
برای روشن شدن این موضوع بر می گردم به گذشته، آن موقع که هنوز صدام حضور داشت و سازمان هم با تکیه بر صدام در داخل خاک عراق قدرت نمائی می کرد. رابطه رهبری سازمان با صدام حسین بسیار حسنه بود. رجوی می گفت ما با دولت صدام استراتژی مشترکی داریم. در ضمن باید یادآوری کنم به دلیل حمایت صدام از رجوی وی قادر بود هر صدای معترضی را در داخل تشکیلات سرکوب کند .
موضوع بحثم رویکرد سازمان است و بر می گردم به سالهای 67 ، 68 تا 80 ، در این رابطه خاطره ای را نقل می کنم.
مسئولین هر سال که به ایام سال نو نزدیک می شدیم در داخل تشکیلات به اعضای خود می گفتند اگر کسی مایل باشد بخواهد برای خانواده خودش نامه و یا کارت پستال بفرستد می تواند به مسئولین تحویل دهد تا ما آن را در اسرع وقت به ایران ارسال کنیم. من آن موقع علت این کار را متوجه نمی شدم اما بعدها دلیلش را فهمیدم که به آن می رسم. من کسی بودم که از پیشنهادی که داده بودند استقبال کردم نامه طولانی برای خانواده ام نوشتم. از آنجایی که می فهمیدم این نامه ها از جانب مسئولین چک می شود در نوشتن نامه احتیاط به خرج دادم که ناخواسته اطلاعات ندهم و همچنین از مناسبات خیلی تعریف و تمجید کردم! برای خانواده ام نوشته بودم گر چه من از شما دور هستم اما اینجا آنقدر به من خوش می گذرد که هیچ احساس کمبودی ندارم و در نامه اشاره کردم درست است شما پدر و مادر خونی من هستید و جایگاه شما را درک می کنم اما باید اذعان کنم من در تشکیلات پدر و مادر عقیدتی و آرمانی دارم که مسعود و مریم هستند. جایگاه آنها قابل توصیف نیست. وقتی آنها را دارم هم دنیا را دارم و هم آخرت را ، خلاصه خیلی از رهبری سازمان تعریف کردم و در نهایت نامه را به مسئولم دادم تا آن را برای ایران پست کنند ، به نظر شما هدف سازمان برای ارتباط با خانواده چه بود ؟ آیا واقعا می خواستند ما با خانواده ارتباط برقرار کنیم؟ جواب روشن است. خیر !
آنها هدف دیگری در سر داشتند. سازمان به هیچ عنوان آن نامه را ارسال نمی کرد چه مثبت نوشته می شد و چه منفی ، سازمان با ترفند نامه نگاری می خواست بفهمد اعضای سازمان چقدر به سازمان وفادارند و چقدر به رهبری سازمان نزدیک هستند و چقدر در انقلاب ایدئولوژیک جلو آمدند. در حقیقت نامه گاری نوعی تفتیش عقاید بود و مسئولین سازمان نامه ها را می خواندند تا بفهمند چه کسانی قابل اعتماد هستند تا به آنها مسئولیت بدهند ؟ هدف سازمان از نامه نگاری به خانواده ارزیابی تشکیلاتی از اعضای سازمان بود نه ارتباط برقرار کردن با خانواده ، مسئولین بعد از خواندن نامه ها وضعیت افراد را تک به تک به بالا دست گزارش می کردند ، در هر صورت نامه را ارسال نمی کردند در حالی که به اعضای سازمان می گفتند ما ارسال کردیم ، اما آنچه برای خودم گذشت این بود به دلیل تعریف و تمجیدها از رهبری سازمان به من اعتماد کردند و در حالی که 5 سال سابقه بیشتر نداشتم مرا در مواضع حساس سازماندهی کردند. مدتی مرا فرمانده دسته کردند بچه هایی که تحت مسئولیت من بودند سابقه تشکیلاتی شان از من بیشتر بود. یکی را می شناختم 15 سال سابقه داشت تحت مسئول من بود به این دلیل که فکر می کردند من به انقلاب مریم بسیار پایبند هستم. یا در سنوات بعد در سازمان تشکیلات سازماندهی شدم مدتی را در پایگاه های بغداد بسر می بردم پایگاهی که فقط خودم در آنجا حضور داشتم مسئولین رده بالا گاهگاهی می آمدند آنجا و بعدش می رفتند و یا دوره ای پیک ستاد بودم و نامه های محرمانه را جابجا می کردم و موارد دیگر.
همه اینها به دلیل همان اعتمادی بود که به من کرده بودند ، چند سالی گذشت تا روزی یکی که با من رفیق بود گفت می دانی چه خبر است؟ گفتم نه خیر. یادت است به ما هر سال می گویند برای خانواده نامه بنویسید گفتم آری مگر چه اشکالی دارد. گفت اشکال این است این نامه ها را برای خانواده ها ارسال نمی کنند. بعد از این که می خوانند سپس داخل کوره کرده می سوزانند او به من گفت من تصادفی رفته بودم ملات هایم را بسوزانم چند تا نامه بچه ها را که نصفه سوخته بود را پیدا کردم فهمیدم همه آنها را می سوزانند وقتی این خبر را شنیدم متناقض شدم هرگز این تناقض را به سازمان نگفتم اما از اینجا به بعد دیگر من آن آدم قبلی نبودم توی این نقطه فهمیدم سازمان برای خانواده ارزشی قائل نیست . این یک نمونه از رویکرد سازمان با خانواده بود. می توان به موارد زیادی اشاره کرد از فحش دادن تا زدن سنگ که آنها را باید جداگانه مورد بررسی قرار دهم.
ادامه دارد
محمد رضا گلی