زلزله تشکیلاتی و ریزش نیروها
باز شدن پای صلیب سرخ به قرارگاه اشرف، وحشت زیادی را برای رهبری مجاهدین کلید زد. صلیب سرخ برای انتقال اسیران جنگی به ایران، می بایست در قرارگاه اشرف نیز حضور می یافت و با اسیران جنگی حاضر در آنجا ملاقات می کرد و این یک خطر بزرگ برای مسعود به حساب می آمد که برای جبران خسارت نیرویی ناشی از عملیات فروغ جاویدان، صدها اسیر جنگی اردوگاه های صدام را جذب، و بیش از یکسال برای آموزش و تربیت آنان هزینه داده بود. بسیاری از اسیران پیوسته، با شنیدن خبر آزادی و بازگشت به نزد خانواده در ایران، در پوست خود نمی گنجیدند و صلیب سرخ هم به آنان تضمین داده بود که جمهوری اسلامی هیچ کاری به گذشته آنان ندارد و می توانند از تمام حقوق قانونی خود طی دوران اسارت برخوردار شوند. چنین خبری طبعاً اثرات بسیار مثبتی بر اسرا می گذاشت بویژه که بسیاری از آنان پیام هایی از خانواده خود نیز دریافت کرده بودند.
به همان نسبت که این خبر برای اسرا امیدبخش بود، برای مجاهدین و شخص رجوی، بسیار سهمگین و دردناک بود. به همین خاطر، سازمان تمام تلاش خود را بکار گرفت تا با ایجاد “ایران هراسی، ترس از زندانی شدن، ترس از گناه، ترس از فقر و اعتیاد” در دلشان و برانگیختن احساسات و عواطفی که آنان طی این مدت در کنار مجاهدین بدست آورده بودند، جلوی بازگشت شان به ایران را بگیرد. اما با وجود همه این اقدامات، زلزله رخ داده بود و بخش مهمی از پیوستگان به ایران بازگشتند. حالا نوبت به این رسیده بود که با مخفیکاری حداکثری، جلوی انتشار این خبر که صدها نفر به ایران بازگشته اند گرفته شود. مسعود که همه انرژی خود را برای جلوگیری از ریزش صرف کرده بود، اینک سعی داشت که جلوی بازتاب خبر ورود صلیب و بازگشت اکثریت اسرا را بگیرد تا روحیه بازماندگان و حتی خود مجاهدین سست نشود. اما این قضیه هم چندان کارآیی نداشت، چرا که مشکل کادرهای قدیمی تر و نیروهایی که از خارج به مناسبات آمده بودند، بازگشت اسرا نبود، بلکه ترس آنان نزدیکی دولت عراق به ایران پس از آزادی اسرا بود. این قضیه ترس زیادی را در بین مجاهدین ایجاد کرده بود. من که آن زمان در ستاد پرسنلی مجاهدین حضور داشتم، شاهد تناقضات زیادی در بین رده های مختلف تشکیلاتی بودم. برای نمونه یکی از مسئولین ستاد پرسنلی که از قضا معاون “محسن رضایی” محسوب می شد، پس از شنیدن خبر نزدیکی رابطه ایران و عراق با حالتی نگران در مورد صدام گفت: “شیطان زیر پوستش رفته”. این جمله نشان می داد که بشدت نگران استرداد مجاهدین به ایران است. یکی دیگر از کادرهای پایین این ستاد هم یکروز در حالی که با بچه خردسالش بازی می کرد زیر لب در حالیکه کودکش را خطاب قرار می داد گفت: “عیبی ندارد، اگر قرار است بمیریم، همه با هم خواهیم مرد”. کاملاً برایم آشکار بود که او نیز بسیار نگران استرداد خود و فرزندش به ایران است.
