مجاهدین خلق در جنگ با انسانیت – قسمت دوم و پایانی

در قسمت قبل از ملاقات پدر و دختر گفتیم که پس از سالها ملاقات داشتند. اولین جرقه زده شد! در همان لحظه اول صحنه ای اتفاق افتاد که تاریخ به ندرت بعنوان نمونه از سنگدلی و شقاوت به یاد دارد. در یک لحظه دختری قد بلند ولاغر اندام با چادری مشکی خود را از صف انتظار خانواده ها رها و با گام های بلند خود را به آغوش پدر انداخت! ولی هنوز گرمای آغوش پدر را کاملا احساس نکرده بود که دستانی محکم و قوی به سینه اش کوبیده شد!

پدر تحت تاثیر صحبت های پروین صفایی در برخورد اول دخترش را که سالها ندیده بود و اکنون بزرگ شده و خانمی شده بود بجای همسرش اشتباه گرفته بود، و از ترس اینکه مبادا برخورد صمیمانه ای با او داشته باشد به این عکس العمل خشونت بار دست زده بود. در گوشه ای دیگر وضعیت از این تاسف بار تر بود، مادر سالخورده ای از بیرون قرارگاه اشرف التماس می کرد و ضجه و شیون می کرد تا به پسرش اجازه داده شود بعد از سالها با او دیدار کند. ولی فرزند تحت تاثیر صحبت های پروین صفایی بر سر او داد و فریاد میزد که تو یک مامور وزارت اطلاعات ایران هستی و حاضر به دیدار تو نیستم. مادر که دیگر از دیدار با فرزندش ناامید شده بود گفت حداقل بیا این پاکت شیرینی را که برایت سوغات آوردم بگیر تا دهنت شیرین شود، این شیرینی ها را خودم درست کردم. بیا بگیر پسرم تا حداقل موقع برگشت در دلم نماند! بواسطه یک سرباز آمریکایی جعبه شیرینی را بدست پسرش رساند، ولی لحظه ای بعد پسر شیرینی را به سمت مادر پرتاب کرد و تراژدی دیگری رقم خورد! و پرده ای دیگر از جنگ تمام عیار انقلاب مریم با مقوله انسانیت و احساس وعشق وعاطفه کنار رفت!

از میان خانواده هایی که به درب قرارگاه اشرف مراجعه کرده بودند خانواده هایی هم بودند که موفق به ورود بداخل قرارگاه اشرف شده و با عزیزان خود ملاقات کرده بودند. مسئولین مجاهدین خلق براساس محاسبات خود روی برخی از خانواده ها در زمینه جذب و یا کمک مالی حساب ویژه باز کرده بودند. و به همین دلیل سخت گیری کمتری به نسبت دیگر خانواده ها از خود نشان دادند، اگر چه تحلیل آنها در نهایت غلط درآمد و بر اثر تاثیر گذاری عاطفی خانواده ها این اعضا خیلی زودتر از تشکیلات جدا شدند.

اتوبوس های حامل خانواده ها بعد از چند روز قرارگاه اشرف را ترک و به سمت مرز برگشتند. لحظاتی بعد از رفتن خانواده ها لندکروزهایی که اعضا را به درب قرارگاه آورده بودند، آنها را در جلو ستاد پیاده کردند. وقتی که اصغر و قنبر از لندکروز پیاده شدند، پروین صفایی در حالیکه لبخند رضایت بر لب داشت، پیروزی آنها را در جنگ با خانواده تبریک گفت. و آنها را به عنوان نخستین فاتحان جنگ با دشمن و وزارت اطلاعات به دیگر اعضا معرفی کرد.

غروب روز بعد در حالیکه اصغر در کنار حوض قرارگاهشان نشسته بود، آخرین صحبت های مادرش را بیاد آورد که پسرم حداقل این شیرینی ها را از من بگیر تا اگر برگشتم در دلم نماند! قطرات اشکی بر گونه هایش نشست، و زیر لب به آرامی این نفرین مادرش را هنگام بازگشت تکرار کرد. رجوی الهی به خاک سیاه بیفتی! در گوشه دیگر قنبر در حالیکه آخرین پک را به سیگارش میزد، آخرین ناله و شیون های دخترش در گوشش طنین انداز شد. بابا اینطور بعد از سالها از دخترت استقبال می کنی؟ من بعد از سالها که تو را پیدا کرده بودم در نزد همکلاسی هایم به خود می بالیدم.

