" بی تفاوتی ما نسبت به بدی، ما را شریک در آن جرم می کند." – آگیل آروین، برنده جایزه صلح نوبل 1986
برای ارزیابی واقعگرایانه کنش ها و عملکردهای فردی و جمعی افراد تحت سیطره فرقه رجوی در قرارگاه اشرف در نظر گرفتن شرایط ذهنی و عینی، محیط زیستی و مناسباتی که به جز اراده سران تشکیلاتی متصور نیست، بسیار حائز اهمیت است و به پژوهشگران فرقه های مذهبی و سیاسی تصویری درونی و تعمیم پذیر از واقعیت ارائه می دهد.
پارامتر مهمی که باید آن را در تحلیل مناسبات اختناق آمیز و برنامه ریزی شده قرارگاه اشرف مد نظر قرار داد این است که فاشیسم تنها در محدوده جغرافیای قرارگاه اشرف تصویر نشود و در سیر تاریخی فرقه مجاهدین مورد بررسی دقیق و همه جانبه قرار بگیرد تا چرایی و علل بازآفرینی فاشیسم بی زمان و تعمیم پذیر فرقه مجاهدین مشخص گردد. به این ترتیب آمیزه ای از سیاست و ترور، عدم ارتباط وتعامل افراد قرارگاه با تحولات دنیای مدرن، جایگاه و موقعیت اعضا و کادرها در تشکیلات، القاء و ترویج افکار افراطی و ستیزه جویانه با روانشناسی فردی، مختصات شخصیتی و پارادایم فکری افراد به نوعی ارتباط وجود دارد. تامل ژرف در خاطرات رها شده گان فرقه رجوی به ما می آموزد که افراد حاضر در قرارگاه اشرف در ورای اقتدار ظاهری به عروسکی می مانند که ناآگاهانه از روی ضعف شخصیتی و فکری و یا فرصت طلبانه به رنگ فرقه درآمده اند بی آنکه تاثیر خلاقی در روند موضع گیری ها و پی ریزی ساختار تشکیلاتی فرقه مجاهدین داشته باشند. چنین افرادی معمولا در فرقه های بسته و مستبد که امکان آزادی فردی وجود ندارد، بسیارند و در معرض الیناسیون و از خودبیگانگی مفرط قرار دارند. آنان در فرقه بی آنکه وضعیت، موقعیت، شرایط و خط مشی سیاسی و نظام فکری خویش را انتخاب کرده باشند، به حاشیه پرتاب می شوند بنابراین ناخواسته مقهور مناسبات تحمیلی قرارگاه اشرف می شوند. در واقع نفرات مستقر در قرارگاه از زیستی طبیعی محروم شده اند، سران فرقه سرنوشتی را برایشان رقم می زنند که آنان در آن تاثیر و دخالتی ندارند و افراد در تاروپود مناسبات یکسویه و تحمیلی ابتکار و تشخص فردی را از دست داده اند. آنان نمونه ای از انسان هایی هستند که در جوامع بسته و تحت سیادت سیستمی توتالیتاریستی بار آمده اند و از گفت و شنود آزادانه محروم اند. حضور جمعی نظامی، لباس های فرم یکدست، رنگ های تیره و یا به رنگ خون، برخورد های خشن، حسی رعب انگیز و میلیتاریستی را به افراد انتقال می دهد که درتضاد آشکار با نیاز آدمی به روابط انسانی مهربانانه و خردمندانه و زیستنی معقول و منطقی و عاری از خشونت و تیره روزی است.
با توجه به سیر پرشتاب تحولات جهانی که در مسیر توسعه همه جانبه روی می دهد، و جوامع انسانی از مرحله ی ماقبل صنعتی به سوی پسامدرنیسم خیز برداشته اند بسیار مضحک به نظر می رسد که روابط فرقه ای در قرار گاه اشرف بتواند در شرایط نوین جهانی پایدار بماند. زیرا از نظر تاریخی دوران دگماتیسم فرقه ای و تحرکات تروریستی به پایان رسیده و گفتمان مدرن وضعیت مضحک و روبه زوال مناسبات فرقه ای را عیان می کند. این وضعیت مصداق عینی اصل تاریخی است که در تکرار حوادث تاریخی این گونه فرقه ها در بار اول به صورت تراژدی و بار دوم به صورت مضحکه رخ می نمایند.
مسعود رجوی رهبر عقیدتی و مستبدی که در قرارگاه اشرف همگان را به وحشت و عبودیت وا می داشت، در حال حاضر تا حد موجودی شکننده و ترسو تنزل یافته است، مدتهای مدیدی است که در گوشه ای پنهان شده و یا در ویترین شیشه ای بزرگان سیاست مورد تمسخر قرار می گیرد. او که زمانی در توهم قدرت غرق شده بود در حال حاضر توان و جرات خود نمایی لحظه ای را نیز از دست داده است. بالواقع او بدون تکیه به قدرت بیگانگان نمی تواند برضعف خود غالب شود. رجوی ساده لوحانه خود را فردی مقتدر می انگاشت که با سرنگونی حامی مستبدش رژیم ضد بشری صدام فروریخت.
در حالی که در پشت حصارهای قرارگاه اشرف نظام جدیدی بوجود آمده که می کوشد خود را با تحولات جهان همساز کند اما قرارگاه اشرف همچنان ساختاری ناموزون است.
سران فرقه با طرح مقررات و شعائر واپسگرا در قرارگاه اشرف افراد حاضر در آن را از آزادی های فردی محروم می کنند. آنان حق ندارند از آنجا خارج شوند و با پدر و مادر و اعضای خانواده خود دیدار کنند زیرا هرگونه ارتباط و اندک تماسی جرم و گناهی نابخشودنی به شمار می رود افراد مذکور از مهمترین نیازهای طبیعی و درونی نیز محروم شده اند در بخشی دیگر از این داستان تراژیک مریم به اصطلاح رهایی با توسل به بیگانگان و دشمن ترین دشمنان ملت ایران سعی می کند از انقراض محتوم فرقه جلوگیری کند، ریاکارانه به فرهنگ غرب می گراید، لباسهای اروپایی می پوشد و برای خوشایند سیاستمداران غربی خودرا از تعینات ایدئولوژیکی آزاد می کند اما با این چرخش تضادهای تراژیک تازه ای در زندگی اش پدید می آید. چراکه او به عنوان نماد انقلاب ایدئولوژیک تنها از طریق همان انقلاب واپسگرایانه می تواند به حیات سیاسی خود ادامه دهد و با حذف آن انقلاب ایدئولوژیک خود نیز نفی می شود و به سرنوشت واپسگرایان فاشیسم دچار می شود.
هم اینک مریم منفعلانه و در نهایت استیصال، عجز و ناتوانی برای حفظ و بقاء دارودسته ی تروریست و ستیزه جوی رجوی درخواست می کند تا کنترل قرارگاه اشرف به ارتش ابالات متحده و نیروهای امریکایی واگذار شود، که مایه ی شگفتی ست. شاید مریم فراموشش شده است در یازده سپتامبر سال 2001 میلادی رهبران و کادرهای تشکیلاتی فرقه مجاهدین از جمله او و شوهرش مسعود در قرارگاه اشرف و باغ وحش باقرزاده به خاطر کشتار بیگناهان و شهروندان امریکایی به وسیله ی تروریست های القاعده، به شکلی بیمارگونه چند شبانه روز به رقص و پایکوبی پرداختند و شادمانی کردند.
آیا به یاد آوردن واکنش هیستریک، زشت و غیر اخلاقی رهبران مجاهدین در یازده سپتامبر
و تقاضا و درخواست عاجزانه مریم در این روزها از امریکائیها برای حفاظت از افراد دارودسته ی رجوی در قرارگاه اشرف، از عجایب روزگار ما نیست؟!!!
براستی خانم مریم عضدانلو این پارادوکس و دوگانه گی شگفت انگیز را چگونه توجیه می کند؟
آرش رضایی