هنوز یک مرد فمینیست نیستم! این سعادت نصیبم نشده. چونکه در جامعه مرد سالار ریشه داشتم. بعضی وقت ها هم از داشتن و حفظ خصلت های مردانگی ام خوشم می آید و مغروریتم مانع رشد ذهنم میگردد.
به میزان کمی با کامپیوتر آشنا شده ام. این شناخت را فرزندانم با ضرب و زور در هارد دیسک مغزم جا دادند. از این بابت خیلی خوشحالم. با همین میزان توانستم یک سایت اینترنتی ساده علم کنم. یک ستونش را هم به مقالاتی که بیشتردر رابطه با حقوق زنان است اختصاص دادم. هرشب با اشتیاق فراوان آمار بیننده ها را بازدید میکنم. سپس با وجدانی آرام به داخل بسترمیروم.
روز بعد مجددا از یک سایت به سایت دیگر شیرجه میروم. با ولع تمام به دنبال حقوق زنان و طرفدارانش میگردم. برایم فرقی نمیکند که چه نوع زنی باشد: سیاه، سفید،زرد و یا سرخ پوست. تفاوتی هم ندارد که آن خانم لباسی مندرس به تن داشته و یا شیک پوش باشد. از نظر من آن خانم میتواند چادری، با روسری و یا بی حجاب باشد. خوشگلی چهره، بزک کرده و یا چهره آبله مرغونی هم برایم بی تفاوت است. آن چه مهم است آزادی زن است. آن آزادی که حق مسلم اوست وشایستگی آن را هم دارد.
البته که علاقه ام در به ثمر رسیدن حقوق همه زنان در اقصی نقاط جهان است. اما هموطنانم در الویت هستند. به نظرم به آن ها بیشتر ظلم شده است. این ینگه دنیائی ها که از این مشکلات ندارند. اگر داشته باشند هم بسیار کم است. آزادند که هرچی دلشان میخواهد بپوشند و هرچه که میلشان میکشد بخورند. مشکل طلاق و بی انصافی در حق انحصار وراثت هم ندارند.
وقتی مقالات بانوان را میخوانم چه لذتی میبرم. چه زیبا میگویند و مینویسند. چقدر ملایم و لطیف به سوی ساحل پیروزی در حرکتند. حالا میفهمم که چه زنان با درک و فهمی در ایران هستند. در همه مشاغل شهرت جهانی دارند: حقوقدان،نویسنده،شاعر،سیاستمدار،اقتصاددان الی آخر. خواندم که تعدادشان در دانشگاه بیشتر از مردان است. این آمار باعث افتخار است. هزاران شیرین عبادی، سیمین بهبهانی در ایران وجود دارند.
آنچه که به نظرم مهم میاید انسانیت و وطن پرستی بانوان ایرانی است. آنها در همان چهارچوب با مشکلات فراوان برای احقاق حقشان تلاش میکنند. مهربانند و اهل خشونت هم نیستند. از جنگ و خون ریزی بیزارند. به فرزندانشان و جمع خانواده عشق میورزند.
صدای دورگه یک زن ذهنم را پریشان کرد. تمرکزم را به هم زد. انگار که این صدا از وسط خار و خاشاک بیرون میآید. و یا کسی یک گونی خرده شیشه را تکان میدهد. شبیه صدای جغد شوم است. به مانند فریاد کرکسی که در جستجوی پرنده های مظلوم است. مدتی در کمین به سر برده و حالا زمان بلعیدن است. صدا از تلویزیون میاید. صدای مریم رجوی است. همسر رهبر فرقه مجاهدین. در یک گردهم آئی فرقه ای در پاریس حرف میزند.
همسرم بود که پخش گرد هم آئی آنها را تماشا میکرد. چشمانش به دنبال دوربین روی تک تک شنونده ها زوم میشد. به دنبال فرزندانمان میگشت. این کاری است که شانزده سال است که این مادر انجام میدهد. مانند پرنده ای که جوجه هایش را در خطر میبیند. بال بال میزند و از این شاخ به آن شاخ میپرد. فرزندانمان در دام این فرقه اسیر هستند و ما به آنها دسترس نداریم.
اما دوربین طعمه های قبلی این کرکس را نشان نمیدهد. او در پی شکار جدید است. با مکاری آن ها را به این تجمع آورده است. آن ها را از کشور های مختلف جمع کرده است. خرج سفرشان را هم داده است. در بهترین هتل های پاریس مورد پذیرائی قرار گرفته اند. غذای لذیذ برایشان طبخ شده است. این دامی است که هر شکارچی برای طعمه اش میگسترد. از همه ملیت ها هستند. حتی پارلمانترهای اروپائی و شیوخ عرب نیز از این خان یغمی بی بهره نماند ه اند.
دوربین روی تک تک پارلمانتر ها وشیوخ تمرکز میکند. همزمان مریم رجوی با غنچه کردن لبانش در طرف چپ دهانش از آن ها دلبری کرده و تشکری تحویلشان میدهد. مریم از زیبائی ظاهری هم بی بهره نیست. زیبائی از دست رفته در اثر گذشت زمان را نیز با پوشیدن لباس های زربافت، عمل های جراحی مدرن، پوششی از سرخاب و سفید آب جبران کرده بود. اما در پس این چهره زیبا باطنی حیله گر وجود دارد که به دنبال قربانیان جدید میگردد.
قربانیانی برای اهداف جنگ طلبی و ایجاد هرج و مرج و خشونت. دادن چراغ سبز به بوش و دیگر جنگ طلبان آمریکائی و عراقی.
مریم میگفت که این گرد هم آئی در جهت در آمدن فرقه اش از لیست تروریستی است. این در صورتی است که در همین تجمع به شدت مشغول بود تا با حیله گری و مکاری روح و جسم بیننده ها را ترور کند. نفس این تجمع یک طرح تروریستی بود.
رضا اسدی، سایت پرواز، سوم ژوئیه 2008