خانم بتول سلطانی در گفتگویی با بنیاد خانواده سحر در بغداد مطالب مهمی را عنوان نمودند که در گذشته بخش اول آن از نظرتان گذشت. جهت اطلاع هموطنان و فعالان سیاسی و خصوصا اعضای جدا شده یا باقی مانده در سازمان مجاهدین خلق و تمامی کسانی که سحر را انتظار میکشند، خلاصه بخش دیگری از این مصاحبه در زیر آورده میشود :
"… یک روز در بغداد (قبل از اینکه اکبر مرادی و امیر صفائیان به عراق بیایند) تصمیم گرفتم تا خودم به تنهایی برای صحبت با شوهرم حسین مرادی که در قرارگاه اشرف اسیر است و جهت تعیین تکلیف وضعیت خود به لحاظ قانونی و همچنین گرفتن رد و نشانی از بچه هایم که 17 سال پیش از من جدا شده و به اروپا فرستاده شده بودند به قرارگاه اشرف مراجعه نمایم. از آنجا که رفتن به اشرف را به تنهایی با توجه به شناختی که از سازمان داشتم صلاح نمیدانستم تصمیم گرفتم که ابتدا به مقر نیروهای آمریکایی در شهر خالص موسوم به JCC بروم و آنها را هم در جریان بگذارم. مسئولین آمریکایی در آنجا مانع رفتن من به اشرف شدند و گفتند که اصلا درست نیست بدون همراه به قرارگاه بروم و حتی اشاره کردند که مواردی در گذشته بوده که مراجعه کرده و دیگر نتوانسته اند خارج شوند که موضوع هنوز در حال پیگیری است. لذا آنها ابتدا امکان ارتباط تلفنی مرا با قرارگاه فراهم کردند و به آنان اطلاع دادند که من در JCC هستم و میخواهم تکلیف خود را با شوهرم مشخص کنم و رد فرزندانم را میخواهم .
طی چند روزی که در خالص بودم در تماس های متعدد و طولانی که مژگان پارسایی و فهیمه اروانی و فائزه محبت کار با من داشتند از هر دری سخن میگفتند ولی حاضر نبودند اجازه بدهند من با حسین صحبت کنم و یا رد و نشانی از فرزندانم بدهند. یکسره زنگ میزدند و حرفهای نخ نمای قبلی را تکرار مینمودند و وقتی می پرسیدم هاجر و میعاد کجا هستند به صراحت میگفتند که صلاح نیست محل اقامت بچه هایم را بدانم .
سؤال مقدم و جدی آنها که مدام تکرار میکردند این بود که چرا از سازمان جدا شدم؟ من پاسخ به این پرسش را که میتواند سؤال بسیاری دیگر هم باشد به زمانی که به خارج رفتم موکول کرده ام تا بطور مبسوط در این خصوص توضیح بدهم. فعلا همینقدر میتوانم بگویم که سازمان مجاهدین خلق و قرارگاه اشرف جای ماندن نبود و تمام عمرم در آنجا تلف شد و خیلی های دیگر هم اگر نقطه امیدی بیابند فرار خواهند کرد .
بعد از بحثهای مفصلی که تک تک با من داشتند و حتی سعی میکردند مرا به لحاظ عاطفی تحت تأثیر قرار دهند، مژگان پارسایی در یک تماس 45 دقیقه ای اشاره کرد که هر کس مرا مزدور رژیم معرفی کرده مزخرف گفته و این اصلا واقعی نیست و مسخره است. البته علت حرف او این بود که فائزه محبت کار در یکی از تماس ها گفت که لحن حرف زدن من رژیمی شده است و حرفهای مزدوران وزارت اطلاعات را تکرار میکنم که به او اعتراض کردم. مژگان تأکید کرد که میداند من با رژیم نرفته ام ولی صرفا میخواهد بداند که چرا از سازمان جدا شدم. لازم به ذکر است که سازمان همیشه مطرح میکرد که تنها نفوذی ها و عاملان وزارت اطلاعات از سازمان جدا میشوند و از هر کس هم که میخواست جدا شود اول بزور و تحت فشار امضا میگرفتند که نفوذی بوده است و بعد تحویل ابوغریب یا هر جای دیگر میدادند .
مژگان پارسایی نهایتا اینطور نتیجه گیری کرد که من سه راه بیشتر در مقابل روی خود ندارم. اول اینکه به قرارگاه اشرف و درون سازمان باز گردم و اظهار پشیمانی کنم. دوم اینکه به دنبال زندگی خود در اروپا بروم ولی رابطه ام را همچنان با سازمان حفظ نمایم یعنی با سازمان مخالفت نورزم و انتقاد نکنم. و سوم اینکه کاملا رابطه ام را با سازمان قطع نمایم یعنی دست به افشاگری علیه سازمان بزنم که لاجرم به زعم آنان جذب رژیم و وزارت اطلاعات شده و به خدمت آنها در خواهم آمد. آنها خودشان راه دوم را پیشنهاد کردند و گفتند در این خصوص همه گونه کمک خواهند کرد. حتی قول دادند که در این صورت به حسین (شوهرم) دستور خواهند داد تا با من زندگی کند و بچه هایم را نیز نزد من خواهند آورد و همه گونه امکان زندگی را برایم فراهم خواهند نمود. یعنی بدون انقلاب ایدئولوژیک و بدون طلاق همسر و فرزند با سازمان باشم! جالب است که همانطور که طلاق در سازمان اجباری است زندگی با همسر هم با فرمان و دستور انجام میشود !
