امروز خاطره ای به یادم آمد از دورانی که گرفتار فرقه رجوی بودم. گفتم بهتر است شما هم بدانید.
در یکی از روزهایی که در قسمت پذیرش این فرقه بودم (پذیرش محل اولیه آموزشهای نظامی و ایدئولوژی مزخرف آن سازمان بود.) خب ما همگی نا آشنا بودیم با این سازمان، بعضی ها بیشتر و بعضی ها کمتر راجع به این گروه میدانستند. در طی این آموزشها همه ما را درگیر یک سری حرفهای ایدئولوژیک کرده بودند. تا آنجا که میدیدم اکثرا تقابل داشتند و اصلا قبول نمیکردند و بعضی وقتها افراد حالت تهاجمی میگرفتند و آنها، آن نفر را میبردند در یک دفتری و با او وارد بحث می شدند. مثلا خود من با عملیات جاری که قرار بود بنویسیم تقابل داشتم و از آن نشست بیرون آمدم ( عملیات جاری یعنی باید کارهایی که ضد این سازمان یا هر مسئله و مشکلی که درون ذهنت بود را باید می نوشتیم و آن را در جمع میخواندیم، مثل افرادی که میروند و نزد کشیش ها اقرار میکنند ).
داشتم میگفتم که بیرون آمدم و مسئولین دنبالم آمدند و مرا بردند در یک اتاقی گفتند چه شده که بهم ریختی؟ گفتم این عملیات جاری که شما میگویید یک نوع اقرار کردن است و من نمیتوانم چنین کاری کنم. مسئول بالاتر گفت تو اشتباه میکنی اینجا جامعه عادی نیست همه ما برادر و خواهر هستیم و اگر تو قبول نداری مشکلی نیست. بگذار دوران آموزشها به پایان برسد. بعد تو خودت داوطلبانه و از روی نیاز این کار را انجام میدهی. البته بماند که من تا یک سال بعد آموزش ها هیچ عملیات جاری نمیکردم تا این که مرا مجبور کردند .
میخواستم این را بگویم که این سازمان خط خودش را با رعب و وحشت به پیش میبرد یک مثال که خودم شاهد آن بودم که در دوران آموزش یک نفر به نام بهروز تا آنجا که اسمش را بخاطر دارم مسعود رجوی را به عنوان رهبری قبول نداشت و چون بیمار هم بود دوا و داروهای او داده نمیشد و او یک بار در آسایشگاه به رجوی فحش و ناسزا میگفت تا این که یکی از مسئولین شکنجه گر آنها به نام رضا مردادی آمد و او را کنج آسایشگاه به باد کتک گرفت تا کسی دیگر نتواند به رجوی فحش بدهد. بهروز بعد از کتک خوردن دچار افسردگی شد و با کسی زیاد حرف نمیزد و تا آنجا که میدانم دوام نیاورده بود و دیگر از او خبری نداشتم که چه بلایی سرش آمده .
در مجموع بگویم که این گروه افراد را شکنجه روحی میکرد و اکثرا افراد دچار افسردگی و گوشه گیر میشدند ، و همه ما را تبدیل به یک ربات کرده بودند و فقط گوش به دستور بودیم و هر وقت به آن دوران فکر میکنم. خدا را شکر میکنم که از آن خراب شده فرقه رجوی خلاص شدم .
موسی جابری فر – آلبانی – تیرانا