طرد شدن، انتقاد و سخنان ناخوشایند باعث میشود که کودکان نسبت به خود احساس خوبی نداشته باشند. در این صورت ممکن است عزت نفس خود را از دست بدهند و دچار ناامنی شوند. بنابراین، والدین باید همیشه در کنار فرزندان خود باشند تا به آنها اعتماد به نفس و احساس دوست داشته شدن بدهند. در سال 1991، حدود یک هزار کودک اعضای مجاهدین خلق از والدین خود جدا شدند، به کشورهای غربی قاچاق شدند، و نزد خانوادههایی که از طرفداران مجاهدین خلق بودند، رها شدند. این کودکان نه تنها از محبت و حمایت والدین محروم شدند، بلکه با آسیبهای ناگواری چون تجاوز جنسی روبرو شدند و احساس ناامنی برای آنها احساسی همیشگی شد.
عاطفه سبدانی، اکنون سی و چند ساله، مادر سه فرزند، یکی از فرزندان والدین مجاهد است که بارها توسط پدر خوانده خود در سوئد مورد تجاوز جنسی قرار گرفت. سازمان مجاهدین خلق او و دو برادرش را به آن خانواده نامناسب سپرده بود، زیرا تنها امتیاز آنها این بود که از هواداران این گروه بودند.
تجربه سوء استفاده جنسی از کودکان میتواند نحوه درک کودکان و جوانان از دنیای خود، افراد در آن و جایی که به آنها تعلق دارند را تغییر دهد. درک آنها از خود و جهان میتواند مختل شود و باعث بیاعتمادی، ترس و نفرت شود. بسته به رابطه و مدت آسیب جنسی، ترومای رابطه متعاقبا میتواند بر توانایی آنها در برقراری ارتباط با دیگران و خود تأثیر بگذارد. با این حال، عاطفه اکنون یک شهروند موفق سوئدی است که تقریباً از تروما بهبود یافته است، اما هنوز گاها روزهای سختی را با خاطرات خود میگذراند.
او کتاب زندگینامه خود با عنوان “دستهایم در دست خودم” را منتشر کرده است، سوژه مصاحبهها، سخنرانیها و مستندهای زیادی به عنوان نمونهای از صدها کودک یتیم فرقه مجاهدین خلق بوده است. با این حال، لحظاتی در زندگی او وجود دارد که عمیقاً لحظات آسیب زای دوران کودکی او را به یاد او میآورد. همانطور که عاطفه در حساب کاربری فیسبوک خود به اشتراک می گذارد، صبا دختر کوچکترش اخیراً برای یک عمل جراحی در بیمارستان بستری شده است. عاطفه که از دختر کوچکش مراقبت می کند، تجربیات دلخراش خود از بیمارستان و دکتر را به عنوان یک کودک رها شده و مورد تجاوز جنسی به یاد میآورد. او کمبودهای دوران کودکی خود را به رسمیت میشناسد. اینکه هیچ مادری برای او وجود نداشت که به او نشان دهد چگونه از فرزندانش مراقبت کند:
“از طریق بچه هایم است که اجازه پیدا میکنم تجربیات کودکی خود را بازیابی کنم.
از طریق آنها است که می دانم کودکی که برای جراحی بیهوش شده و در بیمارستان بیدار می شود، نباید تنها بماند.
از طریق دوستانم است که فهمیدم کودکی که از بیهوشی بیدار می شود می تواند فریاد بزند و عصبانی شود. که کاملا طبیعی است.
تازه الان فهمیدم که وقتی در کودکی در بیمارستان جیغ میزدم (و احتمالاً لگد میزدم و دعوا میکردم) کاملاً عادی بودم. تا جایی که پرستاران مجبور شدند نرده را روی تخت نصب کنند.
این صداهای آنها بود که وقتی بی قرار بودم میشنیدم. دستانشان که مرا در آغوش گرفته بودند و در عین حال به من آرامش میدادند.”
از آنجایی که مادر عاطفه در کمپ نظامی مجاهدین خلق در بیابانهای عراق، منزوی شده و تحت ایدئولوژی فرقه وار این گروه شستشوی مغزی داده شده بود، فرسنگها از او دور بود. در بیمارستان عاطفه با گریه او را صدا میزد اما مادری نبود که او را در آغوش بگیرد و آرام کند، او حالا میداند که باید اینجا در کنار صبای کوچکش باشد:
“تازه الان فهمیدم که وقتی رها شده و لو رفته بودم هیچ پدر و مادری آنجا نبود.
