در کنار خانواده هر روز شکوفاتر می شویم و شاداب تر

لحظه فرار از فرقه رجوی و از اردوگاه اشرف در استان دیالی عراق، تنها فکر و ذکرم خانواده ام بود. پدرم، مادرم، خواهرم و برادرانم. آن لحظات از واکنش خانواده ام نسبت به خودم هراس داشتم. از آینده می ترسیدم.

البته حق هم داشتم. 20 سال در تشکیلات رجوی مدام در مغزم فرو کرده بودند که خانواده دیگر مرا نمی خواهند. آنچه رجویها برای 20 سال در مغزمان کرده بودند مدام در ذهنم رژه می رفت. اینکه خانواده از من رو برمیگردانند و لعنتم میکنند و از خانه بیرونم میکنند که چرا از تشکیلات مجاهدین گریختی و به ایران برگشتی و خلاصه همه مردم ایران و آشنایان مرا طرد میکنند!

البته که اینطور نشد و لحظه روبرو شدن با خانواده ام آنهم پس از سالها درست برعکس شد. آنجا و در آن لحظه هم شوکه بودم وهم آهی کشیدم برای هدر رفتن جوانی و نوجوانی خودم ، همان لحظه فهمیدم که چه کلاه بزرگی بر سرمان رفت.

در حال حاضر فراموش نکرده ام که چه بر من گذشته است اما این گذشته مطلقا باری بر دوشم نیست و ذهنم رو بخودش مشغول نمیکند زیرا درست است که دیر شروع به زندگی کردیم اما در حال زندگی کردن هستیم و این زندگی ادامه دارد به خواست پروردگار
من همان سرباز وطن هستم که به اسارت نیروهای عراقی در آمدم و سپس 21 سال را در اردوگاه اشرف گذراندم! و در حال حاضر 60 سال دارم اما احساس 60 سالگی ندارم. بر خلاف آنهایی که بعد از انقلاب درونی میگفتند که احساس میکنیم که جوان تر شده ایم و همه حرفها و بیان احساساتشان دروغی بیش نبود. ما براستی با تشکیل خانواده و آزادی عمل و گذراندن اوقاتمان با فرزندمان و خانواده و عزیزانمان هر روز جوانتر میشویم .

این مریم و مسعود رجوی نبودند که ما را جوان کردند به عکس ما در قفس ذهن و در زندان شخصیت خودمان در حال پیر شدن بودیم. ای دوستان و برادرانی که در تشکیلات مخوف و وحشتناک رجوی ساخته و در اسارت ذهن بسته خودتان مانده اید و میگویید آینده مان خراب شد و به استیصال رسیده اید و فکر میکنید راه به جلو ندارید و کسی در انتظارتان نیست ، همانظور که ما فکر میکردیم ، دنیا بزرگتر و زیبا تر از آنچیزی است که مریم قجر و رجوی میگویند. زیبایی واقعی در دنیای آزاد با آزادی ذهن است ، آزادی واقعی شخصیت آزاد و آزادی در انتخاب زندگی است ، آزادی واقعی زمانیست که صدای فرزند خودتان را میشنوید و با او گفتگو میکنید، آزادی اصلی سرسپردن به خزعبلات مریم و مسعود و غیره نیست. آزادی واقعی زمانیست که خود برای زندگی خودتان و خانواده و زن و فرزندتان تصمیم بگیرید، در یک کلام خود را از قبری که مریم و مسعود رجوی تحت نام انقلاب رهایی در سرتان فرو کرده رها کنید و سر قبری که مرده ای در آن نیست گریه نکنید! به امید رهایی همه دوستانم در تشکیلات منحوس فرقه مجاهدین .

