اول بگذارید قلمم در غم خود بگرید
و بگذارید هر جور که میخواهد بگرید
از آنچه که شما نمیدانید
یا از آنچه که میدانید و نمیدانید که میدانید
… و امروز ملتمسانه از شما درخواستی دارد:
مادری آخرین لحظات زندگی اش را میگذراند
و میخواهد در آخرین لحظه عزیزش را ببیند و ببوسد
چون او اسیر است و نمیآید
مادر در حال جان دادن است و نمی تواند با آخرین لحظه وداع کند
و این درد آورترین لحظه زندگی او است
پدری دیروز بد ینسان مرد
و آن دیگری فردا اینچنین خواهد مرد
به خواهری به دروغ خبرداده اند عشقش مرد
در حالی که او زنده است
– در اسارت –
و این دو عشق در حال پرپر شدن
فرزندی فکر میکند وقتی بدنیا آمده است بابایی در دنیا وجود نداشته است
و منتظر است تا یکی اسمش بابا باشد و او را در آغوش بگیرد
و ببوسد و بگوید دوستش دارد
و با او کمی بازی کند
تا بادبادکهایش را در آسمان
به رقص و شادمانی در بیاورد
خواهری دیروز نامه ای دریافت کرد
که باید برادرش را نجات دهد
اما نمیداند برادرش پریروز
در زیر شکنجه نارفیقان مرد
برادری در غم بهترین خواهران و برادرانش
در درون در آه و فغان و زاریست
و با تمام عشق خویش مدام فریاد بر میآورد
و میخواهد یاوری باشد برای همه!
و من دیروز همین دیروز
وقتی اینهمه خیانت و جنایت را دیدم
با درد و رنج و مشقت باور نکردنی
آسوده خاطر مردم
-… و کمی بعد… –
-… ازادی و رهائی…-
و این قلم شماست
و این ندای انسانی شماست
که استمداد می طلبد!
آی انسانها:
* * *
در میان دهها میلیون انسان آواره ای که در این جهان هستد در میان صدها میلیون فقیر و گرسنه ای که در این جهان هستند و در میان ترور و کشتار و جنگ، مردم ایران دچار مصیبتی دیگر و جانکاه گشتند. دهها هزار خانواده بیگناه و مظلوم ایرانی سالها دربدر و آواره و مایوس و رنجور و چشم براه دنبال فرزندان و عزیزان و دلبستگانشان هستند آنها از پرندگان میخواهند که پیغامی را به منقار گیرد و به عزیزانشان برساند و در ستاره ها تقدیر عزیز خود را میجویند…!
و من یکی از آن به اسارت رفته ها هستم که اسیرانی را دیده ام در فرقه مجاهدین خلق در زندان قلعه اشرف گرفتار آمده اند و از شما استمداد میطلبند. اگر از اسامی این اسیران با خبرید به من اطلاع دهید تا خانواده هایی را از درد و رنج و انتظار دردناک و کشنده نجات دهیم. تعدادی از این اسیران با من در یک منطقه تشکیلاتی از زمان های دور بودند بنام رضوانشهر در شمال ایران یعنی استان گیلان. و تعدادی دیگر از مناطق همجوار و…! و بر اثر استبداد استالینیستی حاکم بر تشکیلات فرقه مجاهدین حتی امکان صحبت کردن ما بدرستی وجود نداشت که حتی بخواهیم از اسم و فامیل و خانواده و محل زندگی همدیگر بدرستی با خبر شویم و بر اثر گذر ایام و فشارهای بیشرمانه این فرقه اکثر اسامی را به یاد نمی آورم کلیه این اسیران در معرض فاجعه انسانی از طرف سران جنایتکار خود این فرقه هستند همچون آتش سوزیهای ماه ژوئن سال 2003 که به تحریک و دستور مریم قجرعضدانلو و مسعود رجوی و همدستانش در خیابانهای پاریس و…زنده زند ه سوختند…!
و اما اسامی اسیران:
1- خانم اشرف دلیری که حدودا 28 ساله میباشد، زمانی که من وی را دیدم دختری بود خردسال و 6 الی 7 ساله در آغوش مادرش در سال 1367 درست چند ماه قبل از عملیات موسوم به فروغ جاویدان. پدرش محسن دلیری در یک درگیری خیابانی با نیروی انتظامی در شهر رشت در سال 1360 متاسفانه کشته شد و مادرش کلثوم حیدری در سال 1367 در عملیات ضد ایرانی و ضد انسانی فروغ جاویدان متاسفانه کشته شد. محسن و کلثوم هر دو از روستای سید شرف الدین از حومه رضوانشهر بودند اشرف تنها بازمانده این زوج خوب میباشد که میتواند مرحمی برای زخمهای دو خانواده باشد بی هیچ شک اشرف دیگر نام و فامیل خود را نمیداند و در دنیا هیچکس را ندارد و بعید میدانم این فرقه سرگذشت حقیقی اش را به وی بگوید آری اشرف هم طعمه ای خواهد بود همچون ندا حسنی تا زنده زنده سوزانیده شود! این را یادآوری کنم زمانی که کلثوم عازم کردستان شده بود آبستن بود و اشرف در فقدان پدرش محسن دلیری متولد شد.
2- آقای نادر مراد زاده از روستای گیل چالان از حومه رضوانشهر، این فرد یک عضو ناراضی بوده و تحت آزار و اذیت تشکیلات فرقه بود و از سال 1371 از وی اطلاعی پیدا نکردم وی دوست و همسایه من بود.
3- آقای عادل پور جعفری از روستای تازه آباد از حومه رضوانشهر، وی یک دوره عضو شورای مرکزی سازمان بود.
4- آقای کیانوش حلاج پور از رضوانشهر، برادر وی بنام کورش حلاج پور در عملیات ضد ایرانی و ضد انسانی مشترک رجوی – صدام حسین یعنی فروغ جاویدان متاسفانه در درگیریها کشته شد. کیانوش هم با توجه به اینکه در یکی از عملیاتها یکی از پاهایش را از دست داده بود با پای مصنوعی به عملیات ضد انسانی فروغ جاویدان فرستاده شده بود.
5- اقای… بالایی با اسم مستعار یحیی از روستای خوشابر از توابع رضوانشهر.
6- آقای مهربان بالایی برادر یحیی، وی اسیر جنگی عراق بوده است و از اردوگاه اسرای جنگی صدام حسین به فرقه مجاهدین پیوسته بود و نامبرده در ایران هوادار بود.
7- خانم اعظم سدیدی از روستای زیابر از توابع صومعه سرا. فرزندانش از وی بزور گرفته شد و به خارج فرستاده شد و بیشک همچون مادرشان اعظم هم اکنون در بند و اسارت فرقه است و صدر الدین سدیدی برادر اعظم متاسفانه در عملیات ضد انسانی فروغ جاویدان کشته شد و دختر عموی اعظم یعنی ساریا (ثریا) سدیدی در عملیات ضد ملی و ضد انسانی چلچراغ یا فروغ جاویدان متاسفانه کشته شد.
8 – همسر اعطم سدیدی که از بستگان ایشان هم بود و اسمش را بیاد ندارم وی هم از روستای زیابر از توابع صومعه سرا بود.
9- فرزندان اعظم سدیدی
10- آقای… سدیدی، یک برادر دیگر اعظم سدیدی که متاسفانه اسمش یادم نیست
11- ضیا سدیدی، برادر دیگر خانواده که چشمانش در معرض نابینایی قرار گرفته بود و در آن زمان به خارج از عراق فرستاده شده بود و حتی اعضای دیگر خانواده که من آنموقع جویای حالش بودم از وی بی اطلاع بودند.
12- خانم آذر سدیدی خواهر اعظم که در آن زمان به خارج از عراق فرستاده شد و علتش نامعلوم بود و وقتی من جویای حالش و محل زندگیش شدم اطلاعی از وی در دست نداشتند.
13- آقای… سدیدی پسر عموی اعظم که نامزد ساریا بود و بیاد ندارم که ازدواج کرده بود یا نه، و این را اضافه کنم کسی حق نداشت و جرائت نداشت احساس محبت نسبت به خواهر و برادرش کند چه برسد به اعلام نامزدی! و هر گونه عشق ورزیدن و دوست داشتن و نوعدوستی ممنوع و جرمی نابخشودنی و از ابزار تشکیلاتی برای سرکوب و اذ یت و آزار استفاده میشد چرا که همه میبایست عاشق رهبر میشدند و کنیز و نوکر زن رهبر یعنی مریم قجر عضدانلو. مباحث « ان 2 و کا 2 » را همه بیاد دارند.!
14- آفای کامران خلعتبری از شهر رامسر (زادگاهم)
15- آقای سیروس… از شهر رامسر
16- خانم فریبا هادی خانلو از تهران، که در اوین با همسرش هم سلول بودم و از آن طریق با خانواده اش آشنا شدم و بعد از ما یعنی در سال 1366 به عراق آمد اما در آن اواخر مدتها بود از وی خبری نبود و…!
17- آقای مجید شکوهی از تهران، پیک سازمان که من و نعیمه و مراد را از ایران به ترکیه و عراق آورد و سرگذشت مراد از بدو ورودش به عراق نا مشخص ماند و هیوقت وی را ندیدم…!.
18- خانم نعیمه حاج حسینی از تهران که توسط پیک سازمان مجید شکوهی همراه من و مراد به عراق آورده شد و وی مدام تحت فشار و برخورد بود…!
19- آقای مراد… از تهران.که از بدو ورود به ترکیه نسبت به رفتار غیر طبیعی سازمان معترض بود و وقتی به عراق آورده شد به قرارگاه تروریستی سردار منتقل شد که محل معترضین بود ولی هیچوقت هیچ خبری از وی نشد!
20- آقای مجید جمال نژاد از فومن یا صومعه سرا!
21- آقای محمد زارع از روستای بهنبر از توابع شهرستان صومعه سرا، در حالی که مادرش سرطان گرفته بود از غم بی اطلاعی فرزندش د ق مرگ شد وتنها آرزویش دیدار فرزند دلبندش در تمام عمر بود و خواهرانش مدام در رنج و عذاب در فراغ برادر دلبندشان و جگر گوشه شان!
البته یاد اوری کنم که سرگذشت این افراد و اعضای خانواده های شان در این مطلب کوتاه نمی کنجد و نکته مهمتر اینکه من از قربانیان شکنجه و ترور و اعدام بطور یکسان و برابر دفاع میکنم و مرگ انسانها با هر انیشه ای محکوم است هر فرد، جریان و سازمان و رژیمی میخواهد باشد و هر اسم گذاری و مرام و مسلکی میخواهد داشته باشد همانطور که در منشور این وبلاگ آمده است! بامید آنروز که در دنیای ما زندانی، اسیر، آواره و پناهنده ای نباشد!
بامید یاری شما عزیزان!
نابود باد جنگ و کشتار و قتل و ترور!
زنده باد صلح و آزادی و سازگاری و همبستگی بین المللی!
فرزاد فرزین فر – استکهلم