بنیاد خانواده سحر: با تقدیم سلام و درود به تمامی هموطنان ایرانی و همچنین خدمت خانم سلطانی که با حضور در بنیاد خانواده سحر یار و یاوری جدی برای ما هستند.
خانم بتول سلطانی: من هم خدمت شما و همه اعضای خانواده سحر، سلام می کنم و امیدوارم فعالیت های همگی ما، منجر به آزادی اعضای قرارگاه اشرف شود.
بنیاد خانواده سحر: خانم سلطانی! ایمیل های زیادی داشتیم مبنی بر اینکه چرا سوالات ما را با خانم سلطانی در میان نمی گذارید؟ باید خدمت هموطنان عزیز عرض کنیم، خود ما هم با سوالات و ابهام های زیادی در خصوص سازمان و مناسباتش در حد شورای رهبری روبرو هستیم. اما قصد ما این است که در ابتدا خانم سلطانی مطالب خود را مطرح کند و اگر در ادامه بحث، سوالات ما جواب داده نشد، ما به طرح پرسش های خود و هموطنان گرامی بپردازیم. با این مقدمه از خانم سلطانی تقاضا می کنیم، به ادامه مبحث مناسبات درونی سازمان مجاهدین خلق بپردازند.
خانم بتول سلطانی: البته برای اینکه در ادامه بتوانیم به سوالات هموطنان جواب بدهیم، من سوالات را مطالعه می کنم و هر جا لازم شد، توضیح خواهم داد.
اما بحث دیگری که در سازمان وجود دارد و از هر چیز دیگری برایش بیشتر اهمیت قائل هستند، نحوه تنظیم رابطه فرد با بیرون از خود است که آنها در اصطلاح خودشان "نقطه خارج از خود" می گویند. در یک کلام اگر بخواهیم معنی کنیم، بحث رهبری است، یعنی مجموعه روابط روزانه یک فرد را در نهایت در تنظیم رابطه او با رهبری می دانند. در واقع توی سازمان یک جایگاه خاصی را برای رهبری اختصاص داده اند که بقیه چیزها حول آن شکل می گیرد و معنی می یابد. بند اول انقلاب ایدئولوژیک می گفت؛ بین فرد و رهبری حائل و مانعی وجود دارد. پس این حائل و مانعی که بین فرد و رهبری وجود دارد باید از میان برداشته شود. مثلا خود رجوی خیلی رسمی و باز و رک می گفت؛ که بین المرء شما با کیست؟ می گفت؛ من می خواهم بین المرء شما مریم باشد.
البته باید خیلی خنده دار باشد که بگوئیم بین المرء ما با مریم یعنی یکی دیگر (غیر از مسعود) باشد. وقتی رجوی می گوید بین المرء نمی خواهم با کسی دیگری باشد – فرض مادر یا پدر و خویشاوند، همسر و.. نمی خواهم بین المرء باشد و مریم باشد – معنی اش این است که می خواهم با من باشید. چون مریم نام مستعار خود آقای رجوی است که این باز توی خودش یک شانتاژ و شیادی نیز هست که می خواهد به طور غیر مستقیم بگوید خانواده و خویشان و همسر و… همه مریم است. حالا مریم خودش یک مترسک است که باید بیاید روز و شب سنگ مسعود را به سینه بزند و الا غیر از این مریم کسی نیست. یعنی اینها آمده اند دستگاهی چیده اند و صبح تا شب هم کارشان این است که اینها چه جوری افراد را کنترل کنند و چطوری سمت و سو بدهند و هدایت و کانالیزه کنند، برای لحظه ای که مسعود می خواهد یک عملیاتی صورت بگیرد تا او بتواند خواست و هدف خودش را پیاده کند.
مثلا خیلی صریح آمده اند گفته اند؛ هر فردی مرکب از یک کسر است. کسر یعنی هر فردی شامل یک صورت کسر و یک مخرج کسر است. می گویند صورت کسر مریم و مخرج کسر مسعود است. صورت کسر در یک معادله مساوی با نفس و مخرج کسر برابر با خون است. یعنی فرد تا وقتی که زنده است و نفس می کشد باید به اسم مریم و برای مریم کار کند و وقتی دستور داده می شود که خون اش ریخته شود، آن لحظه ای است که مسعود چنین می خواهد.
به این ترتیب اینها فرد را آگاهانه در تملک خودشان می گیرند. انتخاب مریم هم به خاطر این بود. مسعود آمد کسی را انتخاب کرد که زن رفیقش بود و در واقع عاشق خودش بود. و بعد در ادامه داستان ازدواج و داستان مسئول اول کردن مریم و تا جایی که مریم گفت تمام افراد در سازمان باید قدم در جای پای من بگذارند، که در اصطلاح سازمان جا پای مریم می گفتند. این را برای خانم ها یک جور و برای آقایان یک جور دیگر تعریف میکردند. اساسا اولین گروه شورای رهبری با همین شیوه انتخاب شد. به این معنی که این افراد همان کسانی هستند که آنچه مسعود می خواهد اجرا میکنند. یعنی دقیقا خاستگاه ها و اهداف مسعود را اجرا مینمایند. اینکه چرا آقایان را کنار گذاشتند و چرا اینکار را کردند؟ به خاطر اینکه کوچکترین نقطه نظری در دستوری که مسعود می دهد اعمال نشود.
مثلا بودند در سازمان افرادی که اطلاعات، معلومات، تحصیلات و قابلیتهایشان در سازمان از مسعود سر بود، این روش به خاطر این بود که این همه اعضای بالا و سرتر از مسعود را بتوانند توی شیشه بکنند و وادار به تمکین نمایند. برای اینکه خانم ها به نسبت این آقایان زودتر توی دستگاهی که مسعود می خواست می آمدند و خط را همانطور که مسعود می خواست اجرا می کردند چون چیزی از خودشان نداشتند. بعد به این زن ها شیوه های کنترل و توی سر زدن را یاد می دادند تا چطور آقایان را تحت کنترل و انقیاد خودشان در بیاورند. به خاطر اینکه ممکن بود بعد از این یک تعداد آقایان معترض بشوند و چوب لای چرخ سازمان بگذارند. آمدند آنها را هم تحت عناوین و القابی مانند میخ های سازمان، ستون های سازمان و غیره معرفی کردند و یک سری اموری که خاص مردان بود به آنها واگذار نمودند. چون دیدند یک سری امور را بر اساس عرف تشکیلاتی نمی توانند به زن ها بدهند اما النهایه خصوصی ترین مسائل آقایان هم توسط همین خانم های شورای رهبری خوانده و مطالعه می شود. از همه بدتر خود نسرین (مهوش سپهری) بود که در نشست ها با مردها روبرو می شد و چنگ در چنگ می گردید. آمدند، گفتند، یک سری از مسائل را باید مردها و به اصطلاح میخ ها دنبال کنند. با این بهانه آمدند یک سری از مردها را به عنوان میخ ها معرفی کردند و گفتند شما ستون های سازمان هستید.
البته این بحث رهبری که من می گویم، در خیلی جاها و نشست های سازمان به بن بست می رسید و مجبور بود که رجوی خودش بیاید و آن بحث ها و اختلافات را جمع کند. مثلا من یادم هست در سال 1374 که اینها خیلی منفعل و سرخورده شده بودند طوری که در این سال تحت عنوان موسسان دوم ساعت ها و روزها – حتی 15 روز و یک ماه – رجوی با یک بخش از اینها خودش شخصا نشست گذاشته بود، تا آنها را توجیه کند. چون به هر حال یک سری قوت هایی رجوی در مجاب کردن داشت. بر فرض می گفتند، فلان نفر مسئله دار است یا مثلا وضعش خوب نیست. رجوی او را صدا می زد و پشت بلندگو می برد و با او وارد دیالوگ و بعد آشتی کنان می شد. برخورد او با این افراد طوری بود که انگار از پیش او را می شناسد در حالی که کلیه اطلاعاتی که درباره این فرد مطرح می کرد، از جمله مثلا در خصوص مردن بچه این فرد، تماما از طریق مونیتوری که پیش روی رجوی بود داده می شد. او خطاب به فرد می گفت: "بگو ببینیم رضا تو یاد بچه ات هم می افتی"؟ و رضای بیچاره پیش خودش می گفت این چه رهبری با هوشی است که از تمام مسائل من اطلاع دارد. به این ترتیب القاء می کرد که فرد خیلی خاصی است که این قدر با اعضای خودش رابطه دارد و در جریان مسائل شخصی هر کدام هست.
یا مثلا خیلی از نشست هایی که در مقدمه می گذاشتند و سر تمجید از مسعود را باز می کردند. سر توانایی او و شقوق مختلف زندگی او، شخصیت اش، فعالیت هایش مقدار و زمان بی خوابی هایش، کیفیت انقلابی بودنش و بعد می گفتند؛ بیائید با سرچشمه لایزال پیوند بخورید. به این ترتیب مریم از همه توانش انرژی می گذاشت تا مسعود را معرفی کند. حتی می گفت؛ من در معرفی مسعود ناتوانم. منظورم این است که مریم یک بساط و برنامه ای داشت برای بچه ها که یک طوری اینها را فریب بدهد و برای اینها جا بیندازد که مسعود شخصیت ممتازی است. مثلا آنقدر با افراد کار می کرد که به آنها بگوید، مسعود بالاتر از امام زمان است. یعنی می آمد می گفت، مسعود با زمان جلوتر از خودش ارتباط دارد. استراتژی های خیلی مزخرفی داشت، از جمله اینکه می آمد و می گفت، ما وارد ایران می شویم و سرنگونی و این مسائل را مطرح میکرد. اما بچه هایی که دو دوتا چهارتای سیاست حالی شان می شد، می دانستند که چنین چیزی غیر ممکن است. بعد مریم می گفت، احتمالا شما نمی توانید این مطالب را فهم و درک کنید. چون چیزهایی که مسعود می گوید، ممکن است ده سال بعد فهمیده بشوند. یا مثلا چیزی که الان به فکر مسعود می رسد، ما ده سال بعد می گوئیم، که مسعود این را می گفت.
یا مثلا یادم است سر خاتمی، اینها که اصلا از همان اول به صورت چوب کبریتی هر کسی را نفی و طرد می کردند، در پایان دوره خاتمی، مریم بحث خیلی مفصلی می کرد، که یادتان هست 5 سال پیش حرفی را که آلان همه می زنند که خاتمی چیزی ازش در نیامده و کاری برای مردم نکرده است. بعد می گفت، مسعود آن موقع همه اینها را گفته بود. یعنی می آمد از او یک برجستگی و ویژگی خاص میساخت. یا اینکه او با یک منبع لایزالی در ارتباط است. یا مثلا یک بحثی داشتند تحت عنوان امام زمان، یعنی افرادی را وادار می کردند که بیایند بگویند: تو امام زمانی. من یادم هست یک بار همین دکتر یحیی (حسین فرصت) که دندانپزشک است آن قدر احساساتی شده و مریم و مسعود گفته بود که آمد پشت بلندگو و گفت: "به خدا تو برتر از امام زمان هستی تو حجت زمان ما هستی" و شروع به تعریف کردن کرد و مسعود در حالی که از این گفته ها و تمجیدها خیلی حض کرده بود خطاب به یحیی گفت؛ یحیی دندان هایت را می کشم. حالا مثلا می خواست بگوید که چرا این حرف ها را می زنی؟
بعد دکتر یحیی ادامه داد که نه به خدا من راست می گویم و بعد قضیه رفت به سمتی که مسعود با دست پس می زد و با پا پیش می کشید. البته این رابطه بعضی جاها بر عکس هم وجود داشت و مسعود از مریم تعریف می کرد. عین همین اعتراضات صوری را مریم می کرد و مثلا با ترک جلسه ادعا می کرد از این برخوردها خوشش نمی آید. به اصطلاح یک نان قرض دادن به هم بود، و این بازی ها هم بین اینها وجود داشت. تا جایی که حتی افرادی از بیرون از مناسبات می گفتند که این رابطه ها و مناسبات مشمئزکننده و ناشی از کیش شخصیت است. یک مسئله دیگری که وجود داشت اینکه مسعود تمام گزارشات مربوط به افراد را تا آخر می خواند. همه مسئولین را وادار می کرد تا گزارشات مربوط به افراد را پیش او ببرند. اگر گاه یک بریده و فراری در سازمان پیدا می شود او مسئول او را صدا می کرد و او را توبیخ مینمود که چرا چنین اتفاقی افتاده است. به این ترتیب می آمد از این افراد مشاوره می گرفت و کمک می گرفت یا اینکه مثلا توی گردان مربوطه چرا چنین اتفاقی افتاده است.
متقابلا بحثی بود به صورت نوبه ای یا عیدها به خاطر نفوذ عاطفی در میان بچه ها یک مرتبه هدایایی می آمد. مثلا ساعت های خواهر مریم یا مثلا می دید به همه خانم ها گلوبند طلا می دادند یا مثلا مریمی طلا یا مثلا من یادم هست یک دوره به همه خانم های شورای رهبری یک پلاک طلا داده بودند که یک طرف اش تصویر مسعود بود، یا یک بار دیگر یک سری کیف داده بودند و میگفتند که این هدیه مسعود است. یا مثلا می آمد یک رابطه عاطفی با بچه ها ایجاد می کرد که این از طریق مشاوره همان میخ ها با مسعود صورت می گرفت که خوب است این موقع تو یک عیدی به بچه ها بدهی. من یادم است یک موقع ده هزار دینار به بچه ها داد و یا یک موقع آمد و گفت، این آخرین عیدی است که به شما می دهم و سعی می کرد با این شوخی ها فضای تازه ای ایجاد کند و یا با یک سری ادا و اطوارها سعی می کرد با بچه ها رابطه ایجاد کند.
یک بحث دیگری که هست در رابطه با همین اعمال رهبری کردن روی افراد است که هر بحثی که می خواهد در سطح مناسبات مطرح کند این را قبلا توی مناسبات بالاتری از جمله مشاورین و شورای رهبری مطرح می کند که به قول خودش این بحث الک و صاف بشود. یا به قول دیگری گاف های بحث در بیاید. یا مثلا اگر در جایی نکته ای از نظر شرعی اشکال داشته باشد مثلا آقا جلال گنجه ای بحث را برایش تصحیح می کند. مثلا من یادم است یک بار که بحث خودکشی ها و خودسوزی ها بود چون بحث قتل نفس در اسلام حرام است و این را هیچ چطوری نمی شود توجیه کرد، لازم است یادآوری کنم، افرادی که برای عملیات انتحاری می رفتند قبل از رفتن اینها با مسعود دیدار داشتند و رجوی میهمانی تشکیل می داد و رجوی به اینها می گفت این من هستم که دارم به شما می گویم، آنجا نباید زنده به دست دشمن بیفتید و باید در صورت دستگیری خودتان را بکشید و این را خودش به صراحت می گفت. برای رفع و جور کردن این مسئله و شرعی کردن آن من یادم می آید یک بار همین آقای گنجه ای بحث کرد سر داستان امام رضا که وقتی مامون می خواست، ایشان را به کار بگیرد و از او استفاده کند و او نمی خواست زیر بار مامون برود، مامون میوه ای برای او آورد که میوه زهرآلود بود و ایشان این میوه را خورد و شهید شد. حالا این آقا جلال این گونه به آقای رجوی مشورت داده که امام رضا می دانسته این میوه زهر آلود است ولی خورده است. چون اگر نمی دانسته چیست؟ مسئله امامت اش چه می شود. پس می دانسته و اگر می دانسته چیست، برای این خورده که نمی خواسته دست مامون به او برسد. یعنی اینها واقعا یک کثافت کاری ها می کنند، توی دست بردن در حدیث و قرآن و تفسیر به رای کردن برای اینکه رجوی و امیال اش را قانونی، شرعی و فقهی جلوه بدهند.
همینطور مریم رجوی، شورای رهبری و اعضای سازمان او را در مدار و درجه ای بالاتر از یک بحث رهبری مجاهدین می گذارند. یعنی بلندپروازی هایی که رجوی، چه خودش برای خودش دارد چه مریم برای رجوی دارد، می کرد که انگار او رهبری یک نسل پیشتاز برای همه انقلاب های دنیا است و انگار که او یک الگو و نسخه پیچیده شده برای تمام دنیا است. بعد اینکه از تمام مسئولیت های سازمانی اش استعفا داده و یک وجه فراگیر و ملی بوجود آورده است تا آنجا که خودش را رهبر جهان و نایب و بعضی اوقات فراتر از امام زمان می دانست. اصلا اینها یک بحثی تحت عنوان حجت زمان دارند. می گویند که زمین و زمان هیچ وقت از حجت های خدا خالی نیست و یک بحثی مستند به آیات قران میکردند و طوری برای اعضاء جا می انداختند که این رجوی اصلا خودش حجت زمان است یا مثلا الان که رجوی خودش کنار زده و خودش را از دید کنار کشیده الان مریم دارد این کار را برایش انجام می دهد و نایب اوست. با لردها با نمایندگان مختلف می آید، فضا سازی و شخصیت سازی کاذب می کند از اینکه این یک شخصیت برجسته جهانی است و تصویر کاذبی از او ارائه می دهند.