
وقتی عید نوروز فرا می رسد خاطرات سی سال گذشته در سازمان مجاهدین به ذهنم می آید. اسفندماه هایی که در بیگاری می گذشت. اسفندماه با بوی عید عجین نبود بلکه بوی فشار کاری زیاد و بیگاری را با خود به ارمغان می آورد. همیشه با دوستم در محفل های خودمانی مان میگفتیم کاش عیدی وجود نداشت! برای ما عید به معنی کار بیشتر و استراحت کمتر بود و بس.
برای من که قدری در کار ساخت اسکلت و جوشکاری وارد بودم از اول اسفند برنامه ریزی می کردند و نام کارمان پروژه عید بود و از اول اسفند باید شروع به کار می کردیم تا برای شب عید برنامه هایی که داشتند را به پایان برسانیم. ما از صبح تا شب کار می کردیم و حتی بعضی اوقات وقت رفتن به سالن غذا خوری را هم نداشتیم و غروب که خسته به مقر باز می گشتیم باید در نشست های عملیات جاری حضور می یافتیم و باور کنید وقتی به محل استراحت می رسیدیم مانند جنازه فقط دراز می کشیدیم و اصلا متوجه نمی شدیم کی صبح شده است.
دوباره روز بعد ساعت 5 صبح بیدار شده و دوباره ادامه کار روز قبل را شروع می کردیم. ما نه حال و هوای روز چهارشنبه سوری را درک می کردیم و نه حال تحویل سال! بعضی اوقات در مراسم تحویل سال در سالن نشست چرت می زدیم و بعضا خواب بودیم و اصلا متوجه نمی شدیم که سال نو فرا رسیده است. آیا با چنین فضایی و بیگاری کشیدن از افراد دیگر فردی دل و دماغی برای فرا رسیدن عید و سال نو دارد؟
حال که مدتی است از مناسبات سازمان جدا شدم، هر سال وقتی عید فرا می رسد تازه معنی عید و خوش بودن را درک می کنم. این دور هم بودن و در کنار خانواده بودن معنا و مفهومی دیگر دارد چیزی که سالها رجوی ما را از آن محروم کرده بود.
در اینجا فرصت را غنیمت شمرده و به دوستانم در کمپ اشرف 3 تاکید می کنم که تا کی باید زیر بار تشکیلات رجوی کمرتان خم شود؟ تا کی قصد دارید اجازه دهید رجوی از شما بیگاری بکشد؟ کی باید معنی و مفهوم عید و خوش بودن را درک کنید ؟ تا کی رجوی ها می خواهند با نامگذاری هر سال شما را فریب دهند؟ شما باید از دوستانی که از سازمان جدا شدند و تشکیل خانواده داده و معنی و مفهوم واقعی عید را درک کردند درس بگیرید. امیدوارم سال جدید سال تصمیم گیری تان برای رهایی از تشکیلات جهنمی رجوی باشد و این آرزو دیر نیست .
پرویز حیدرزاده