نشست صلیب
واکنش های منفی به توافق صدام با ایران، چنان در تشکیلات گسترده شده بود که مسعود را وادار به واکنش نمود. به همین خاطر، در ملاقاتی مخفیانه با صدام این مشکل را با وی در میان گذاشته بود تا از او پاسخ بگیرد. مسعود بعدها به ما گفت که صاحبخانه به وی گفته که شما میهمان ما هستید و رسم عرب ها این است که از میهمان خود تا آخرین نفس حمایت می کنند. پس از این ملاقات، وی نشستی با برخی از فرماندهان رده بالا گذاشت که در آن بحثی تحت عنوان “صلیب” را پیش کشید. در این نشست که بعداً نوار آن برای تمام نفرات ورود کرده به انقلاب پخش شد، مسعود گفت: “بر اساس اخباری که بدست ما رسیده، صاحبخانه درصدد است تا همه مجاهدین را به ایران استرداد کند و رژیم هم همه را به صلیب خواهد کشید که اولین آن مریم خواهد بود که لب مرز به صلیب کشیده می شود، بعد نوبت شما می رسد که همگی از کنار مرز تا تهران به صلیب کشیده می شوید و در پایان هم مرا از جلوی شما عبور می دهد و در ورودی تهران به صلیب می کشد.”
مسعود پس از طرح این بحث عاطفی و برانگیزاننده، همه را در یک دوراهی قرار داد و گفت که آیا کنار من می مانید و به صلیب کشیده می شوید و یا مرا تنها می گذارید می روید؟ طبیعتاً کسانی که به مباحث انقلاب ورود کرده بودند هرگز حاضر به جدایی نبودند و به باقی ماندن در کنار مسعود تن دادند. اما پس از اینکه همگی آمادگی خود برای به صلیب کشیده شدن را اعلام کردند، مسعود گفت: “هرگز چنین اتفاقی نمی افتد و این سیاهترین شِقِّ ممکن بود که مطرح کردم تا شما را برای انتخاب راه مخیّر کنم. صدام به من گفت که به شما بگویم خیالتان راحت باشد و ما عرب ها هرگز میهمان خود را به دشمن نمی دهیم”. بدین ترتیب، مسعود توانست تا حدی دلهره ها را کمتر و مجاهدین را برای شرایط جدید سازماندهی کند.
با اتمام کار صلیب سرخ و رفتن بخش زیادی از اسرا (پس از حمله صدام به کویت)، شرایطی ویژه برای مجاهدین بوجود آمده بود که سازمانکار جدید خود را می طلبید. کلاس های آموزشی گسترده ای در سطح ارتش برپا شده بود. تعدادی از مسئولین سازمان برای گرفتن آموزش های جدید به نزد افسران عراقی رفته بودند و همزمان برای سایرین هم کلاس برگزار می کردند. به همین خاطر، سازمانکار جدید، بر اساس کلاس های آموزشی در نظر گرفته شد و مسئول هر کلاس، فرمانده نیروهای موجود در همان کلاس بود و مربی نیز بر آنان کنترل داشت.
در آستانه اولین سالگرد انتخاب مریم، شرایطی بسیار سخت و دلگیر در مناسبات حاکم شده بود و نشست های انقلاب نیز دیگر ادامه پیدا نکرد. به همین خاطر، خانواده ها همچنان پابرجا بودند. در بین خانواده های مجاهدین، هنوز مواردی به چشم می خورد که مثلاً یکی از زوجین مخفیانه از همسرش طلاق گرفته بود ولی طرف مقابل اطلاعی نداشت، و چون مباحث انقلاب و طلاق از سوی مریم به عنوان “راز” محسوب می شد، زن و شوهر همچنان در کنار هم زندگی می کردند که مبادا طرف مقابل دچار شک و تردید شود. حمیده شاهرخی در زمانی که نشست های انقلاب را برگزار می کرد گفته بود این “راز ایدئولوژیک” را باید بین خودتان تا لحظه مرگ حفظ کنید و به کسی نگویید تا زمانی که سازمان آنرا همگانی کند.
با نزدیک شدن احتمال حمله آمریکا، تمام نیروهای مجاهدین به دشت وسیع کفری منتقل شدند تا از آسیب احتمالی مصون باشند. زندگی سخت و دشوار بیابانی در وسط سرمای زمستان و کمبود سوخت و آذوقه، و دوری از همسران و فرزندان، بسیاری را آشفته کرده بود. اما چاره ای هم برای آن نبود. هرکس اعلام جدایی و بریدگی می کرد، به یک قلعه در شمال عراق منتقل می شد تا بعداً تعیین تکلیف شود. حمله گسترده آمریکا به عراق، با بمباران شدید شهرها کلید خورده بود و چهل روز به طول انجامید و با خروج صدام از کویت و پذیرش عواقب آن، به پایان رسید. اما این پایان، شروعی برای آشوب های داخلی و درگیری های گسترده مجاهدین با کردها در شمال عراق بود که این هم ریزش نیروها را تشدید می کرد. تعدادی از کردهای عضو مجاهدین حاضر به درگیری با کردهای عراق نبودند و از بین بقیه نیروها هم، برخی شرایط جنگی عراق را نمی توانستند تحمل کنند و درخواست جدایی می دادند.
نوروز 1370، روزی فراموش نشدنی برای مجاهدین در شرایطی کاملاً جنگی بود. سلسله درگیری های گسترده ای بین مجاهدین و اکراد عراقی از شهر خانقین تا سلیمان بیگ رخ داد که در آن چند محور شرکت داشتند. این سلسله عملیات با اسامی مروارید 1 و 2 به پایان رسیدند. جنگ و گریزها تا اواخر فروردین ادامه داشت و در نهایت صدام ارتش منهدم شده اش را اندکی سامان داد و مناطق تحت کنترل درآمده از سوی مجاهدین را تحویل گرفت و آنان به قرارگاه اشرف بازگشتند و دوران تازه ای با فراز و نشیب های زیاد شروع شد.
پایان جنگ و رژه مجاهدین
پس از تمام شدن جنگ خارجی و داخلی در عراق، روزهای سیاه مجاهدین (علیرغم نمایش های مسعود و مریم که تلاش داشتند همه چیز را به پیروزی وصل کنند) شروع شد. برای پوشاندن آنچه در انتظار مجاهدین بود، مسعود برای برگزاری آموزش تاکتیک یگان های رزمی، از صدام درخواست کمک کرد و او نیز که با کمک مسعود از سقوط حتمی نجات پیدا کرده بود، مجرب ترین فرماندهان خود را برای آنان فرستاد و آموزش های چندماهه مجاهدین شروع شد که در کنار آن نیز، حفاظت از قرارگاه اشرف در اولویت بود چرا که وضعیت عراق دیگر مثل سابق نبود و امنیت کشور دچار خدشه شده بود. شمال عراق با کمک آمریکایی ها در دست بارزانی و نیروهای جلال طالبانی بود و در شرق کشور هم دیگر ارتش صدام حضور چشمگیر نداشت و در جنوب هم اوضاع چندان آرام نبود. 90 درصد ارتش صدام متلاشی شده بود و دیگر قادر به حفاظت کامل از مجاهدین نبودند. ضمن اینکه تحریم شدید عراق روی مجاهدین هم اثرات زیادی داشت. کمبود موادغذایی، دارویی، بهداشتی و اقلامی مثل سیگار می توانست فشار زیادی به تشکیلات مجاهدین وارد کند که با گذر زمان وضع را تشدید می کرد و پس از چند سال کار به جایی رسیده بود که برخی نیروها یواشکی از انبار صنفی دزدی می کردند و گاه به شکار کبوتر روی می آوردند.
بهار همین سال، ریزش دیگری کلید خورد و بخشی از نفراتِ منتقل شده از اروپا و برخی که از نقاط مرزی بخاطر مشکلات معیشتی به مجاهدین پیوسته بودند، تحمل شرایط موجود را نداشتند و اعلام جدایی کردند. بخشی از شرق قرارگاه اشرف که قبلاً مسکونی و متعلق به افراد متأهل بود در اختیار خانواده هایی قرار گرفت که قصد جدایی داشتند. مدتی بعد این افراد با وضعیت نابسامانی به اردوگاه های رمادی و غیره منتقل شدند تا شاید در مواجهه با شرایط سخت، مجبور به بازگشت شوند. مسعود و مریم آنان را بدون هیچ امکانات و پولی روانه جایی کرده بود که می دانست فسادزا است. بعدها خودش برای ترساندن سایرین می گفت در آنجا افراد وادار به سیگار فروشی و گاه تن فروشی می شوند. البته برای اینکه کسی نگوید چطور حاضر شدی نیروهای خودت را به چنین جایی بفرستی، مدعی شد که هر از گاهی برایشان کمک هزینه می فرستد تا به فساد کشیده نشوند.
