چند کلامی با غلامعلی نریمی هم استانی گرفتارم در کمپ رجوی

با سلام خدمت غلامعلی نریمی هم استانی خودم.
غلامعلی جان معمولا رساندن خبر ناگوار بخصوص وقتی خبر فوت باشد، خیلی سخت است. اما چون این موضوع چیزی نیست که بتوان آن را تا ابد مخفی نگاه داشت پس لاجرم باید به نحوی فرد مخاطب را از خبر آن مطلع کرد. حال خبری که متاسفانه برای تو دارم این است که مادر دردمندت که سالها رنج و مشقت دوری و بی خبری از تو را متحمل شد، از دنیا رفت.

من حمید دهدار حسنی، سالها مثل تو در تشکیلات مجاهدین بودم و در سال 81 به وطن بازگشتم. الان هم سالهاست که به عنوان عضو انجمن نجات خوزستان فعالیت می کنم. طی این سالها خانواده ات بخصوص وقتی مادر گرامیتان در قید حیات بود به منظور کسب خبر از وضعیت تو ارتباط خوبی با انجمن ما داشتند. خدا رحمت کند مادرت که واقعا مرتب با من تماس می گرفت و با گریه و با لهجه رومزی می گفت از غلام من خبری نداری؟ یا می گفت شنیدم چند نفر از مجاهدین جدا شدند آیا غلام من بین آنها نیست؟ یا از من خواهش می کرد و می گفت نمی توانی کاری کنی تا غلام من هم برگردد؟ باورکن از رنج و مشقتی که او از بابت بی خبری از تو می کشید اشک می ریختم و پیش خودم می گفتم خدایا خودت کمک کن تا حاجت این مادر دردمند و دیگر مادران روا گردد. من در صحبت با ایشان فقط سعی می کردم به او امیدواری بدهم چون نمی توانستم در مورد شرایطی که تو و امثال تو در تشکیلات رجوی گذراندید برایش توضیح بدهم. نمی دانستم چگونه به او بگویم که فرزندت در چنگال دیوصفتان ظالمی گرفتار است که سالهاست سعی کردند ذهن و مغز او را از هر گونه داشتن عاطفه و عشق و فکرکردن به خانواده خالی کنند. نمی توانستم به او بگویم که رجوی او و بقیه را اسیر توهمات ذهنی خودش کرده تا نزد خانواده و مادرش برنگردد. چون می دانستم با این حرف ها کلا نا امید و دلشکسته می شود پس همواره به او می گفتم مادر فقط دعا کن انشالله که فرزندت برمی گردد. مادر آنقدر قلب مهربانی داشت که به من می گفت هر روز سر نماز دعا می کنم و از خدا می خواهم که فقط بگذارد قبل از مرگم یکبار دیگر غلام را ببینم. او همیشه به من محبت داشت و می گفت من تو را مثل پسر خودم می دانم. گاها موقع اعیاد جهت عرض تبریک به من زنگ می زد .

غلام جان جهت اطلاع خودت بگویم که مادرت بیماری های متعددی داشت اما همواره در برابر بیماری مقاومت می کرد تا بتواند چند صباحی دیگر زنده بماند و یکبار دیگر تو را ببیند و یا حتی صدایی از تو بشنود. او مدتی پیش طبق معمول هر روز از داخل منزل برای نشستن جلوی درب حیاط می رود. خودش می گفت هر روز می روم جلوی درب حیاط می نشینم و بیرون را نگاه می کنم به این امید که شاید پسرم غلام از راه برسد و او را ببینم. اما متاسفانه 25 روز پیش در حیاط منزلتان به زمین می خورد و لگن پایش می شکند. بطوریکه خانواده ات مجبور می شوند او را برای عمل به تهران ببرند. 25 روز در آنجا بستری بود اما بدلیل اینکه هوشیاری نداشت انجام عمل پایش ممکن نبود. در نهایت مادر گرامی تو نتوانست بیش از این در برابر بیماری مقاومت کند و با حسرت دیدن دوباره تو دار فانی را وداع گفت. روحش شاد.

این است اوج محبت و عشقی که یک مادر نسبت به فرزندش دارد. مادری که سلامتی و وجود خود را به خاطر وجود و دیدن دوباره فرزندش به خطر می اندازد. مادری که یکطرفه عشق نثار فرزندانش می کند. این است راز و رمز تمامی مادران و بی جهت نیست که می گویند خدا بهشت را در زیر پای مادران قرار داده. باور کن وقتی خبر فوت مادرت را شنیدم بسیار اندوهگین شدم و حساب کن من خودم را نزد او خجل زده می دیدم و گفتم خدایا این مادر از من راضی باشد و مرا ببخشد چون نتوانستم برایش کاری کنم. به همین خاطر وظیفه خود دانستم که در مراسم تشییع و تدفین ایشان شرکت کنم و از ایشان حلالیت بطلبم.

غلامعلی جان
من چون خودم سالها مثل تو اسیر توهمات ذهنی رجوی بودم به همین خاطر کاملا می دانم در تشکیلات چه محدویت هایی داشتیم. می دانم که رجوی بر ما حتی فکر کردن به خانواده، پدر و مادر را حرام کرده بود و از شدت برخورد تشکیلات با کسانی که به خانواده فکر می کردند خبر دارم. اما متاسفانه درک موضوع ظلم و ستم، جنایات و محدودیت هایی که رجوی بر اعضا اعمال می کرد برای هرکس قابل فهم نبود. به همین خاطر خانواده بر فرزندش خرده می گیرد که چرا او با آنها تماس نمی گیرد که خوشبختانه با توضیحات روشنگرانه مستمر ما اعضای جدا شده در مورد ماهیت جنایتکارانه رجوی نه تنها خانواده های اعضا بلکه افکار عمومی هم متوجه این حقیقت که اعضا فقط اسیر توهمات ذهنی رجوی هستند، شدند. خانواده های شما هم به این ایقان رسیدند که شما اسیر هستید و بایستی به هر طریق ممکن تلاش کنند تا شما را از چنگال رجوی جنایت کار نجات دهند.

حال صحبتم با تو این است که بنظرم وقت آن رسیده که باید به این حقیقت پی ببرید که ماندن بیش از این شما در تشکیلات فرقه جایز نیست وظلم به خود و خانواده هایتان است. شما باید بدانید که خانواده هایتان هرکاری که ازدستشان برآید برای نجات شما انجام داده و خواهند داد. پس تو هم بهتراست برای شادی روح مادرت هم که شده خودت را از تشکیلات جهنمی و برده ساز رجوی نجات دهی. پدر و مادران که درحسرت دیدار دوباره شما از دنیا رفتند. آیا به نظرت این جنایت رجوی در حق آنها نیست ؟ البته این از دیدگاه خدای بزرگ پنهان نخواهد ماند و آه آنها دامن رجوی را خواهد گرفت.

حمید دهدار حسنی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا