قرارگاه اشرف، گذشته، حال و آینده

سؤالی که بطور خاص از جانب خانواده های اعضای سازمان مجاهدین خلق گرفتار در پادگان نظامی فرقه ای اشرف در عراق دائما مطرح میشود اینست که آینده این قرارگاه و فرزندان اسیر آنان چه میشود؟ برای پاسخ به این سؤال باید اول به این پرسش مقدم پاسخ داد که اساسا چرا رهبری سازمان مجاهدین خلق از ابتدا به عراق رفت و نیروهای خود را به آنجا برد و به دنبال چه چیزی بود؟

مسعود رجوی در سال 1365 زمانی که سازمان به لحاظ خط مشی و استراتژی مبارزه مسلحانه در داخل کشور کاملا به بن بست رسیده بود و انقلاب ایدئولوژیک یا همان متدولوژی روانی فرقه ای برای حفظ و کنترل نیروها اجبارا در دستور کار قرار گرفت دست به ریسک سیاسی بزرگی زد و عازم عراق شد و دست دوستی و همکاری با دیکتاتور سابق آن کشور که از نظر مردم ایران دشمن متجاوز به خاک میهن محسوب میشد داد و بطور عملی و فعال سازمان را وارد جنگ ایران و عراق، البته در طرف عراقی و علیه ایران، کرد.

اگر چه سازمان با دولت سابق عراق در ارتباط دیرینه بود ولی دولت وقت فرانسه که رابطه نزدیکی با صدام حسین داشت در فراهم کردن امکان این جابجایی ایفای نقش نمود. دولت فرانسه از یک طرف به ایران وانمود کرد که سازمان و رهبریش را از کشور خود اخراج کرده است و از طرف دیگر یک امکان نظامی را در اختیار سازمان قرار داده بود. هدف رهبری سازمان از این عمل استفاده از امکانات عراق و موقعیت جنگ برای کسب حاکمیت در ایران بود. سازمان با این حرکت خود ثابت نمود که قید حمایت مردمی در داخل کشور را زده و تصمیم دارد با کمک قدرت های خارجی و جدا از حمایت مردم در ایران به حاکمیت برسد.

مهدی ابریشم چی در یکی از ملاقاتهایش که طرف مذاکره با سرویس اطلاعاتی و امنیتی عراق بود و نوار های آن بعد از سرنگونی صدام حسین بیرون آمده و هم اکنون موجود است صراحتا به طرف عراقی میگوید که پولی که از عراقی ها دریافت کرده خیلی کم است و سازمان حیثیت خود را در داخل کشور بعد از نقل مکان به عراق و قرار گرفتن در کنار صدام حسین باخته است و دولت عراق باید بیش از اینها قدر سازمان را بداند.

طرح رفتن به عراق از مدتها قبل در دستور کار سازمان بود و علت جدا شدن ابوالحسن بنی صدر از شورای ملی مقاومت هم دقیقا همین امر بود. در یکی از همان نوارهای افشا شده مربوط به دیدارهای سازمان مجاهدین خلق با سرویس اطلاعاتی و امنیتی عراق نشان داده میشود که عباس داوری و احمد افشار از مسئولین قدیمی سازمان مجاهدین خلق با قیافه های کاملا جوان صحبت از فخرالدین حجازی میکنند که نماینده اول تهران شده است که مربوط به سال 1358 میشود. یعنی سازمان از حتی قبل از آغاز جنگ ایران و عراق با رژیم بعث در ارتباط بوده و ملاقات میکرده است. در همان ملاقات از ضعیف و شکننده بودن حاکمیت ایران بعد از انقلاب 1357 صحبت میشود و طوری رژیم ایران برای طرف عراقی ترسیم میگردد که هر متجاوز بالقوه ای را به هوس تجاوز به ایران می اندازد.

سؤال بعدی که مطرح میگردد اینست که رژیم صدام حسین چه امکاناتی را در عراق در اختیار سازمان مجاهدین خلق گذاشت؟ امکان اصلی که سازمان از آن برخوردار شد قرارگاه های نظامی در نزدیکی مرز ایران بود. علاوه بر آن سلاح و مهمات و تجهیزات و لجستیک و تعلیمات نظامی نیز بطور کامل در اختیار سازمان گذاشته شد و سازمان نیز متقابلا به نفع عراق در حد و اندازه خود وارد جنگ گردید. البته بهایی که سازمان برای کسب این امکانات پرداخت که بهای فوق العاده سنگینی بود همانا از دست دادن تتمه مشروعیت اجتماعی خود در داخل کشور بود.