هفته قبل به اتفاق خانواده به قم و مشهد مقدس سفری داشتم. در مسیر و در حین رانندگی خیلی موضوعات ذهنم را مشغول میکرد. بیابانها و کویر خشک پر نمک و ستارگان شب در تاریکی مطلق بیابان مرا بیاد بسیاری از سالهای گذشته در اشرف می انداخت. به دوستان رهاشده ام فکر میکردم که همه آنها لیاقت و استحقاق یک زندگی شیرین و زیبا را دارند زیرا که مثل خود من بسیاری از لحظات زیبای عمرشان را رجوی از آنها دزدید و آنها فکر میکردند که صادقانه در راه آزادی ایران و ایرانی قدم گذاشته اند و همه تحت تاثیر عملیاتهای روانی (نشستهای تخصصی مغز شویی) در تشکیلات مجاهدین قرار داشتند.

به خودم فکر می کردم و میگفتم نکند که الان در یک رویا هستم و میترسیدم صدایم کنند و بگویند که بیدار باش است و بیایید نشست و یا صبحگاه است. البته بعد به خودم می خندیدم و باید بگویم که احساسم قابل وصف نیست وقتی که پسرم روزبه صدایم می زد و می گفت بابا چرا ساکتی؟

گاهی اوقات درگیر افکار قدیمی و اینکه چه به سرمان آوردند میشویم و تنها نقطه ای که به آن وصل میشویم تا به اصل خودمان برگردیم خانواده است بر خلاف حرفی که مریم قجر و مهوش سپهری و دیگر سران در تشکیلات مجاهدین به مغزمان فرو می کردند که هر نفری که از ما برگردد مثل تخم مرغ گندیده میشود، حال می بینم که گندیده شدن در برکه متعفن انقلاب درونی و بندهای آن است و هر کس که از آن منجلاب گندیده ذهنی و شخصیتی و آن تشکیلات مخرب هویت انسانی خودش را بیرون بکشد، هر روز شکوفاتر می شود و به یک انسان عالی تبدیل میشود.

در بارگاه امام هشتم برای سلامت و بهروزی همه جداشدگان دعایی از ته قلب و دل کردم و اشک ریختم که آنها را در پناه پر صلابت خودش بگیرد زیرا که انسانهایی با درون زیبا هستند. زیرا که آنها زخمهای ناجوانمردانه ای را از رجوی و دجالگریهایش بر تن دارند و در حال التیام زخمهای کهنه شان هستند، از امام رضا خواستم کمکشان کند و به آنها یاری برساند زیرا که شایسته بهترینها هستند و دعا کردم برای همه دوستانی که در خواب غفلت آرمیده اند و در دنیای تاریک خود زیر سنگ قبرهای عقیدتی مریم و مسعود مانده اند و نمیدانند که هیهات من الذله واقعی نه در قبرستان تشکیلات رجوی و نه درون چاه ویل مناسبات غیر انسانی رجوی و نه در مسخ شدن بدست رویا پردازان جاه طلب و قدرت طلب تشکیلات مالیخولیایی مجاهدین است. زیبایی انسان در قهر و لعنت فرستادن به خانواده نیست و انسانیت در بیگاری دادن و در حصار فیزیکی و روحی و روانی بودن و تحقیر را تحمل کردن نیست. تقوی و هیهات در آزادی ذهن و روح است همان چیزی که رجوی و همپالگیهایش در تشکیلات فرقه از آن میترسند و میگویند نزدیک نشوید!

و دعا کردم برای سلامتی همه پدران و مادران پیر و کهنسال که سالهای سال چشمشان به درب و در انتظار دیدار عزیزان اسیرشان است. انشاالله که انتظارها بسر خواهد آمد و چشمشان به دیدار عزیزنشان روشن خواهد شد .

ای کاش که میشد قطره ای از شیرینی خانواده و آزادی عمل در زندگانی فردی را همچون باران بر سر و روی اسیران در تشکیلات رجوی ریخت تا از خواب غفلت بیدار شوند ، بخود بیایند و خود را رها کنند !

با آرزوی سلامتی و موفقیت برای همه رهاشدگان و هر آنکس که دستی در مرهم گذاشتن بر روی زخمهایی دارد که مجاهدین خلق و رجوی ها مسبب آن بوده اند.

الهم انا نسألک و ندعوک باسمک العظیم اعظم !

محمود دشتستانی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا