“>
آقای صادق کیهان سالهاست در سیطره ی دارو دسته رجوی بسر می برد خانم وجیهه خباتی مادر گرامی و محترم آقای کیهان در نامه دردمندانه ی خویش به پسر عزیزش از او می خواهد با توجه به اینکه مدت بیست و هشت سال است از دیدن او و در آغوش کشیدنش و نیز شنیدن صدایش به علت اعمال محدودیت های تشکیلاتی و فاشیستی از سوی رهبران فرقه مجاهدین، محروم مانده است، تماس بگیرد تا او پس از سالها صدای فرزند دلبندش را بشنود.خانم وجیهه خباتی در نامه ی خود بی صبرانه و ملتمسانه از پسرش صادق می خواهد تا به آغوش گرم خانواده بازگردد تا بیش از این مادر چشم انتظار و دردمند و نیز خواهران و برادرش آزار نبینند.بی شک تقاضای مادر محترم آقای کیهان و خواهران و برادرش در واقع از حقیقتی تلخ حکایت دارد و پرسش هایی شاید بی پاسخ در ذهن ها تداعی می کند.چرا بایستی گروهی به نام مجاهدین که مدعی دفاع از آزادی انسان و حقوق بشر هستند شرایطی را پدید بیاورند که در آن عواطف خانوادگی جریحه دار شده و احساسات سرشار آنان به هیچ گرفته شود؟پر واضح است تامل عمیق در محتوای نامه ی خانم وجیهه خباتی عملکرد و ماهیت رهبران مجاهدین را با همه ی ادعاها و گزافه گوئیشان به باد انتقاد صریح می گیرد و حاکی از این امر مشهود در مناسبات مجاهدین است که وضع انسان گرفتار در تارو پود تشکیلات مخوف مجاهدین هرگز با آزادی انسان و حق انتخاب سرنوشتش سازگاری نداشته و ندارد.بی شک، سکوت در باره ی خواسته مشروع و قانونی خانم وجیهه خباتی در اجازه دادن به پسر عزیزش آقای صادق کیهان برای تماس تلفنی با ایشان و اعضای خانواده اش از سوی رهبران مجاهدین، ذهن و رفتار زشت آنان را بیش از پیش در بین خانواده های عضو انجمن نجات آشکار خواهد نمود.چگونگی واکنش رهبران مجاهدین به این نامه و سایر نامه های خانواده هایی که فرزندان و یا بستگان دلبند و عزیزشان در جهنم قرارگاه اشرف به اسارت در آمده اند، واقعیاتی را به تصویر می کشد. حکایتی تلخ از ذهن بیمارگونه و مالیخولیائی که امیدواریم رهبران مجاهدین را اندکی به تامل وا دارد.
آرش رضایی
مسئول دفتر انجمن نجات آذربایجانغربی
خدمت پسر شیرین تر از جانم
سلام صادق منم مادرت که مرا بنام باجی صدا می کنی اینک بعد از سالها انتظار می خواهم چند کلمه ای با تو درد دل بکنم. شاید برای آخرین بار هم که شده صدای تو را از فرسنگ ها راه دور بوسیله تلفن بشنوم. صادق عزیزم اینجا من و برادرت و خواهرانت با جان و دل تو را دوست داشته و منتظر صدای تو هستند که با تو درد دل بکنند و صدای قشنگ تو را بشنوند. صادق جان، جانم به قربانت امروز که حساب سن شما را می کردم می دیدم که شما پنجاه ساله شده ای و نزدیک بیست و هشت سال است که از تو دور بوده ام ولی تنها چیزی که مرا امیدوار کرده این بوده که تو یک روز بیایی و دوباره روی ماهت را ببینم. صادق عزیزم تو میدانی که من دیوان حافظ را دوست دارم و هر روز فالی از آن می گیرم ولی تا به امروز نا امید نشده ام و هر روز وعده می دهد که تو پسرت را خواهی دید. صادق جانم به شیرینی پنجاه سالگیت با یک تلفن دل همه ما الخصوص مادرت را شاد بکن.
مادر چشم براهت وجیهه خباتی