انسان امروز به نسبت یک سده پیش و به همین سیاق دو و یا چند صده پیش تر تفاوت های ماهوی با نوعیت ماقبل خود کرده است. این تفاوت ها هم در ساحت اندیشه و هم در نوعیت مطالبه و نیازهای معمول او از زندگی و از جمله نوع معیشت و انتظارات او از مفهوم و موضوع امکان و بهره برداری و منتفع شدن رخ داده است. دنیای امروز ما اگر چه در شکل ظاهر همان دنیا و ظرف پیشین حیات است اما محتوای این ظرف تغییر یافته است. امروز نه اقتصاد و نه سیاست و نه دیگر الزامات زندگی جمعی بشر از جمله نهادهای مدنی و اهرم های کنترل کننده و هدایت کننده نه دولت و نه اخلاق و نه حتی رهبران این تشکل نوین با همتاهای تاریخی خود، بیشتر بر افتراق و اختلاف نظر پیش می روند تا اشتراک و شباهت.
انسان امروز به موازاتی که گذشته را به چالش و نقد می کشد، تمامی نهادهای اجتماعی از آن گذشته را به نوعی مورد بازخواست و تجدید نظر قرار می دهد. انسان امروز تلاش دارد خود را از هر گونه وابستگی به الزامات گذشته رها کند. بر خلاف اسلاف خود تاب انفعال ندارد. حاضر به تمکین و واگذاری سرنوشت خود به دست رهبران و لیدرها نیست. او جستجوگری به تمام معنی است که می خواهد دلیل هر واقعه ای را بداند. به همین دلایل کم و بیش نقش رهبران به نسبت گذشته کم رنگ تر شده و سرنوشت انسان ها بیشتر از آنکه توسط اراده فردی رهبران رقم بخورد به خرد جمعی وابسته و گره خورده است. انسان امروز با همین سیاق به گذشته نقب می زند و به تدریج رهبران تاریخی را از هیبت انسان های ساحتی و استثنایی و… به حیطه انسان های زمینی می کشد. رهبران استثنایی تاریخ نیز از این سرک کشیدن و نقادی در امان نیستند. به همین روال نقد گذشته با هر مضمون و موضوعی در نهایت یک موضوع اش به داوری و نقد رهبران منتهی می شود.
مقوله رهبری در تمام طول تاریخ از موضوعات قابل تعمق و چالش برانگیز بوده است. نقش رهبران در طول تاریخ نقشی دوگانه و متناقض بوده است. از یک سو باعث تحولات و تغییرات بنیادی در مناسبات و ساختارهای اجتماعی و سیاسی شده اند و از سوی دیگر باعث تلاشی و اضمحلال جامعه و فساد و خونریزی و تجاوز و ستم. رهبران تاریخی همواره یا مولود اراده و خواست توده ها بودند و یا به ضرورت های دیگری از جمله تکیه به قدرت نظامی و سیاسی و یا با ابزار و اهرم انتخابات و به قدرت رسیدن یک حزب و تشکل در راس هرم قدرت سیاسی جامعه متولد شده اند. در یک نگاه اجمالی به رهبران تاریخی می توان آنها را به سه دسته تقسیم بندی کرد.
1- رهبرانی که با گذشت زمان مشروعیت خود را در نزد مردم حفظ کرده و در کلیت موقعیت و نقش آنها مثبت و تاثیرگذار ارزیابی شده کماکان بر منزلت و جایگاه تاریخی خود مانده اند.
2- رهبرانی که، بازدارنده و تخریبی و متجاوز به حقوق سایر ملل و در نهایت منفی ارزیابی شده اند.
3- رهبرانی که علیرغم گذشت زمان کماکان داوری و قضاوت درباره آنها مورد اتفاق و اجماع واحدی قرار نگرفته و هر گروه و دسته ای با احتساب نگرش و تفکر خاص خود به گونه ای عملکرد ضدونقیض داوری کرده اند.
ریشه اختلاف نظر درباره گروه سوم رهبران بیشتر متوجه همان اختلاف دیدگاه ها و اعتقادات درباره موضوع و ماهیت رهبری در جامعه است. کما اینکه فاشیست ها کماکان از نوعیت رهبری نمونه ای هیتلر و موسولینی دفاع می کنند. و در نقطه مقابل طرفداران دمکراسی و جامعه آزاد این نمونه ها را دشمنان واقعی جامعه باز و دمکراسی تعبیر می کنند. همین تناقض و دوگانگی درباره رهبران موسوم به ایدئولوژیک در جبهه مارکسیستی نیز به نوعی موضوع چالش و مجادله است. در راس این رهبران می توان به استالین اشاره کرد که هنوز در میان مارکسیست ها مخالفان و موافقین جدی دارد. این گونه رهبران حتی در درون جبهه ایدئولوژیک خود نیز دوستان و دشمنانی دارند که هر یک با توسل به مولفه های ایدئولوژیکی داوری و قضاوت متناقض می شوند. قضاوت در خصوص نوع سوم رهبران به فاکتورها و عواملی از جمله سمت و سوی ایدئولوژیک، اهداف استراتژِیک و اتخاذ تاکتیک های آنها برای دستیابی به آرمان های ایدئولوژیک دارد.