ساعت 11 شب که مارش خاموشی در فضای قرارگاه پیچید اصغر و قنبر به مقر آمریکایی رسیده بودند. سالهای بعد آنها جز اولین سری از نفراتی بودند که در ایران خانواده هایشان را به آغوش کشیدند. داستان بغرنج و درد آور خانواده ها با مجاهدین خلق همچنان ادامه پیدا کرد، مراجعات بعدی خانواده ها به قرارگاه اشرف و صحبت های خانواده ها از پشت میکروفن ها منجر به مسئله داری نیروها و جدایی آنها شد. رجوی در اوج توهم خود فکر می کرد خواهد توانست برای همیشه و با تمسک به انقلاب مریم احساس وعاطفه و عشق به خانواده را در روح و روان اعضا بسوزاند و خاکستر کند! او از نقش عاطفی و تاثیرگذار خانواده ها بر اعضا علیرغم سالها جدایی بی خبر بود. بدلیل حضور تاثیرگذار خانواده ها در کنار سیاج های قرارگاه اشرف، علیرغم باران سنگ و فحش و ناسزا تعداد زیادی از اعضا فرصت کردند که از قرارگاه اشرف و یا کمپ ترانزیت لیبرتی بگریزند و به جهان آزاد و آغوش گرم خانواده هایشان برگردند. نقش تاثیر گذار خانواده ها در آزادی و جدایی اعضا وقتی معنا پیدا می کند که بدانیم آمار اعضای جداشده طی آن سالها خیلی بیشتر از نفراتی است که در حال حاضر در مجاهدین در آلبانی همچنان در اسارت هستند. رجوی که روزی دچار این توهم احمقانه بود می تواند عشق به مریم را جایگزین عواطف خانوادگی کند و برای همیشه ریشه خانواده را در قلب و ضمیر اعضا بخشکاند به عینه دید چگونه اکسیر زندگی بخش خانواده در وجود اعضا تکثیر میشود. به یمن تلاش های خستگی ناپذیر خانواده ها، و آه و نفرین های پدران و مادران فوت کرده فروپاشی این تشکیلات جهنمی بزودی محقق خواهد شد و تمامی اعضا به آغوش خانواده ها و دنیای آزاد باز خواهند گشت. به امید آن روز

علی اکرامی

منبع

یک دیدگاه

  1. سلام آقای اکرامی
    برای اینکه همه علی الخصوص فرزندان مابدانندکه خانواده هیچ جایگزینی نداردوهرفردی بعدازخدااعضای خانواده بیشترین سرمایه اش می باشندوبایدفرزندان ماسعی دررضایتمندی مادروپدرخودداشته باشند.من سال1366درسن13سالگی که دانش آموزبودم برای اینکه پدرم خیلی دوست داشت به جبهه برودولی نمی شدمن خودم رادرعوض پدرم داوطلب رفتن کردم.که بامخالفتهای زیادی روبرو شدولی من رفتم به جبهه که اصلا”کارساده ای نبود.درجبهه منطقه ماشهرمرزی عراق(ماووت)بودیم که پدرم دراخبارمی شنودکه جای مابمب باران شیمیایی شده.لذابلندشده بودباداییم که ماشین پیکان وانت داشت آمده بودوپرسان پرسان که پیدایم کند.ویک هفته درمنطقه ی جنگی که نیروهای نظامی فقط می باشندوعاقبت درحالی که پایم گلوله خورده بوددربیمارستان مهابادپیدایم کردومن پدرم وداییم ملاقات کردیم.واکنون الحمدلله پدرومادرم درسن 85سالگی بسیاربرایم عزیزندوخداراشاکرکه پشتوانه های بزرگ رادارم-این تجربیات بایدبه نسل بعدی منتقل شود

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا