ماجرای سه سال اسارتم در کمپ اشرف مجاهدین خلق

عبدالرحیم نظری را هم عوامل آدم ربای مجاهدین خلق در ترکیه ربودند و به کمپ اشرف منتقل کردند. این بار هم علی آنکارایی. نامی آشنا برای تعداد زیادی از کسانی که در ترکیه گرفتار دام فریب مجاهدین خلق شدند.

شانس با او یار بوده که بعد از تحمل سه سال زندگی سخت و طاقت فرسا در کمپ بسته مجاهدین خلق، راه به سوی دنیای بیرون فراهم می شود و می تواند جان و زندگی و جوانی و روح و روانش را بردارد و از کمپ اشرف خارج شود. نظری در این ویدئو با همان ساده دلی و صداقتی که دارد خود را معرفی می کند و قسمتی از سرگذشتش که با فرقه رجوی پیوندی تلخ خورده را برای روشن شدن اذهان عموم بیان می کند:

عبدالرحیم نظری هستم که به مدت 4 سال در سازمان مجاهدین گرفتار بودم . در سال 1381 برای کاریابی به کشور ترکیه رفتم و در آنجا گرفتار قاچاقچیان انسان فرقه رجوی شدم و تنها برای درآمد بیشتر و پیدا نمودن کار خوب گرفتار این فرقه شدم.

بعد از گرفتار شدن توسط دلالان این سازمان که علی آنکارایی از بارزترین آنها بود، سه الی چهار روزی در منزل او بودم که در این مدت علی آنکارایی ذهنم را به شدت شستشو داد. بعد از آنکه با علی آنکارایی در مورد کار با حقوق بالا و امکانات خوب گفتگو کردم و به سمت عراق حرکت کردیم، من را به سمت اردوگاه فرقه رجوی بردند. من با فهمیدن واقعیت اعتراض کردم و از دیدن فرماندهان سازمان بسیار ناراحت شدم و حتی گریه کردم تا من را برگردانند.

آنها به من گفتند که اگر میخواهی برگردی باید دو سال در داخل اشرف زندانی شوی و بعد از آن هشت سال نیز در داخل ابوغریب زندانی باشی! من همچنان اعتراض میکردم که من را برگردانید اما فرماندهان سازمان با اسلحه و چاقو بشدت تهدیدم کردند و گفتند که باید همینجا باشی و من از روی اجبار در سازمان مجاهدین ماندم و در این مدت برنامه ها و سلول های انفرادی زیادی دیدم و اذیت هایی که از سازمان مجاهدین شدم، واقعا درد آور بود. بطور مثال میبایست همسرم را طلاق میدادم و با بچه هایم نمیتوانستم تلفنی صحبت کنم و ارتباط ما کلا قطع بود.

سه سالی که به اجبار  در داخل سازمان مجاهدین بودم، خیلی اذیت شدم و چندین بار میخواستم برگردم ولی اجازه نمیدادند که خدا رو شکر بعد از سه سال عراق تصرف شد و من توانستم به همراه تعداد دیگری به تیف بروم و شش الی هفت ماه در آنجا بودم. البته در آنجا نیز برخورد خوبی با ما نداشتند و تنها دلخوشی ما خط تلفنی بود که داشتیم تا با خانواده خود تماس بگیریم و به آنها زنده بودن خودمان را اطلاع دهیم. در تیف با کمک سازمان صلیب سرخ به وطنم ایران بازگشتم و زندگی جدید را از سر گرفتم.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا