رجوی ها پس از شکست در عملیات فروغ جاویدان (مرصاد) برای پوشاندن نقش خود در این شکست، با شیادی و نیرنگ اعضای مجاهدین خلق را مقصر آن شکست خوانده و علت را داشتن همسر و خانواده عنوان کردند. به این ترتیب راه حلی که ارائه شد، طلاق های اجباری و از هم پاشاندن خانواده ها بود.
به این ترتیب تمام اعضایی که همسر داشتند را با ایجاد فضای مغزشویی مستمر وادار به طلاق همسران خود نمودند. سپس وقتی دیدند اعضایی که فرزند دارند به دلیل وجود این فرزندان ممکن است دوباره به سمت هم متمایل شده و عواطف شان برانگیخته شود و در نهایت به مسئله داری و جدایی آنها بیانجامد، جداسازی کودکان از والدین شان در دستور کار قرار گرفت.
در این میان حمله آمریکا به عراق، بهانه خوبی به دست رجوی داد تا سناریوی خود را عملی کند. به این ترتیب موضوع جنگ مورد سوء استفاده رجوی ها قرار گرفت تا به بهانه حفظ جان کودکان، هم والدین شان را به جدا کردن کودکان راحت تر متقاعد نمایند و هم به پروژه جدا کردن کودکان از والدین سرعت بیشتری ببخشند. اما از آنجا که جدا کردن کودکان از والدین و فرستادن شان به خارج عراق نه برای حفظ جان شان بلکه برای عدم برانگیخته شدن عاطفه در بین والدین شان بود، رجوی ها نه تنها بعد از اتمام جنگ آنها را نزد والدین شان برنگرداند بلکه حتی سال ها بعد از اتمام جنگ نیز اجازه برگرداندن را ندادند.
این کودکان در کشورهای مختلف به افرادی که هوادار فرقه بودند سپرده شده و این افراد با ترفندهایی قانونی سرپرست این کودکان می شدند. اما به اعتراف چندین تن از این کودکان که اکنون زنان و مردان بالغی هستند، بسیاری از این سرپرستان که فقط بدلیل دستور تشکیلاتی یا دریافت پول از دولت محل اقامت خود اقدام به نگهداری کودکان کرده بودند، با آنها بد رفتاری کرده و در نتیجه این کودکان آزارهای زیادی را متحمل شدند و این درد علاوه بر درد و رنج دوری از پدر و مادر واقعی خود کودکان بود.
مجله نگاه که توسط جداشدگان از فرقه رجوی در خارج از ایران منتشر می شد در شماره پنجم اکتبر 1996 (پاییز 1375) خود، نامه سه تن از این کودکان را درج کرده است. تاریخ این نامه 17 شهریور 1374 و عنوان آن ” ما دردهای خود را به چه کسی بگوئیم؟” می باشد. این کودکان در نامه نوشتند که در سال 1364 (یعنی زمانی که 9 ، 5 و 4 ساله بودند) همراه پدر و مادرشان از ایران خارج شدند. خانواده موفق به اخذ پناهندگی شده و یک سال بعد به عنوان پناهنده در کشور هلند مستقر می شوند. در سال 1367 والدین جذب فرقه رجوی شده و فرزندان شان را نیز با خود به عراق می برند. سران فرقه رجوی علاوه بر سوء استفاده از پدر و مادر، از پسر این خانواده نیز به عنوان کودک سرباز سوء استفاده نمودند. این کودکان همراه با والدین در عراق حضور داشتند تا آن که پس از بحث های انقلاب طلاق، دستور جدایی کودکان از والدین داده می شود. این کودکان به کشور هلند فرستاده شده و در آنجا بین چند سرپرست دست به دست می شوند. در قسمتی از این نامه درباره شرایط شان چنین آمده است: “در حال حاضر مدت 4 سال است که از پدر و مادر خود دور افتاده و آنها را ندیده ایم و با سختی ها و دردمندی های متعدد روبرو بوده ایم و سرپرست دلسوز و محل امن برای زندگی نداشته ایم. پس از بیرون آمدن از آخرین خانواده که سرپرستی ما را به عهده گرفته بود در حال حاضر هیچ مسکن و سرپناهی برای ادامه زندگی نداشته و در وضعیت روحی بسیار بدی بسر می بریم. ”
تلاش آنها برای تماس و برقرار ارتباط با پدر و مادرشان با کارشکنی رجوی ها ناموفق می شود و . . .
