در سال 1347 در شهر سربندر بدنیا آمدم، تا مقطع پنجم ابتدایی در این شهر به تحصیل مشغول بودم. با شروع جنگ تجاوزکارانه صدام بر علیه ایران همانند هزاران جوان دیگر برای دفاع از خاک وطن در تاریخ 18/1/66 به خدمت سربازی رفتم. دو هفته از حضور من در جبهه نگذشته بود که در جبهه سردشت توسط مجاهدین خلق اسیر و به اردوگاه سلیمانیه منتقل شدم. ابتدا با توجه به اینکه شناختی از مجاهدین خلق نداشتم تصور می کردم به اسارت نیروهای عراقی در آمده ام. چون برایم غیر قابل تصور نبود که نیروهای ایرانی در کنار دشمن متجاوز بر علیه سربازان کشورش که مورد تجاوز دشمن قرار گرفته اند وارد جنگ شود.
در سال 1367 بعد از وعده های بسیار و اینکه آزاد خواهیم بود هر وقت که خواستیم از این سازمان جدا شده و به ایران برگردیم ما را به پادگان اشرف منتقل کردند. مدتی که گذشت چون من اصولا سیاسی نبودم و ایدئولوژی آنها را قبول نداشتم از آن وضعیت خسته شدم و تقاضای جدایی کردم. آنها در پاسخ درخواست من گفتند اگر به ایران برگردی به جرم پیوستن و همکاری با ما تو را اعدام خواهند کرد و با ترساندن من مرا مجبور کردند که در تشکیلات بمانم.
در طی سالها حضورم در تشکیلات مجاهدین خلق متحمل رنج و مشقت زیادی شدم. اصلی ترین مشکلی که داشتم عدم ارتباط با خانواده و بی اطلاعی از وضعیت آنها بود. در مناسبات مجاهدین خلق هر گونه نامه نگاری با خانواده مرز سرخ و ممنوع بود. آنها همچنین اعضا را از داشتن حق همسر و فرزند محروم کرده بودند. و حتی فکر کردن به تشکیل خانواده گناه نابخشودنی محسوب میشد. مسعود رجوی به ما می گفت در عراق مستقل هستیم در حالیکه ما عملا به نیروی پیاده نظام صدام در جنگ برعلیه ایران تبدیل شده بودیم و تمامی برنامه ریزی های عملیاتی توسط صدام از طریق سلسله مراتب دستگاههای نظامی و امنیتی به رجوی ابلاغ میشد.
وضعیت ما در پادگان اشرف اسفناک بود، حق تردد به بیرون پادگان اشرف نداشتیم بجز مواردی که تحت عنوان ماموریت به ما ابلاغ و تحت اسکورت و کنترل شدید فرماندهان سرسپرده بود. برای من این شیوه از زندگی کردن طاقت فرسا شده بود، ولی از طرف دیگر حق اعتراض نداشتم. رجوی در نشست های موسوم به طعمه آب پاکی روی دست اعضایی که می خواستند از مجاهدین خلق جدا شوند ریخت و گفت سیاست ما در قبال اعضای معترض و یا خواهان جدایی مشت آهنین است. هر عضوی که خواهان جدایی از تشکیلات است ابتدا باید چند سال در پادگان اشرف زندانی شود تا اطلاعات او پاک گردد و بعد از پایان مدت زندان ما او را تحویل سیستم های امنیتی عراق خواهیم داد. شما حتما می دانید که با مجوز مجاهدین خلق وارد عراق شده اید و روزی که ما اعلام کنیم دیگر مجاهد نیستید دولت عراق طبق قوانین خودش شما را به عنوان ورود غیرقانونی به خاک عراق تا 10 سال زندانی خواهد کرد.
این گفته رجوی ترس و وحشت زیادی در میان اعضایی که خواهان جدایی یودند ایجاد کرد. رجوی همچنان برای زهر چشم گرفتن هر چه بیشتر از اعضای معترض خواهان جدایی چند نفر از اعضایی را که قبلا به زندان ابوغریب فرستاده بود و آنها بدلیل اینکه فشارها و شکنجه های اعمال شده توسط شکنجه گران زندان را نتوانسته بودند تحمل و مجددا به تشکیلات مجاهدین خلق برگشته بودند را به نشست آورده بود و از آنها خواست تا در مورد زندان ابوغریب و اینکه چه برخوردهایی با آنها شده، صحبت کنند. صحبت های آنها ترس و وحشت اعضای معترض را بیشتر کرد.
تحت چنین شرایطی من فقط دنبال اتفاق و یا شرایط جدیدی می گشتم تا این شرایط ترسناک را تغییر دهم، تا اینکه موضوع حمله نظامی ارتش آمریکا به عراق و سرنگونی صدام پیش آمد و من توانستم با استفاده از یک فرصت به اتفاق یک عضو دیگر از اشرف فرار کنم و به سمت مرز ایران بیایم. که در آنجا بعد از معرفی خودمان به نیروهای مرزی ایران وارد کشور شدیم. آنها برخورد خوبی با ما داشتند و بعد از مدت کوتاهی ما را به خانواده هایمان تحویل دادند.
بعد از بازگشت به کشور تشکیل خانواده دادم و اینک صاحب 4 فرزند هستم و در کنار هم زندگی شیرینی را می گذرانیم. من وقتی به گذشته و سالهایی که در اسارت مجاهدین خلق بودم فکر می کنم، خدا را شکر می کنم که لطف خودش را نصیب من کرد و من را از آن وضعیت غیر قابل توصیف نجات داد. من در کنار لحظات شیرینی که در کنار خانواده ام دارم از خدا می خواهم که دوستان سابق من و اعضایی را که هنوز تحت اسارت رجوی هستند، هرچه زودتر نجات دهد تا بتوانند به آغوش گرم خانواده برگشته و همانند امثال من خوشبخت شده و آسایش پیدا کنند.
عبدالرضا عساکره