مژگان پارسایی پیشنهاد داد تا همان زمان 5 میلیون دینار جهت کمک هزینه برای من به شهر خالص بفرستد و قول داد که میتواند با استفاده از یک گذرنامه مرا به فرانسه اعزام کند. لازم به ذکر است که در گذشته هم زمانی که بار اول مریم رجوی به پاریس رفته بود با پاسپورت یک نفر دیگر به لندن رفته بودم و با آن به پاریس سفر میکردم .
مژگان اصرار داشت به من بقبولاند که اگر در مقابل سازمان دست به افشاگری بزنم و حقایق را بگویم بی تردید به خدمت رژیم در خواهم آمد و راه دیگری ندارم. البته منظورش این بود که در این صورت مارک مزدوری برای رژیم به من خواهند زد و میخواست به این صورت مرا بترساند. می پرسیدند که هزینه ام را چگونه تأمین میکنم و اصرار داشتند به من پول بدهند که گفتم هنوز عاطفه و احساس در کل جهان از بین نرفته و روابط خانوادگی و دوستی همچنان علیرغم میل سازمان برقرار است و با وجودیکه سازمان هست و نیست مرا از من گرفت ارث پدرم که در فراق من دق کرد و مرد را کسی نخورده است .
در مقابل تمامی حرفهای آنها من یک حرف بیشتر نداشتم. اصرار داشتم که تنها میخواهم با حسین بدون واسطه صحبت کنم و رد بچه هایم را میخواهم. صراحتا به آنها گفتم که سر سوزنی به سازمان مجاهدین خلق اعتماد ندارم و پولش را هم نمیخواهم و پایم را هم به قرارگاه نخواهم گذاشت. گفتم که شما میگویید به حسین فرمان خواهید داد با من زندگی کند و فرزندانم را نزد من خواهید آورد ولی طی این چند روز و اینهمه تماس که گرفته اید حتی حاضر نشده اید یک بار حسین را پای خط بیاورید و یا امکان تماس من با دختر و پسرم را فراهم کنید. این زبان جدید تطمیع و سازش سازمان که در گذشته همیشه با تهمت و تهدید و فشار کارش را پیش میبرد و جدا شده را خائن و حق او را مرگ میدانست برایم تازگی داشت. این ها همه البته از نتایج سحر است .
بالاخره روز آخر حسین را به مدت کوتاه پای خط آوردند و معلوم بود او را کاملا طی این چند روز به لحاظ روانی آماده کرده بودند چون او مدام فحش و ناسزا میداد و به هیچ حرفی گوش نمیداد و تعادل روانی درستی نداشت. در وسط حرفهایش اشاره کرد که قصد دارد دختر و پسرمان را به قرارگاه اشرف بیاورد که مرا بی اندازه نگران کرد. نهایتا حسین به من گفت که اگر فرزندانم را میخواهم باید به قرارگاه برگردم. آنها رد بچه های مرا گرو نگاه داشته بودند تا مرا تنها به قرارگاه بکشانند .
از طرف حسین قبلا یک نامه برایم ایمیل شده بود که در آن نوشته بود مرا طلاق داده است. در تماس گفتم طلاق ایمیلی را قبول ندارم و مشخص کردم که قباله ازدواجمان که در ایران قبل از پیوستن به سازمان صادر شده است نزد من است و باید حسین به بغداد بیاید و مسئله طلاق را رسمی کند. به آنها اطمینان دادم که مسئله را در محاکم عراقی و سازمان های بین المللی همچنان دنبال خواهم کرد تا حقم را بگیرم. خصوصا اینکه آنها اشاره کردند که دخترم تمایل دارد برای دیدن پدرش به قرارگاه بیاید که عزم مرا بیشتر جزم کرد تا موضوع را دنبال کنم. نگرانی من از این بابت است که مانند بسیاری از فرزندان اعضای سازمان او را به بهانه دیدار با خانواده به عراق بکشانند و دیگر اجاز ندهند به خارج برگردد. سازمان صرفا به این علت فرزندان مرا از من دور نگاه میدارد که آنها از طریق من با حقایق آشنا نشوند .
در شهر خالص برای اطمینان از مسئله حفاظت خود مراجعه ای به اداره پلیس داشتم که نفرات پلیس خالص میگفتند که ما با سازمان مخالف هستیم چون در کردکشی و شیعه کشی در عراق توسط صدام حسین شرکت داشته است. آنها گفتند که سازمان حتی به نفرات خودش هم رحم نمیکند و موارد شکایات جداشدگان در دستگاه قضایی عراق طی این سال ها زیاد است. چندی قبل پلیس شهر خالص در استان دیالی جهت اجرای حکم دستگیری سه نفر از مسئولین سازمان مجاهدین خلق که توسط محاکم عراقی صادر شده بود به قرارگاه مراجعه کرده بودند که نیروهای آمریکایی خواسته بودند مسئله فعلا به بعد موکول شود. متعاقب این مسئله سازمان، رئیس پلیس استان دیالی را جاسوس و مزدور رژیم خوانده بود …"
بتول سلطانی در میان جمعی از اعضای شورای رهبری سازمان مجاهدین خلق
در آینده نزدیک بخش های مهم دیگری از گفتگوی بنیاد خانواده سحر با خانم بتول سلطانی در همین سایت از نظرتان خواهد گذشت .