این نامه را در زیر ملاحظه می کنید.
” ما دردهای خود را به چه کسی بگوئیم؟
استمداد از سازمانها و مجامع حقوق بشری
نیمروز ، 131 ، 17/6/74
ما فرزندان خانواده تیموریان به نام های آستیاژ، سحر و سپیده تیموریان به سن های 19 ، 15 و 14 ساله در سال 1985 [1364] به اتفاق والدین خود از ایران خارج شدیم و در کشور پاکستان تحت نظارت سازمان ملل پناهنده شدیم و بعد از مدت یکسال توسط سازمان ملل متحد به کشور هلند اعزام شدیم. پس از آن در سال 1988 [1367] با تمام خانواده خود به عراق سفر کرده و در مقرهای آن سازمان مستقر گشتیم و پدر و مادر مشغول به فعالیت با سازمان شدند.
همچنین اینجانب پسر بزرگ خانواده نیز 3 سال بطور حرفه ای از سال 1991 تا 1994 در سازمان مشغول به کار بوده ام. پس از شروع جنگ خلیج فارس رجوی وضعیت را مناسب دانست و تحت این بهانه که جان بچه ها در خطر است بچه ها را به خارج اعزام کرد و بعد از آن داستان انقلاب ایدئولوژیکی را راه انداخت. ولی ظاهراً داستان اعزام بچه ها به خارج تنها بخاطر حفظ نبوده چرا که بعد از آن رجوی با راه انداختن انقلاب ایدئولوژیکی اش اساساً اذهان افرادش را طوری کرد که انگار هیچ بچه ای ندارند و همه فرزندان مسعود و مریم اند و با طلاق های بین زن و مردها وسیله جدایی بین همه خانواده ها را کامل کرد.
در حال حاضر مدت 4 سال است که از پدر و مادر خود دور افتاده و آنها را ندیده ایم و با سختی ها و دردمندی های متعدد روبرو بوده ایم و سرپرست دلسوز و محل امن برای زندگی نداشته ایم. پس از بیرون آمدن از آخرین خانواده که سرپرستی ما را به عهده گرفته بود در حال حاضر هیچ مسکن و سرپناهی برای ادامه زندگی نداشته و در وضعیت روحی بسیار بدی بسر می بریم. تابحال بسیار سعی کرده ایم که والدین خود را ملاقات کنیم و آنها را از آنچه که بر سر ما آمده است آگاه سازیم اما هر بار با کارشکنی مجاهدین برای تماس با والدین خود روبرو شده ایم. پدر ما در عراق و مادر ما در سوئد می باشد و خود ما در کشور هلند مستقر هستیم و تا بحال جواب هیچ نامه ای را که برای پدر و مادرمان فرستادیم را دریافت نکرده ایم. این جدایی و دوری و عدم پیگیری پدر و مادر از فرزندان خود ذهن ما را مشغول کرده و غم بزرگی بر دل ما گذاشته است. ما علت آنکه چرا پدر و مادر ما با ما تماس نمی گیرند و ما را به امان خدا رها کرده اند نمی دانیم. آیا مگر می توان تصور کرد که پدر و مادری فرزندان خود را در کشور غریب رها کنند و هیچ احوالی از آنها نپرسند؟ این چیزی نیست جز مغزشویی های متوالی که هر دم در سازمان مجاهدین روی افراد انجام می شود و آنها از اینکه سراغ فرزندانشان را بگیرند مورد مؤاخذه و توبیخ قرار می گیرند.
مجامع محترم
ما دردهای خود را به چه کسی بگوییم؟
و گناه ما چیست که در چنین سنینی که بیشترین احتیاج را به پدر و مادر داریم از نعمت خانواده محروم شویم؟
ما از مجامع حقوق بشری تقاضا می کنیم که بدین وسیله سازمان را تحت فشار قرار بدهند که پدر و مادر ما را به ما برگردانند و اگر هم والدین ما، ما را برای همیشه ترک کرده اند و از خود سلب مسئولیت نموده، دلیل این سلب مسئولیت را مشخص کنند.
ما تقاضا مندیم به جهت آنکه ما در حال حاضر سرپناهی برای خود نداریم هرچه زودتر به این موضوع رسیدگی نمائید. در ضمن ما آمادگی خود را برای هر مصاحبه رادیوئی و تلویزیونی جهت کمک به حل این مشکل اعلام می داریم.
آستیاژ ، سپیده و سحر تیموریان”