کما اینکه بسیاری از طرفداران استالین دیکتاتوری و استبداد درون تشکیلاتی او را مولود ضرورت پیشبرد اهداف حزبی او تلقی و آن را وجهی از توفیق های حزبی او متصور هستند. و در نقطه مقابل مخالفان او با اتکاء به همین فاکتورها مشی و رهبری او را باعث تشدید جریان آنتی کمونیست در جهان سرمایه داری می دانند. با این فاکتور اگر اختلاف نظری میان طرفداران و مخالفان او یافت می شود، بیشتر از حیث اثبات و یا نفی پایبندی او به ارزش ها و مبانی ایدئولوژیکی است تا چیز دیگر. به این ترتیب چالش و داوری متناقض درباره گونه سوم رهبران کماکان ادامه خواهد یافت. وجه مشترک اینگونه رهبران در دو فاکتور خلاصه می شود. یکی ایدئولوژیک بودن آنها و دیگری حزبی بودن آنها. رهبران ملی و قومی و… بیشتر با فاکتور تامین منافع ملی و مقاومت و ستیزه جویی شان در مواجه با دشمن خارجی و یا میل مفرط شان به کشور گشایی و فتح و توسعه جغرافیایی شناخته می شوند. قضاوت درباره این گونه رهبران نیز بسته به جغرافیای زمانی و مکانی متغییر است. اسکندر از این حیث یکی از چالش برانگیزترین رهبران تاریخی است. در کنارش تیموچین و شاید ده ها تن دیگر در اشل های کوچکتری قرار گرفته اند، به همین میزان قضاوت های متناقضی درباره شان صورت می گیرد.
همه رهبران و از همه گروه های مورد اشاره صرفنظر از قضاوت نهایی درباره شان، در ارزیابی دقیق تر و آنالیز رفتاری شان و تصمیم گیری هایی که کرده اند، به نوعی در معرض نقد و محاسبه قرار می گیرند. توفیق همه رهبران صرفنظر از توانمندی های شخصی و نبوغ خاص شان در گرو وفاداری و همسویی و همراهی پیروان شان بوده است. در بازخوانی تاریخی توفیق این رهبران همواره نقش وفاداری و حمایتی پیروان برجسته و تعیین کننده بوده است. اما مختصات دنیای کنونی یکسره به دوران حیات رهبری فردی که بیشتر محصول نبوغ و اراده فردی هستند، خاتمه داده است. امروز چنین رهبرانی را تنها می توان در راس پاره ای احزاب ایدئولوژیک و فرقه ای شاهد بود. این نمایه کلی از وضعیت رهبران تاریخی به ما می آموزاند که می توان در بازخوانی سرشت و منش های اخلاقی و فکری آنها و محاسبه میزان اشتباهاتش شان کماکان اصرار بورزیم. این نمونه ها در مقایسه با شماری رهبران معاصر که از جنس و ماهیتی کاملا پارادوکسیکال و متعارض برخوردارند، کار قضاوت و داوری درباره شان را سخت و مشکل می کند.
رهبران گروه های سیاسی با توجه به این مهم که در دوران ماقبل کسب قدرت سیاسی قرار دارند و تلاش می کنند تا در کسب قدرت سیاسی سهم و یا به کلی آن را در تملک خود قرار بدهند، به گونه ای دیگر داوری و قضاوت می شوند. اگر چه رهبران گروه های سیاسی در مقایسه با نمونه های مورد اشاره اساسا حائز جایگاه و اهمیت چندانی نیستند، اما به هر حال شناخت و داوری آنها به نسبت هوادرادان و پیروانی که دارند، حائز اهمیت است. در میان رهبران گروه های سیاسی اخیر شاید حضور مسعود جوی در راس سازمان چریکی و مسلح مجاهدین خلق که طی سه دهه گذشته همواره در کانون چالش منتقدین، مخالفین خود و از سوی در معرض ستایش طرفداران خود بوده است، نمونه مناسبی است که تا از طریق بازخوانی گذشته و عملکرد او موقعیت متناقض و پارادوکسیکال ایشان را در مقایسه با سایر رهبرانی که متکی به عقل و اراده و درایت انتخاب می شوند، مورد ارزیابی و کنکاش قرار دهیم.
واقعیت این است که موقعیت رهبری مسعود رجوی در میان هواداران این سازمان یک موقعیت قدسی و ستایش گرایانه است. به زعم این طرفداران رجوی بری از هر گونه خطای استراتژی -سیاسی و ایدئولوژیکی و…است و در منزلتی به مراتب فراتر از سایر رهبران تاریخی قرار دارد. در نقطه مقابل منتقدین و مخالفان او بر این اعتقادند که وی بیشترین سهم و نقش را در انحراف و به بن بست کشاندن مبارزات اجتماعی در ایران بعهده داشته است. برای درک این واقعیت و رسیدن به یک قضاوت واقع بینانه و صریح ناگزیر باید به گذشته بازگردیم و موقعیت و نقش او در مراحل و مقاطع مختلف حیات سازمان مورد بازخوانی قرار بدهیم. ارزیابی اشتباهات این رهبری از آن جهت اهمیت دارد که او به دلایل بی شماری مسیر جنبش مدنی و عدالت خواه انه در ایران را با مشکلات عدیده روبرو ساخته است. در جامعه متحول و ورم کرده سال های 1357 به بعد حضور این رهبری و نقش تخریبی و بازدارنده اش در تعمیق نهادهای اجتماعی و ستیزه جویی کینه توزانه اش با حاکمیت و در نهایت اتخاذ خشونت به عنوان یک راهکار براندازانه به بهانه حل معظلات اجتماعی بازمانده از دوران گذشته، سرفصل و نقطه عطف اشتباهات استراتژیک این رهبری است. مضاعف بر اینکه در بازخوانی دوران ماقبل این تحول نیز می توان اشتباهات و لغزش های عمدی و سهوی رجوی را در بروز شرایط بحرانی بعد از انقلاب بسیار موثر و حیاتی ارزیابی کرد.
این در شرایطی است که جریان های خردگرا و واقع بین در همین شرایط بیشترین تلاش را برای ایجاد آرامش سیاسی و متقاعد کردن رجوی به رعایت قواعد، نهادینه کردن دمکراسی مبذول داشتند. اما خیره سری و عنادهای مانده از دوران سپری شده و نگاه کلیشه ای به شرایط اجتماعی و نسخه های از پیش ساخته ذهنی او نتوانست وی را نسبت به واقعیت موجود و پروسه اجتناب ناپذیر محقق کردن دمکراسی متقاعد کند. این اشتباه در واقع برایند ادامه همان اشتباهاتی است که رجوی سال ها پیش و از زمان قرار گرفتن در راس رهبری سازمان مرتکب می شوند. آنچه ضرورت بازخوانی اشتباهات رجوی را در ابعاد شخصیتی، خصلتی، سیاسی، استراتژیک و ایدئولوژیک مورد تاکید قرار می دهد، بیش از هر چیز نقش مخرب و بازدارنده او در روند شکل گیری و تعمیق مناسبات مدنی و دمکراتیک در جامعه بعد از انقلاب است. بسیاری از صاحب نظران دلایل عمده این بحران ها و تسریع آن را معلول اشتباهات و نقش تخریبی او در روند تحولات بعد از انقلاب و چه بسا قبل از آن می دانند.
آنچه در این سلسله مقالات و مطالب مد نظر است کلاسه کردن این اشتباهات و مستند کردن آنها به اظهارات صاحب نظران و کسانی است که به نوعی سرنوشت شان با تحولات و اتفاقات تاثیر گذار این دوران گره خورده است. این اشتباهات گاه فردی و خصلتی و در بیشتر موارد استراتژیکی و مرتبط با سرنوشت یک جامعه است. بسیاری از حتی اعضای جداشده سازمان در اوایل انقلاب روند موجود عملکرد رجوی را جز منتهی شدن سازان به یک فرقه مذهبی پیش بینی نمی کردند. این آینده نگری در واقع محصول تعامل بیش از دو دهه این افراد با رجوی و نزدیکی تشکیلاتی با او بوده است. مضاف بر اینکه بسیاری نیز در این رابطه بوده و هستند که در حاشیه او شاهد عملکردهای اشتباه و خودسرانه اش بوده اند. گو اینکه تصحیح این اشتباهات و بازگشت به نقطه و امکان تحول به هر مقدار کمی و کیفی فرض بسیار خوش بینانه و غیر معقولی است، اما با این حال به نظر می رسد، بازخوانی این گذشته پرمخاطره و پرفراز و نشیب حداقل کمک خواهد کرد برای یک بار شخصیت رجوی، به جد و واقع بینی مورد تجزیه و تحلیل قرار بگیرد. این مقدمه از باب روشن کردن اهداف و انگیزه هایی است که در نهایت می تواند با درک درست و واقع بینانه موقعیت رجوی و نقش تخریبی اش در جنبش عدالت خواهانه و آزادی خواهانه، مورد داوری و قضاوت قرار گیرد.