همانطور که بعداً وقتی پرستارها به مادر خوانده ام گفتند که حال من چگونه بود، شرمنده شدم. من که همیشه در خواب از کابوس هایم فریاد میزدم، حالا جلوی همه این کار را کرده بودم.
و بعد به من گفتند که برای مادرم فریاد زده ام …
مادر
کدوم مادر؟
این داستان را برای پرستاران بیخبری که صدای گریههای من را در سراسر سالن شنیدند، بازگو نکردم.
اکنون، صبا مجبور نیستی داد بزنی. من اینجا کنار تو دراز کشیدهام.”
با مفهوم “دکتر”، فردی که قرار است امن و قابل اعتماد باشد، احساس ناامنی و خاطرات بد تجاوز یک بار دیگر به عاطفه هجوم میآورد. در ذهن عاطفه کوچولو، ملاقات با دکتر، بازگشتی دردناک به لحظات تجاوز پدرخوانده است. او از کادر درمان و مراقبت های سلامتی سوئد درباره این احساس ناامنیاش میپرسد. او بزرگسالی است که والدینش به او پشت کردند تا برای مجاهدین خلق مبارزه کنند و مجاهدین خلق سرانجام او را در دستان یک خانواده متجاوز رها کردند. به همین دلیل از چاقوی جراحی نمی ترسد اما از نگاه و دستان دکتر وحشت می کند:
“اگر دکتر شخصیتی دارد که شما را به یاد کسی میاندازد که به شما تجاوز کرده، با شما بدرفتاری کرده، زندگیتان را خراب کرده است، پس فقط باید آن را قورت دهید.
من هرگز از تزریق نترسیدم و نه از چاقوهایی که به بدنم بریدند.
اما من از مردی میترسم که بدن برهنه و عریانم را با دستان خشن خود لمس کند. در چنگ او باشم و دوباره تحت قدرت او. دوباره نگاهش را به برهنگی ام حس کنم. دوباره احساس ناتوانی. دوباره احساس کنم نفسم بند آمده. دوباره احساس کنم که چگونه بیاختیار می لرزم. دوباره…
من از چاقو نمی ترسم! من میخواهم فریاد بزنم: این تو هستی که ازش میترسم!
چون اگر آنقدر خوب بود که حتی فرصت فکر کردن به چاقو را داشتم.
در عوض، نگاه و دستهای مردی را میبینم که بارها مرا به زیر آورد، حتی با اینکه همیشه میدانستم اشتباه است. مدتها قبل از اینکه بدن من شکل بگیرد و این هنوز یک آرزو برای مرد بود. نر با موهای سیاه، بینی کج و کک و مک. چیزی که در همه جای اطراف ما وجود دارد، به ویژه در میان پزشکان ما. اما به من زنگ زدند و حاضر شدم.
من کی هستم که بگویم بدنم از ضربه دست و چشمانش می لرزد نه از چاقویی که به من می کند؟
مسئولیت مراقبان سلامت چیست برای ما که از نگرانیهای دیگر میلرزیم و آرزو کردهایم که لطفاً به من دکتر دیگری بدهید تا بدنم را لمس کند!.”
فرد قربانی خشونت جنسی، ممکن است همزمان احساس خشم، استیصال، انتقامجویی، ناامیدی و پوچی کند. این یک واکنش کاملا طبیعی به چنین رویداد آسیب زایی است. عاطفه از خشونت جنسی جان سالم به در برده و بهبود یافته است. او به بیشتر افکار و احساسات متفاوتی که زمانی برایش بسیار دشوار بود فائق آمده است. اما این به جنایات فرقه رجوی به عنوان مسئول اصلی آسیب هایی که فرزندان مجاهدین متحمل شدند، صحه نمیگذارد. پرونده کودکان مجاهدین خلق و کودکان سرباز مجاهدین خلق باید توسط نهادهای بین المللی حقوق بشری بررسی شود. رهبران مجاهدین خلق باید به خاطر کارهایی که با صدها یتیم اعضای خود انجام دادند به دست عدالت سپرده شوند.
مزدا پارسی