در قرارگاه موسوم به “اشرف” در کشور عراق که زمانی مسعود رجوی آنجا را تبدیل به مکان مادام العمر جهت امپراطوری خودش کرده بود قسمتی در ضلع شرقی این قرارگاه وجود داشت تحت نام “اسکان”. اشرف تقریبا مساحتی در حدود شش کیلومتر در شش کیلومتر داشت که تقریبا یک ششم این مساحت در ضلع غرب به مجموعه هایی اختصاص داشت که به آن اسکان گفته می شد. این مجموعه ها بیشتر شبیه به سوئیت هایی بود که در شهرها جهت زندگی موقت به مسافرین کرایه داده می شود، نمونه های آن را می شود در شهرهای شمالی ایران که مسافرین زیادی به آنجا رفت و آمد دارند، دید. شبیه به خانه های ویلایی کوچکی که مساحتی حدود چهل متر داشتند. اغلب دو اتاقه با یک آشپزخانه و سرویس بهداشتی کوچک. زمانی که قرارگاه اشرف در حال درست شدن بود مسعود رجوی مجبور شد تا برای جا دادن به کسانیکه بصورت خانوادگی به اشرف آمده بودند، خانه های کوچکی درست کند. تقریبا از سال 1366 شکل گرفت و تا سال 1372 خانواده ها در آنجا اسکان داده می شدند.
بعد از سال 1372 که نشست هایی تحت عنوان “نشست های انقلاب” با محتوای طلاق دادن همسران شروع شد این مجموعه ها کم کم شکل متروکه به خود گرفت. زیرا افراد بعد از طلاق دیگر نمی توانستند به آنجا تردد کنند و در اساس اسکان تبدیل به انبارهایی شده بود که وسایل در آنها جا داده می شد. هر زمانی که برای کارهای به اصطلاح جمعی به آنجا تردد داشتیم بخوبی می شد متروکه بودن آنجا را حس کرد.
این ماجرا ادامه داشت تا زمانی که در سال 1382 بعد از سقوط صدام حسین خانواده ها برای دیدار با فرزندانشان به قرارگاه اشرف تردد داشتند و مسعود رجوی مجبور بود که آن خانواده ها را در مکانی مستقر کند، لذا اسم اسکان تبدیل شد به “هتل ایران” !
خانواده هایی برای ملاقات با عزیزانشان به اشرف تردد داشتند از جمله خانواده خودم که در دو نوبت به اشرف آمدند و من بهمراه آنان دو تا سه روز را در آنجا مستقر بودیم. ولی مسعود رجوی که مثل همیشه می دید در حال باختن قافیه است به ناگاه درب اشرف را به روی خانواده ها بست و دیگر اجازه ورود به هیچ کسی را نداد، بنابراین ” هتل ایران ” را جمع آوری کردند و درش را تخته کردند.
بعدها متوجه شدیم که قسمت هایی از این مجموعه فعال شده است و متوجه شدیم کسانیکه از اشرف به ایران بصورت قاچاقی فرستاده می شدند در این قسمت ها مستقر می شدند، البته کسی حق دیدار با آنان را نداشت بجز مسئولینی که کارشان توجیه آنان بود. یک بار اتفاقی من شاهد صحبت برخی از مسئولین فرقه با دو سه نفری بودم که از ایران آمده بودند و باید بعد از توجیه به ایران برمیگشتند. در همان صحنه متوجه شدم که توجیهات حول این میچرخد که آنها باید در داخل کشور افراد را جذب کنند و به اشرف بیاورند. یعنی جذب نیرو برای فرقه صحبت اصلی بین آنان بود.
اما یک جایی هم در ضلع شرقی ساخته شده بود که تقریبا در انتهای اسکان قرار داشت که اطراف آنرا دیواری با ارتفاع بیشتر از چهار متر کشیده بودند. بالای دیوارها هم سیم خاردار بود، دوربینهای مدار بسته کار گذاشته شده بود، درب بزرگ آهنی داشت که تمامی شواهد و قرائن حاکی از این بود که این مکان یک جای امنیتی است. اوائل که آنجا را دیدم گفتم شاید که محل اختفای مسعود رجوی باشد، و یا مکان نشست های مسعود رجوی است ، ولی کمی که بیشتر دقت کردم متوجه شدم شبیه به یک زندان است! هر جای دیگری برایم متصور بود الا زندان، زیرا مدام در سازمان از داشتن زندان کراهت نشان میدادند و میگفتند که مبارزه ما برای برچیدن زندان ها در ایران است. یعنی طوری برای مان جا افتاده بود که به هیچ وجه زندان قابل پذیرش نبود و میگفتیم که امکان ندارد زندان باشد، یعنی من تا زمانی که اشرف را ترک میکردم برایم باور کردنی نبود! تقریبا سه سال بعد که توسط کمیساریای عالی پناهندگان به آلبانی منتقل شدیم و از آنجا من تصمیمی که مدتها بود میخواستم اجرایی کنم را به اجرا گذاشته و از سازمان جدا شدم. در دنیای آزاد و بدون سانسور خبری بود که من دیدم صحبت از زندان قرارگاه اشرف به iمراه انبوهی خاطرات کسانی بود که مدتی را در آن زندان بسر برده بودند!
شاید اگر در و دیوار “اسکان” زبان باز میکرد می شد به حقایق بیشتری پی برد.
بخشعلی علیزاده