پس از انتقال این سری افراد، برگزاری نشست های انقلاب برای کسانی که پیش از جنگ کویت نوبتشان نشده بود آغاز شد. سری 5 و 6 نیز به این جلسات منتقل شدند تا دیگر هیچ فرد انقلاب نکرده ای در سازمان باقی نماند. در این دور چند تن از نفرات چپ و مارکسیست هم به نشست برده شدند تا آنان هم وادار به پذیرش شوند. البته این جلسات برای مسعود پر هزینه بود ولی هم برای سرگرم کردن نفرات و هم برای اینکه خودش را برای همیشه از دردسر خانواده رها کند دست به این کار زد. در همان ایام تمامی کودکان را هم از والدین جدا و به بهانه امنیت و جنگ، به کشورهای خارجی اعزام کرد و به دست خانواده هایی داد که وضعیت آنان را کسی نمی دانست. بسیاری از این کودکان گرفتار رنج های بی پایان شدند که راجع به آن زیاد گفته شده است.
با عبور از این موانع اولیه، که تا حدودی وضعیت داخلی مجاهدین مشخص و به سامان رسیده بود، فرصتی شد تا در آستانه انتخاب مریم، یک رژه بزرگ برای ابراز وجود و روحیه دادن به هواداران سازمان در خارج برگزار شود تا کسی ارتش آزادیبخش را پایان یافته تلقی نکند. برای برگزاری رژه، تمام سازمان بسیج شدند و صدها تانک و توپ و نفربر زرهی از صدام حسین قرض گرفته شد و همه اعضای تشکیلات طی یکماه، شبانه روز به کار و تمرین مشغول بودند. خیابان اصلی قرارگاه اشرف نیز باید وسیع می شد و در مجموع کاری طاقت فرسا برای تبلیغات گسترده مسعود و مریم رجوی شکل گرفت. این رژه در 26 مهرماه با حضور خبرنگاران خارجی و جمعی از هواداران سازمان که به عراق منتقل شده بودند برگزار شد. در این برنامه گسترده، علاوه بر زوج رجوی، نام “فهمیه اروانی” هم که در نشست های انقلاب، شاخص و نماد حل شدن تمام عیار در انقلاب مریم جلوه داده می شد، برجسته گردید و رژه به نام او ثبت شد. پس از آن، تصاویر مختلفی از او به عنوان هدیه در بین اعضای مجاهدین پخش شد و نفرات هم آنرا روی در و دیوار کمدهای شخصی خود نصب می کردند. در سالن های غذاخوری نیز عکس او در کنار تصاویر مریم و مسعود نصب شد که بعدها داشت جای تصویر مسعود را می گرفت، اما در عرض مدت کودتاهی متوجه اشتباه خود شدند و تمام تصاویر فهیمه را از سالن ها جمع آوری کردند.
هدف از برجسته کردن نام فهیمه، نه توانمندی او در حل مسائل، بلکه خودسپاری مطلق او به مریم و مسعود بدون هیچگونه اما و اگر و اعتراض بود. چیزی که اکثر مسئولین پیشین سازمان رعایت نمی کردند و در برابر برخی خواسته های رجوی پافشاری داشتند و این قضیه به مذاق مسعود خوش نیامده بود.
انتخاب فهمیه برای جانشینی مریم
چند ماه پس از برگزاری رژه به نام فهیمه، زمینه سازی برای جایگزینی وی با مریم مهیا شد و در یک اقدام بی سابقه و تکرار ناشدنی، مریم از همه مجاهدین خواست تا به صورت پنهانی یکی را به عنوان جانشین خودش معرفی کنند و نام او را برایش بفرستند. پس از آن، اعلام شد که فهیمه اروانی با رأی تمام اعضای مجاهدین برای این مسئولیت انتخاب شده است و در این میان، تنها چند نفر به مهدی ابریشمچی و یا محمود عطایی رأی داده بودند. همین چند رأی متضاد با خواسته مریم و مسعود، باعث شد که چنین کاری دیگر هرگز در تشکیلات مجاهدین انجام نشود و آرای مخفی برای همیشه منتفی شود و برای انتخاب های بعدی، همه مجاهدین به صورت علنی انتصابات مسعود و مریم را با بالابردن دست تأیید و یا نفی کنند.
انتخاب فهمیه، زمینه ساز مسئول اول شدن وی در سال 1372 بود. در آستانه سالگرد تأسیس سازمان مجاهدین، مریم 24 عضو برای شورای رهبری انتخاب کرد. پاییز 72، تشکیلات مجاهدین منتظر یک رخداد مهم بود. فشارهای تشکیلاتی و ایدئولوژیک که از مدتی قبل افزایش یافته بود، موج جدیدی از ریزش ها را بدنبال داشت. در نشست های مختلف به افراد تلقین می کردند که هرکس درخواست بریدن داشته باشد، مستحق مجازات اعدام است. این تهدیدها هم نتوانست جلوی موج درخواست برای جداشدن را بگیرد.
30 مهر و موشک استراتژیک ضد بورژوازی
مهرماه 1372، همه را برای برگزاری یک نشست بزرگ به صورت مخفیانه به قرارگاه تازه ساخت باقرزاده در شمال ابوغریب بردند. پیش از نشست، فرماندهان رسته ها و ستادها برای نیروهای خود یک جلسه کوچک سرپایی برگزار کردند و به نفرات گفتند: “در نشست برادر مسعود قرار است خبر مهمی ابلاغ شود، هرکس به این نشست بیاید دیگر نمی تواند درخواست جدایی بدهد. به همین خاطر، همین الان هرکس نمی تواند مناسبات را تحمل کند، آنرا بنویسد و به مسئول خودش بدهد، چون بعد از آن دیگر پذیرفته نخواهد شد.”
ساعاتی بعد نشست مسعود برگزار شد. در این برنامه، ابتدا مریم با حالتی کاملاً نمایشی، درخود و افسرده نشسته بود و فقط به مسعود نگاه می کرد. بحث بر سر انتخاب وی برای ریاست جمهوری بود. نمایشی که دوماه قبل از آن، در جلسه شورای ملی مقاومت مطرح و پایان یافته بود. اما در این سالن هم مجدداً همان نمایش به گونه ای که ما نفهمیم کار تمام شده و فقط برای اطلاع رسانی است، به اجرا درآمده بود. مسعود گفت که به مریم پیشنهاد ریاست جمهوری داده ایم و او حاضر به پذیرش و ترک شما نیست. مریم هم از ابتدا با غم و اندوه به میدان آمده بود، در این برنامه شروع به ناز و کرشمه کرد و گفت این مسئولیت برایم سنگین است. اما در انتها نقش خود را تغییر داد و گفت بخاطر درخواست شما و اعضای سازمان و اینکه می دانم باید هزینه مبارزه را تقبل کنم، این مسئولیت را می پذیرم. و از این نقطه، وی شروع به شادی و خندیدن کرد و پرده دوم که پخش شیرینی و رقص و آواز بود کلید خورد. برای اولین بار، مسعود هم به پایین سن آمده و مقداری رقصید. روزهای بعد که همه به قرارگاه های خود بازگشتند، چنین برنامه هایی در سایر قرارگاه ها نیز ادامه یافت. یک هفته بعد هم خبر ریاست جمهوری مریم و انتقال او به فرانسه از رسانه های مجاهدین پخش شد که تبعات خاص خود را داشت. اما آنچه برای مجاهدین بدنبال داشت، موج جدیدی از انواع سرکوب، تحقیر و فشارهای روحی بود که در زندانی شدن صدها معترض، شکنجه کردن دهها مجاهد به جرم حل نشدن در انقلاب مریم، قتل چند عنصر مقاوم و نهایتاً برگزاری نشست سرکوب “حوض” از سوی مسعود رجوی برای کلید زدن تحقیرهای دسته جمعی بود.
مسعود ادعا کرد که مریم را به عنوان “یک موشک استراتژیک ضدبورژوازی” به “خط مقدم نبرد با سرمایه داری” فرستاده است. اما گذر زمان نشان داد که مریم نه تنها اهل مبارزه با بورژوازی نبود، بلکه گام به گام، تبدیل به بخشی از سیاست ضدایرانی غرب علیه ایران خواهد شد. واقعیتی تلخ که امروزه تمام مردم ایران شاهد آن هستند و می بینند که این ملکه ترور، هر روز در آغوش جنگ افروزترین سیاستمدار آمریکایی و صهیونیستی شناور است و فعالیت های او تنها منافع ملی ایرانیان را تهدید می کند و همگی به نفع صهیونیسم و امپریالیسم جهانی است.
پس از انتخاب مریم، همه ساله به همین مناسبت جشن های مختلف برپا می شد که یادآور جشن تولد ملکه انگلیس و شهبانو فرح بود. امری که البته در سال های اخیر، ملکه ترور کمتر به آن می پردازد چون دچار نگرانی های امنیتی و حقوقی است و ترس از استرداد پس از برگزاری دادگاه علیه سران فرقه، دمی او را آرام نگذاشته است. پایان.
حامد صرافپور