنها را فراهم کرد.
استقرار بخشی از این کودکان در پایگاه های سازمان این امکان را برای مسئولین فراهم کرد تا دور از چشم پدران و مادران آنها از این کودکان معصوم و بی پناه ارتش موسوم به میلیشیا بسازد و آنها را بلحاظ روحی و روانی در گام بعد آماده اعزام به عراق نماید. در رابطه با کودکان و نوجوانانی که در پایگاههای مجاهدین خلق اسکان داده شده بودند وضعیت آنها بهتر از کودکان آواره نبود.
در هر اتاق تا ده نفر اسکان داده میشدند، آنها می بایست ضمن تحمل فشارهای عاطفی و روحی روانی جدایی از خانواده تحت تعلیمات تشکیلاتی و ایدئولوژیکی هم قرار می گرفتند. از سوی دیگر مسئولین مجاهدین خلق با بسیج و گسیل این کودکان به خیابانها بمنظور برانگیختن حس ترحم شهروندان اروپایی اقدام به جمع آوری کمک های مالی می کردند. در حالیکه کشورهای اروپایی میزبان هزینه نگهداری و خورد و خوراک این کودکان را در حد مطلوب فراهم می کردند. ولی آنها در منتهای فقر شدید زندگی می کردند.
مجاهدین خلق همچنین با دستاویز قرار دادن این کودکان زمینه تاسیس انجمن های خیریه ای توسط شهروندان اروپایی را فراهم می کرد، بعنوان مثال تاسیس انجمن خیریه حمایت از کودکان ایرانی در شهر کلن آلمان بمثابه گنج باد آورده ای بود که روزانه مبلغ قابل توجهی عاید مجاهدین خلق می کرد. رهبران مجاهدین خلق با معرفی شمار زیادی از این کودکان بعنوان یتیم بدیهی ترین اصول اخلاقی را به چالش می کشید.
مجاهدین خلق علاوه بر سو استفاده مالی از کودکان با جعل عکس هایی از آنها برای پیشبرد اهداف سیاسی و انتشار آن مدعی میشدند که والدین این کودکان در ایران بدست جمهوری اسلامی اعدام شده اند. در ادبیات و فرهنگ سیاسی و اجتماعی کودکان معصوم ترین و در عین حال آسیب پذیرترین بخش جوامع بشری هستند که جامعه جهانی بر مستثنی کردن این بخش از منازعات سیاسی، عقیدتی، فرقه ای و جغرافیایی اجماع کامل دارند. و در اعلامیه جهانی حقوق بشر نیز روی آن تاکید شده است. کودکان مجاهدین خلق طی سالها از ابتدایی ترین حقوق انسانی خود یعنی محبت والدین محروم بوده اند.
غرق در افکار خودم بودم که صدای نیایش در آمد که چرا اینقدر ساکت شدی؟ با خودت چی می گفتی؟ چرا با من حرف نمیزنی؟ سرش را در بغل گرفتم، بوسه ای بر گونه اش زدم و در حالیکه به چشمان آبی رنگ خوشگلش خیره شده بودم، تلاش کردم با نگاهم به او تفهیم کنم که به تنهایی به دنیای کودکانی سفر کرده بودم که آنها هم همانند تو تشنه محبت و عشق پدران و مادران خود بودند. عمر وجوانی من در کنار آنها گذشت و اکنون نیز برای آزادی پدران و مادران آنها تلاش می کنم.
در عنفوان جوانی و اوج شکوفایی و قدرت به مجاهدین خلق پیوستیم و اکنون با هزاران درد و رنج و کلکسیونی از بیماری و در آستانه میانسالی برگشتم. نسل شما دختر گلم حق دارد که این غفلت و فرصت سوزی بزرگ را برما نبخشد! شما در اوج عطش احساس و عواطف کودکانه و نیاز مبرم پاسخ ما به این خواسته حق دارید ما را به چالش بطلبید ولی یک چیز را فراموش نکنید که ما انسان های خودخواهی نبوده و نیستیم. روزی برای آنچه خوشبختی و رفاه و آرامش مردم را در آن می دیدیم از منافع شخصی مان گذشتیم، اگر چه از آب به سراب رسیدیم و در انتخاب مسیر درست دچار اشتباه محاسبه شدیم. ولی اکنون تلاش می کنیم گذشته را جبران کنیم و برای نشاندن لبخند بر لبان کودکان و پدر و مادران باز از منافع شخصی خود بگذریم.
نیایش همچنان به من خیره شده بود. احساس کردم در همان دنیای کودکانه اش من را درک کرد. بوسه ای بر گونه هایم زد و گفت: تو بهترین بابای دنیایی. دستم را گرفت و گفت زود باش برویم برای ادامه بازی قایم موشک! عجیب بود من دیگر احساس خستگی نمی کردم. با خوشحالی گفتم برو خودت را مخفی کن بهترین دختر دنیا و بعد نیایش به سرعت برق از مقابل دیدگانم دور شد، و من این بار نه فقط برای پیدا کردن نیایش بلکه با عزمی راسخ برای کمک به تمامی پدر و مادرانی که فرزندانشان را در مقر مجاهدین خلق مخفی کرده اند، حرکت کردم.
علی اکرامی