بهار ایرانی، پانزدهم مارس 2008
تلاش و جستجوی همزمان بتول سلطانی در حوالی اشرف برای یافتن نشانی از دو فرزندش هاجر و میعاد در اروپا و همزمان آمدن والدین سمیه محمدی از کانادا و تلاش مدید آنها در اطراف قرارگاه اشرف برای نجات دلبندشان از فرقه رجوی از جهات بسیاری حائز اهمیت نشان می دهد. راستش تلاقی این دو موضوع بیش از هر چیز یک تخیل ناب هنرمندانه را برای ساختن یک اثر سینمایی رمانتیک تداعی می کند، اما حقیقت این است که این همه نه محصول یک ذهنیت هنرمندانه که ماحصل یک واقعیت دردناک در اطراف ما است.
می توانید این اجزاء و عناصر دراماتیک را نیز به این درام حقیقی الصاق کنید.
درددل های مادری بنام بتول سلطانی را که؛
می گوید ؛ شانزده سال پیش دو فرزندش را یکی پنج ساله و دیگری 6 ماهه از مقابل چشمان گریانش ربوده و به ناکجاآباد برده اند.
می گوید ؛ شانزده سال است آنها را ندیده است.
می گوید ؛ جسته گریخته فهمیده یکی از آنها در یتیم خانه ای در هلند است و دیگری ظاهرا در نزدیک خانواده ایرانی در سوئد.
می گوید ؛ طی این سال ها حتی صدای فرزندانش را نشنیده،
می گوید ؛ مجاهدین حالا هم از دادن هر گونه آدرس از محل زندگی فرزندانش امتناع می کنند.
می گوید ؛ نمی داند در صورت یافتن فرزندانش، او را به عنوان مادر به رسمیت خواهند شناخت؟
به راستی این ها حقیقت درام هستند یا درام حقیقی، کدام؟!!
گوبلز یا هس نمی دانم کدامیک شان گفته است؛ دروغ را آنقدر بزرگ بگوئید که کسی در باور آن شک نکند. اما نگفته، اگر حقیقت آنقدر تلخ و ناباورانه و سیاه بود چگونه باید گفت که باورپذیر بشود. حکایت این دو مادر یکی فراری از مجاهدین و دیگری آمده بر قلعه، و هر دو اسیر، هم می تواند حکایت یک دروغ بزرگ برای باوراندن باشد و هم روایت یک افسانه همچون افسانه های دیو و پری، و هم حقیقت و واقعیتی که ناگزیر باید برای باوراندن چاره ای اندیشه کرد.
سوای این جهات، می خواهم در این خصوص به چند مورد مشخص و منحصر که فقط در مناسباتی چون مجاهدین امکان وقوع و تکرار می یابد، بپردازم. سازمان مجاهدین در واکنش به تلاش ها و پیگیری های والدین محمدی برای نجات سمیه به این ادعا بسنده می کنند که سمیه داوطلبانه در اشرف مانده است و این حق طبیعی او است که درباره آینده اش شخصا تصمیم بگیرد. اما نمی گوید، زمانی که والدین سمیه او را به قرارگاه اشرف آورده اند، سمیه چند سال داشته و آیا اساسا قادر به تشخیص موقعیت و تصمیم درباره آینده خود بوده یا خیر؟. که اگر بالغ بوده چه لزومی به اخذ رضایت نامه از والدین داشته و چه نیازی به ارائه اکنون آن. و اگر صغیر بوده، والدین سمیه چه حقی داشته اند که درباره او تصمیم بگیرند. که حتی اگر حقی هم داشته اند، علی الصول این حق کماکان باید برای آنها ملحوظ و محفوظ باشد، که ظاهرا نیست، که اگر بود والدین او این همه بر گرد اشرف طواف نمی رفتند. و خوب می دانیم و بخصوص رهبران مجاهدین که این ها بحث ها و مناظره های الکی در باب حقوق بشر و قانون و شرط حضانت و قیومیت و سرپرستی و الخ است و تا خود واقعیت و حقیقت و آنچه اتفاق افتاده و می افتد و خواهد افتاد، فرسنگ ها فاصله است.
– مادر بتول می گوید شانزده سال است دو فرزندش را ندیده است. و مجاهدین حاضر نیستند به این سوال ساده و ابتدایی پاسخ بدهند، در منطق کدم انقلاب، آرمان، دین و ایدئولوژی می توان به بهانه و عده سرخرمن مدینه فاضله، مادری را 16 سال از حق مادری و کمترین ارتباط با فرزندانش محروم کرد؟!
– مادر بتول می گوید، مجاهدین از دادن کمترین اطلاعات درباره مکان فرزندانش امتناع می کنند. و مجاهدین به این سوال ساده پاسخ نمی گویند، که فرزندان بتول حق او هستند یا حق مجاهدین؟!
– اگر حق مادر بتول هستند، چرا امتناع می کنید و اگر نه حق هیچ کدام و تنها حق خودشان هستند تا تصمیم بگیرند، (یعنی همان صورت مسئله سمیه) حداقل به این سوال ساده تر پاسخ بگویند که این شانزده سال بر سر این کودکان دیروز و جوانان امروز چه آورده اید، که تملک مجاهدین را به تبسم مادرانه ترجیح می دهند. در این صورت آیا به فرض یافته شدن، مادر بتول و هاجر و میعاد، آنها روی دیگر سکه سمیه و والدین او نخواهند بود.
درباره حقیقت درام و درام حقیقی باز هم خواهم نوشت.