بعد از پذیرش آتش بس از جانب ایران در سال 1367 و ناکام ماندن عملیات فروغ جاویدان که تلفات سنگینی را به سازمان مجاهدین خلق تحمیل نمود، عملا استراتژی مسلحانه سازمان مجددا در بن بست کامل قرار گرفت و لذا طبق سنت فرقه ای اعمال متدولوژی روانی برای حفظ و کنترل نیروها شدت بیشتری یافت و وارد مرحله تکاملی جدیدی شد که بحث طلاق عمومی مطرح گردید.

از آن پس نیروها در قرارگاه اشرف صرفا بر اساس اعمال تکنیک های روانی کنترل ذهن نگهداری شدند و ارتباط آنان بطور کامل با دنیای خارج و خانواده شان قطع گردید. تحولات داخل ایران از جمله مطرح شدن بحث اصلاحات، سازمان را در بن بست کامل سیاسی و بین المللی علاوه بر بن بست های اجتماعی و نظامی قرار داده و پتانسیل جذب نیروی سازمان تقریبا به صفر رسید.

سؤال سوم در همین رابطه مربوط به بعد از سقوط صدام حسین میشود که سازمان مجاهدین خلق بدنبال کدام گزینه و راه حل برای دوام و بقای خود بود؟ واقعیت اینست که تا امروز هیچ دولتی به غیر از دولت سابق عراق از سازمان مجاهدین خلق حمایت نکرده است. آنچه که سازمان به عنوان حمایت بین المللی در تبلیغات خود مطرح می نماید تماما مربوط به پارلمانتر ها و سیاستمداران غیر متخصص و غیر دولتی بوده است. همچنین نقشی که سازمان برای صدام حسین ایفا میکرد انجام عملیات در داخل و اقدامات جاسوسی بود که آنهم از سال 2002 و به دنبال مراوداتی که صدام حسین با ایران پیدا کرد توسط وی متوقف گردید، هر چند تاکنون ظرفیت نظامی آن همچنان حفظ شده است.

اما سازمان مجاهدین خلق بعد از سرنگونی صدام حسین به دنبال آلترناتیوی به جای او و اینبار در غرب میگشت. مشخص است که استراتژی سازمان بر حمایت قدرت خارجی متکی است و لذا جای این عنصر بعد از سقوط دولت سابق عراق خالی ماند. در این رابطه سازمان مجاهدین خلق راه حلی برای خروج از بن بست تحت عنوان راه حل سوم مطرح نمود که مخاطب آن البته غرب بود. روشن است که سازمان باز هم کما فی السابق در تلاش های خود جهت خارج شدن از بن بست حسابی روی مردم ایران باز نکرد.

راه حل سوم سازمان سه خواسته از غرب داشت: خارج شدن از لیست های گروه های تروریستی خصوصا در آمریکا، ابقای قرارگاه اشرف و سایر قرارگاه ها، و تسلیح مجدد. این خواسته بعد از گذشت بیش از 5 سال هنوز از جانب کشورهای غربی بی پاسخ مانده است.

در مقاله قبلی تحت عنوان "قرارگاه اشرف، از بیرون و از درون" به این نکته مهم اشاره کردیم که نقش قرارگاه اشرف برای سازمان از نقطه نظر استراتژیکی یعنی داشتن قرارگاه در کنار مرز و داشتن سلاح و همچنین از نقطه نظر ایدئولوژیکی یعنی داشتن مکان ایزوله و دور افتاده ای که بشود براحتی متدولوژی روانی فرقه ای را در آن پیاده کرد و از نقطه نظر نیرویی و تبلیغی یعنی قدرت نمایی برای کار در خارج از کشور نقش تعیین کننده دارد و لذا طبیعی است که رهبری سازمان نخواهد به هیچ وجه چنین امکان حیاتی را از دست بدهد. نگرانی سازمان زمانی جدیتر خواهد شد که دولت عراق کنترل این قرارگاه را بطور کامل و بدون حضور آمریکایی ها بدست بگیرد و بخواهد مصوبات خود را اجرایی نماید. هیئت وزیران عراق طی یک مصوبه شش ماده ای طرح اخراج سازمان مجاهدین خلق از عراق و محاکمه سران آن را اعلام نموده بود. این مسئله قطعا سازمان مجاهدین خلق را با جدی ترین بحران تاریخ خود مواجه خواهد کرد.

اما در اینجا این سؤال مهم پیش می آید که چرا دولت عراق به چنین نقطه ای رسید و چنین مصوباتی را اعلام نمود؟ قطعا سازمان مجاهدین خلق کمافی السابق مسئله زد و بند و تبانی با رژیم ایران را مطرح خواهد کرد. اما واقعیتی که خود سازمان نیز به آن اشراف دارد این است که اولا قرارگاه اشرف به محل تجمع اپوزیسیون تندروی دولت نوری مالکی تبدیل شده است و سازمان ارتباطاتی با نیروهای افراطی عراقی برقرار کرده است و ثانیا این سازمان در همکاری با رژیم صدام حسین بر علیه مردم عراق اقدام نموده است. مسائلی مانند نفت در برابر غذا که پول آن به جیب سازمان رفت و جنایات مشترک سازمان و صدام حسین مسائلی است که هم اکنون پرونده های بسیاری را در دستگاه قضایی عراق تشکیل میدهند.

گفتیم که سازمان در برابر این مسئله بیکار نخواهد نشست و دست به اقدام خواهد زد تا تحت هیچ شرایطی دژ اشرف را از دست ندهد. برای این کار بهترین بهانه البته طرح مسائل امنیتی و جو سازی های تبلیغی و حقوقی است تا همچنان از حفاظت آمریکایی ها برخوردار باشد، هر چند هیچ یک از نیروهای سازمان به لحاظ روحی و روانی در حدی نیستند که برای یک عملیات نظامی در داخل کشور قابل تکیه کردن باشند. به جرأت میتوان گفت که اگر حصارهای قرارگاه اشرف برداشته شود و نفرات محل امنی بیابند عده کثیری از سازمان جدا خواهند شد. بنابراین خود غرب بهتر از حتی رژیم ایران میداند که یک فرقه به لحاظ سیاسی و نظامی به آخر خط رسیده، چندان قابل اتکا و قابل استفاده نیست.

اما اگر سازمان به آخر خط برسد و قرار باشد پادگان اشرف را از دست بدهد چکار خواهد کرد؟ یک فرضیه اینست که فرماندهان و مسئولین را فراری بدهد تا از محاکمه در عراق مصون بمانند که این برای خانواده های چشم انتظار ایده آل است. یعنی اگر سران سازمان که شاید تعدادشان به 50 نفر هم نرسد شرشان را از سر بدنه کم کنند آنوقت بقیه که از قید مناسبات فرقه ای آزاد شده اند بهتر میتوانند در خصوص سرنوشت خود تصمیم بگیرند و حد اقل بطور آزادانه با خانواده خود در ارتباط باشند. حالت فاجعه آمیز زمانی است که سازمان بخواهد سرنوشتی مانند پایان خط برخی از فرقه ها پیدا کند و دستور خودکشی و یا خودسوزی دستجمعی بدهد و یک فاجعه انسانی بوجود بیاورد.

در ملاقاتهایی که با دیپلمات های خارجی در بغداد داشتیم می پرسیدند که چقدر احتمال اتفاق چنین فاجعه انسانی وجود دارد و راه حل جلوگیری از آن چیست؟ و پاسخ ما این بود که بخصوص بعد از خودسوزی های تابستان 2003 که سازمان خود را در آن قضایا برنده احساس میکند این احتمال وجود دارد، و البته راه حل آنهم اینست که از تجارب سازمان های ضد فرقه ای و از جداشدگان سازمان و همچنین خانواده های اعضا استفاده شود.

بنیاد خانواده سحر به نوبه خود فرمول بندی های مشخصی در این دیدارها به طرف های مقابل برای مقابله با چنین بحرانی ارائه داده است.

چنانچه بهر صورت پادگان اشرف در عراق منحل گردد فرماندهی نیروهای سازمان منحصر به پادگان مریم در اورسورواز در شمال پاریس که خود یک قرارگاه اشرف با همان کارکردهای فرقه ای در مقیاس کوچک است خواهد شد و البته در این میان بخش اعظم نیروهای خود را از دست خواهد داد.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا