یک عضو جدا شده مجاهدین در گفتگو با فارس از تبعیض و چپاول در فرقه رجوی میگوید و عنوان میکند که "سازمان هیچ ارزشی برای اعضای خود قائل نیست ".
مشروح گفتگوی فارس با «غلامرضا یوسفی» عضو سابق گروه تروریستی مجاهدین از نظر خوانندگان میگذرد.
فارس: در ابتدا لطفاً خودتان را معرفی کنید؟
– غلامرضا یوسفی هستم، سال 65 اسیر شدم و تا سال 68 در اردوگاه عراق بودم. در همان سال به سازمان مجاهدین پیوستم، تا سال 83 در سازمان بودم و بعد از سازمان جدا شدم و به کمپ نیروهای آمریکایی رفتم و سال 84 درخواست دادم که به ایران بازگردم.
فارس: برای جدا شدن از سازمان به چه جمعبندیهایی رسیده بودید؟
– من در اردوگاه هیچ آشنایی با سازمان نداشتم و در آنجا از طریق یک برنامه تلویزیونی و نشریاتی که به داخل کمپ میآوردند با سازمان آشنا شدم و تحت تأثیر شعارهای سازمان که در رابطه با آزادی و دموکراسی و جامعه بیطبقه توحیدی و این چیزها بود به سازمان پیوستم.
تا زمانی که بیرون از سازمان هستی، متوجه این قضیه نیستی که سازمان چطور با نیروهای خود برخورد میکند، شعارش در رابطه با آزادی و دموکراسی چیست، ولی زمانی که وارد سازمان شدی، رفته رفته متوجه عملکرد سازمان میشوی. من در ابتدا که به سازمان پیوستم بسیار به آنها علاقه داشتم یعنی آنقدر به آنها اعتقاد داشتم که فکر میکردم چیزهایی که میگویند واقعاً درست است و خوبی مردم را میخواهند، آزادی میخواهند و فکر میکردم آن تبلیغاتی که علیه جمهوری اسلامی میکنند درست است. آنها میگفتند در ایران زندان است، شکنجه است، اما رفته رفته به خصوص از سال 71 به بعد متوجه شدم چیزهایی که سازمان میگوید، درست نیست.
سال 72 بود که تصمیم گرفتم از آنها جدا شوم، یکبار هم به آنها این موضوع را گفتم اما در جوابم گفتند که هیچ جا نمیفرستیمت، فقط اگر بخواهی میتوانی به ایران برگردی. تبلیغاتی هم در این زمینه کرده بودند، به خصوص از سال 69 به بعد که اسرا برگشتند، میگفتند یک سری از افرادی که به ایران برگشتند را به زندان اوین بردند و یک سری را هم اعدام کردند و از این حرفها…
فارس: سازمان مجاهدین ادعا میکند اسرایی که از صدام گرفته و در اردوگاه اشرف هستند، در سال 1990 یک بار صلیب سرخ با آنها صحبت کرده و آنها به دلخواه خودشان ماندند. آن موقع صلیب سرخ به شما چه گفت و سازمان چطور برخورد کرد؟
– سال 1990 بود یکبار آمدند و گفتند که صلیب سرخ میخواهد با شما ملاقات کند. قبل از اینکه برای ملاقات برویم، توجیه کردند که چطور برخورد کنیم، به ما گفتند که یک جنگ سیاسی بین ما و صلیب وجود دارد و شما خودتان مبارزه را انتخاب کردید، الان هم خودتان بروید بجنگید.
ما در یک جایی به اسم «ف اشرف» برای ملاقات با نمایندگان صلیب سرخ رفتیم، در ابتدا هیچکدام از ما باور نداشتیم که اینها افراد صلیب باشند و حرفشان را باور نمیکردیم و فکر میکردیم که میخواهند ما را چک کنند تا ببینند که ما چقدر در مبارزه پایمان سفت است. رفتیم در اتاقهایی که افراد سازمان هم بیرون در ایستاده بودند، دوتا خانم و یک آقا بودند که سؤال میکردند بعداً فهمیدیم که اینها طبق قراردادی که با مسعود رجوی بستند، دو تا سؤال میکردند و فقط میگفتند به ایران میروی یا میخواهی اینجا بمانی؟ من هم تحت تاثیر تبلیغاتی که کرده بودند مبنی بر اینکه " اگر برگردی ایران اعدام و شکنجه میشوی " قبول نکردم که برگردم.
یک مدت قبل از اینکه این اتفاق بیفتد، در مراکز اردوگاههای سازمان یک سری نشست میگذاشتند و بر علیه کسانی که برگشته بودند تبلیغات میکردند مبنی بر اینکه اینها به ایران رفتند و اعدام شدند یا الان در زندان اوین هستند.
زمانی که نیروهای صلیب از من سوال میکردند میخواهی برگردی ایران یا میمانی؟ من هم گفتم نه، می مانم و بعد هم بیرون آمدم یعنی حق هیچ انتخابی نداشتی، دست خودت نبود یا باید قبول میکردی که به ایران بیایی و یا خیر، البته آنقدر ما در جو کنترل و پرس و جو بودیم و برای ما جاسوس در میان خودمان گذاشته بودند که مطمئن نبودیم این افراد حتی افراد صلیب هستند.
فارس: سازمان ادعا میکند "همه اسرایی که پیش ما ماندند، آنهایی هستند که با میل و رغبت خودشان ماندند و کاملاً انتخاب کردند که بمانند ". مسئله دیگر هم این که سازمان میگوید ما هیچ فرقی بین اسرا و نیروهای خودمان نمیگذاریم، اسرا هم مثل خودمان هستند و ما به آنها بسیار اعتماد داریم، آیا واقعاً این اعتماد وجود داشت؟
– اول به این سؤال جواب بدهم افرادی که آنجا هستند، این حرف در مورد چه اسرای جنگی، چه اسرای خود سازمان و یا افرادی که از اردوگاه آمده بودند و مثل من به سازمان پیوسته بودند، درست نیست.
سازمان کدام حرفش درست بود که بخواهد این حرفش درست باشد؟! مثلاً من خیلیها را میشناسم که رفیقهای من بودند و با هم بودیم و میدانم که آنها اصلاً نمیخواهند آنجا بمانند یعنی از سالها پیش نمی خواهند آنجا بمانند. حداقل بهترینشان از سال 74 – 75 به بعد دیگر نمیخواستند آنجا بمانند منتهی هیچ راهی نداشتند، یعنی وضعیت خود من را داشتند.
من میتوانم به اسم بگویم نفراتی را که الان به دلایل مختلف نمیخواهند آنجا بمانند منتهی ماندند،به این دلیل که میگویند اگر از سازمان جدا شوند، کجا بروند. خیلیها هم هستند که قدرت تصمیمگیری ندارند مثلاً خود من تا سال 80 در نشستهای طعمه گفتم به قصد خارج شدن از سازمان به بخش خروجی اردوگاه اشرف میروم، اما دوباره برگشتم تا آن موقع من اصلاً قدرت تصمیمگیری نداشتم یعنی سازمان کاری با افراد کرده، به خصوص با طیف افرادی که از اردوگاههای اسیران ایرانی در عراق آمدند که اصلاً فرد نمیتواند تصمیم بگیرد، نمیتواند فکر کند علتش هم این است که سیستم آنقدر بسته است، آنقدر سرکوب است، آنقدر دروغ میگویند، همه چیز روی تبلیغات خودشان و روی ذهن افراد کوک شده است و به همین دلیل همه آنجا ماندهاند و نمیتوانند تصمیم بگیرند.
این موضوع هم که سازمان میگوید ما هیچ فرقی بین نیروهای خودمان با اسرا نمیگذاریم، به اسرا اعتماد داریم و به آنها کار میدهیم و رده میدهیم، مطلقاً واقعیت ندارد. من خودم از سال 72 به بعد دنبال رده و اینجور مسائل نبودم، چون نمیخواستم در سازمان بمانم و اصلاً قبولش نداشتم ولی آن افرادی که آنجا هستند به جرات میتوانم بگویم که هیچوقت سازمان در هیچ شرایطی به اینها اعتماد نداشت، به خصوص افرادی که در اردوگاه عراق بودند.
از آن روزهای اول یادم است وقتی وارد شدیم، مستمر ما را میپاییدند، یعنی تماماً دنبال ما بودند، هر جا میرفتیم، اول این که در همه جای قرارگاه هم نمیتوانستیم برویم، در هر لشکری بودیم همان لشکر باید میماندیم، هر جا که میرفتیم نفر همراهمان بود، اگر میرفتیم بیرون از قرارگاه، زمین برای تمرین، باز هم نفر دنبالمان بود. اصلاً خود رجوی گفته بود نباید به اینها اعتماد کنید، کسانی که خود سازمان اسیر گرفته بود، قبل از این که ما از اردوگاه عراق بیائیم، اینها را توجیه کرده بودند که این افراد آدمهای خطرناکی هستند و… حواستان به آنها باشد.
هر چقدر زمان میگذشت و جلو میرفتیم، خودمان هم به این نتیجه میرسیدیم که اینها به ما اعتماد ندارند. تا سال 74 یک نشستهایی بود به اسم نشستهای حوض که در آن نشستها رجوی خودش گفت که ما به شما اعتماد نداریم. بعد من رفتم و گفتم اگر اعتماد ندارید پس ما این همه سال اینجا چه کار میکنیم؟ اما یک سری جوابهایی داد تا مثل همیشه قضیه را ماستمالی کنند.
همه کارها روی افرادی که از اردوگاه عراقیها آمده بودند سوار بود، ماکزیمم اینها راننده تانک بودند یا بعضی هایشان خیلی که ناراحت میشدند یک چیزی به او میدادند مثلاً دو تا نیروی جدید که آن هم فرمالیته بود، یعنی هیچ اختیاری نداشت، کمااینکه اگر نگاه کنیم نه تنها ما اردوگاهیها بلکه ردههای مختلف سازمان به جز افرادی که تصمیم گیرنده هستند، افراد دیگر تصمیم گیرنده نیستند، یعنی اختیاری ندارند، رجوی همه چیز را از اینها گرفته است.
فارس: کمی در مورد تبعیضاتی که سازمان در مورد افراد مختلف قائل شده بگویید.
– در سازمان مجاهدین هر کسی سرسپردهتر بود و خط سازمان را پیش میبرد به او ردههای بالاتر می دادند. از آنجایی که خود مسعود رجوی به شدت محتاج چاپلوسی و تملقگویی بود، هر کسی بیشتر چاپلوسی میکرد، این فرد در اختصاص امکانات صنفی گرفته تا همه امکانات دیگر بالاتر از همه بود.
در همه سلسله مراتب سازمان مجاهدین، این را میشد به راحتی دید، خودشان هم میگفتند معیار صلاحیت این است که هر کسی بیشتر خط سازمان را پیش ببرد و کارهایی که میگفتند را انجام بدهد، او صلاحیتش بالاتر بود.
واقعیت این بود که این بزرگترین تبعیض در لایههای مختلف سازمان بود، هرچه پایینتر میآمدی، این تبعیض بیشتر به چشم میخورد یعنی تمام کارهای شاق روی دوش نفرات پایین سوار بود، آخر سر هم باید می رفتند میگفتند که ما بدهکار سازمان هستیم.
در رابطه با اسرا هم به طور مشخص کسانی که اسیر بودند به سازمان از همان اول تا روز آخری که آنجا بودیم، این تبعیض وجود داشت. تمام کارهایی که سخت و طاقت فرسا بود، همه را نفرات پیوسته به سازمان انجام میدادند، به لحاظ امکانات صنفی و همه چیز در واقع اینها زیر مینیمم بودند. هر بار هم هر کسی چیزی میگفت یا درخواست میکرد، میگفتند که سازمان ندارد نمونهاش اینجا بیان میکنم که فردی سالها بود ساعت نداشت و میگفت یک ساعت معمولی بگیرید، قیمتش هم زیاد نیست میگفتند سازمان پول ندارد یا در مورد کفش یا لباس، سالی یک بار که میدادند میگفتند مریم هدیه داده است.
در هر ارگان دیگری هم یک نفر بخواهد مجانی کار کند، بالاخره امکاناتی را به او تخصیص میدهند، وسایل شخصی و امکانات رفاهی را برایش فراهم میکنند، ولی آنها میگفتند سازمان ندارد. از آن طرف چیزی که ما خودمان میدیدیم و میدانستیم این بود که سازمان از همه جا پول میگرفت، به طور مشخص از دولت عراق پول میگرفت. آن چیزی که الان هم مشخص شده است، 35درصد پول نفت عراق را میگرفت ولی میگفتند پول نداریم.
35 درصد نفت عراق پول کمی نیست، هر کاری که سازمان در عراق میکرد، بابتش از دولت عراق پول می گرفت. این همه برای خودشان خرج میکردند و میگفتند پول نیست. کسانی که از قبل با سازمان بودند و ردههای بالا داشتند، اینها امکاناتشان خاص بود. از امکانات صنفی گرفته تا ماشین، امکانات کاری و غذا و… یکبار ما با هم صحبت میکردیم، حساب کردیم، دیدیم روزانه حدود 150 دلار پول غذای هر نفر از این خانمهای عضو شورای رهبری در هر قرارگاه بود. از آن طرف سالنهای غذاخوری را که میدیدیم، من یادم نمیآید به جز پنیر صبحانه دیگری داده باشند.
حدود پنج – شش سال بود میگفتند به دلیل این که سازمان تحریم است، از این پنیرکها که یک گیاه خود رو بود جمع میکردند و با آن غذا درست میکردند که اکثراً نیروها ناراحتیهای گوارشی پیدا کردند. ما این چیزها را که می دیدیم میگفتیم چرا اینطوری است؟ مگر شما نمیگویید جامعه بیطبقه توحیدی است و نباید بین افراد فرق باشد؟ این همه در تبلیغاتتان میگویید که در سازمان تبعیض نیست، پس این تبعیض از کجا آمده است؟ اوایل که نمیتوانستیم حرف بزنیم، این اواخر هم که حرف میزدیم، جوابی نمیدادند یعنی جوابی نداشتند که بدهند و میگفتند که نه اینطور نیست.
به طور مشخص نفراتی که ردههای بالا داشتند و به اف ام (فرمانده) معروف بودند، تمام سیستمشان جدا بود، هیچ وقت ما ندیدیم اینها بیایند در سالن غذا بخورند. حداقل آن چیزی که ما میدانستیم آشپزخانهشان جدا بود و جداگانه برایشان غذا درست میکردند و معمولاً دو نفر گماشته داشتند مثلاً برای مهناز شهنازی که فرمانده قرارگاه بود، الهه شکوهزاده و سودابه برای او کار میکردند، غذایشان جدا بود، همه چیزشان جدا بود. مثلاً اگر غذا گوشت داشت، گوشتهای خوب را جدا میکردند و میگفتند اینها برای خواهرهاست. گوشتهای خوب را جدا می کردند، جگرها را جدا می کردند، من خودم که در آشپزخانه کار میکردم، می گفتم اینها برای چیست میگفتند برای خواهرهاست. میوه های خوب را بر میداشتند، همه چیزشان جدا بود بعضی مواقع هم که میآمدند در سالن، هیچ وقت غذا نمیخوردند و غذایی که ما در سالن میخوردیم، نمیخوردند.
همه این را میدانستند و میفهمیدند، ولی کسی حرفی نمیزد، سر امکانات دیگرشان مثلاً ماشینی که مثال زدم، موارد زیادی بود که گاهاً 45 دقیقه تا یک ساعت ما باید پیادهروی میکردیم تا از یک جایی به یک جای دیگر برویم در حالی که اینها هر کدامشان یک ماشین زیر پایشان بود. از اف ام گرفته تا بقیه کادرهایی که در قرارگاه بودند، همهشان یکی یک ماشین زیر پایشان بود و میچرخیدند و اگر نفری هم میدیدند در خیابان، چون مرد بود سوارش نمیکردند. این موضوع به طور مشخص خیلی مسئلهدار شده بود.
محل خوابشان هم جدا بود، یعنی در قسمتی خواهرها بودند، ولی هر کدام یک مقر جداگانه داشتند مثلاً نفراتی مثل رقیه عباسی، مهناز شهنازی، سمیرا شمس و اینها محلشان در ستاد بود، اینها دیگر مفصل تر بود یعنی همه امکاناتشان کامل بود و برای هر کدامشان دو تا زن کار میکردند و گماشته داشتند، اگر در میهمانیهایی که میدادند افراد خارجی میآمد، غذا درست میکردند و حسابی به طرف می رسیدند که تبلیغات کنند که قرارگاه ما اینطوری است.
یک چیزی که برای بچهها خیلی دردآور بود، این بود که هرگاه مهمانی تمام میشد، هنوز از سالن نرفته بودند بیرون، افراد میریختند روی میز و باقی میوهها را میخوردند، آنها هم خودشان این را میفهمیدند ولی به روی خودشان نمیآوردند و این نشان دهنده این است که سازمان هیچ ارزشی برای افرادش قائل نیست، از مسائل صنفی گرفته تا مسائل روحی و روانی.
بعد از خلع سلاح و استاتو، آمریکا یک سهمیهای به آنهایی که در قرارگاه اشرف هستند میداد ولی اینها به نیروها نمیگفتند و ما میفهمیدیم که این موادی که دارد میآید، پشتیبانش آمریکاست. این اواخر که من از آنجا جدا شده بودم، میدیدم خیلی از این چیزهایی که در کمپ آمریکاییهاست در فروشگاه اشرف هم می فروشند. در هر قرارگاهی فروشگاه درست کردند که این موادی که آمریکاییها به افراد میدهند این را می بردند در فروشگاه میفروختند یعنی در واقع همان کاری که سازمان مجاهدین قبلاً میکرد که از صدام حسین مواد میگرفت، بعد از آمریکاییها می گرفت اما به روی ما نمیآورد.
افرادی که در قرارگاه هستند، خیلیهایشان از این مسائل بیخبرند، ولی وقتی که جدا میشوند تازه می فهمند که جریان چه بوده است، به خود نفرات کمک نمیکنند.
ما سالهای گذشته اخباری میشنیدیم که سازمان وابسته به عراق و جزئی از ارتش عراق است و صدام حسین به آن کمک مالی میکند و امکانات میدهد، همه اینها را میشنیدیم، ولی هیچ وقت خودشان اینها را نمیگفتند، آن چیزی هم که ما میفهمیدیم، خیلی کم بود. نمیدیدیم چون اصلاً امکان و اجازهاش را نمی دادند که نفرات به خصوص رده پایین در اینطور مسائل وارد شوند. خیلی چیزها را مثلاً مثل پول گرفتن از صدام و اینها را میفهمیدیم.
یکبار یادم است چون من در قسمت نقلیه بودم، به عنوان محافظ سعیده رفتیم وارد بانکی شدیم که وقتی سعیده کارتش را نشان داد گذاشتند داخل شویم، سلاح و همه چیز هم دستمان بود. رفتیم داخل و گونی پول برداشتیم و آمدیم، من به او گفتم این همه پول را برای چی گرفتیم، سعیده گفت تازه این که چیزی نیست و این یک هزارم پولی نیست که سازمان میگیرد.
خرید هم یک کار صوری دیگر است، اینطور نیست که دست بچهها پول باشد و به دلخواه خرید کنند، بلکه سازمان یک دفترچههایی که کوپن دارد را برای خرید درست کرده بود. فلسفه این دفترچهها این بود که از سال 77 در هر قرارگاه فروشگاه زدند و یک دفترچههایی میدادند و در آن دفترچه ماهانه چیزی حدود 1500 دینار پول واریز میکنند و افراد هم با این دفترچهها از فروشگاه چیزی میخرند.
سازمان چون میدانست سالهای بعد چه میشود و وضعیت به کجا میکشد، این دفترچهها را داد که اگر بعدها اتفاقی افتاد و یقه آنها را بر سر مسائل مالی گرفتند، سند داشته باشد و بگوید که این افراد دارند از ما پول میگیرند و پولی که ما دریافت میکنیم به مصرف اینها میرسد.
حتی همان موقع هم من شنیدم که چون صدام حسین ما به ازای هر نفر پول میداده، برای این که بعداً مورد حسابرسی قرار نگیرند، اینها آمدند این دفترچه را درست کردند. به طور مشخص برای الان و بعد از جنگ و سرنگونی صدام حسین و خلع سلاح سازمان، هر مقامی میآمد در قرارگاه، او را میبردند در فروشگاه، میگفتند ما اینجا فروشگاه داریم به نفرات اینقدر پول میدهیم و اینها میتوانند برای خودشان خرید کنند، البته همه اینها صوری بود.
فرض کنید نفر یک خودکار یا یک دفتر میخواست، این خودکار و دفتر را از حقوق خودش که نمیتواند بخرد، بیرون هم که نمیتواند بخرد، باید به او میدادند. همین را میبردند و میگذاشتند در فروشگاه و دفترچه را باید میبردی و خرید میکردی و این اسمش این بود که داریم پول میدهیم. به هیچ عنوان اصل پول دست کسی نمیرسید و ظاهرش این بود که همه یک دفترچه دارند، ولی ردههای پایین اینطور نبودند، از اف آ به بالا تا اف ام و اینها، وضعیت فرق میکرد، نفرات بالا که میآمدند در فروشگاه میگفتند که فلان چیز را به وی بده که این دفترچه ندارد. یک سری از بچههای میلیشیا وقتی آمده بودند، اینها از امتیازات ویژهای برخوردار بودند، اگر آن مادری که اف ام است مثلاً همین رقیه عباسی این یک دختر داشت، اگر این نفر واقعاً مثل بقیه همان دفترچه را داشت، چطور میتوانست این همه وسایل برای دخترش بخرد؟ خودنویس، ساعتهای مختلف، لباس و وسایل موسیقی میخرید و همه این چیزها را به عنوان هدیه به بچههای خودشان می دادند. این مسئله مدت زیادی بود که مد شده بود. بچهها میگفتند که اینها چه فرقی با ما می کنند؟ با اینکه اینها سالها در خارج بودند چرا به اینها بیشتر میرسید؟ نفری است که بیست سال در سازمان مجاهدین است، هنوز یک کفش خوب پایش نکرده، آنوقت اینها بهترین کفشها و کت و شلوارها را میپوشیدند، از این موارد اگر بخواهیم بگوییم خیلی زیاد است.
مثلاً یک مراسمی بود فهیمه اروانی یک پالتویی پوشیده بود که میگفتند 800 دلار قیمتش است. در هر مراسم یک لباس میپوشید، دو ساعت بعدش یک لباس دیگر میپوشید، این را از کجا میآوردند؟ اگر واقعاً سازمان مجاهدین میگوید که تبعیض نیست، هر کسی یک دفترچه دارد، همه یکسان پول میگیرند، حقوق میگیرند، این نفر از کجا میآورد؟ چه فرقی می کند؟
قبلاً اعتبار این دفترچههایی که میدادند 1500 دینار بود که با آن میتوانستی فقط یک روان نویس یا خودکار بگیری و در ماه فقط میتوانستیم یک خودکار بگیریم بعدش شد 3000 دینار که باز هم فرقی نکرد، بعد شد 4800 دینار و بعد هم 9000 دینار حتی اگر صدهزار دینار هم میداد، باز هم پولی نبود، چون پول عراق هیچ ارزشی نداشت.
بعد هم که تمام مواد غذاییشان را آمریکاییها تأمین میکرد اعم از روغن، برنج، مواد دیگر، همه چیز را آمریکاییها میدادند البته به جز صیفی جات مثل سبزی و اینطور چیزها که خودشان از بازار میگیرند حتی داروها را هم آمریکاییها میدادند. آن موقعی که من آنجا بودم میگفتند که آمریکاییها میآیند در بیمارستان ما، ولی واقعیت این نبود چون بالاخره ما امکانات آمریکاییها را دیده بودیم. بر اساس قانون چهارم ژنو برای همه نفرات پول میدهند، ولی چیزهای دیگری هم بود مثلاً آمریکاییها یک مقری داشتند داخل خود اشرف که به آن میگفتند فاو، اینها آنجا تردد داشتند، میرفتند و می آمدند. علی ذوالجلال، فرهنگ، حسین مدنی و تعدادی که آنجا مستقر بودند، ما هم که برای کار میرفتیم و آنجا کار میکردیم، میدیدیم که می آیند و میروند برای خودشان آزاد میچرخند، هر چیزی بخواهند برمیدارند میبرند، اینها واقعیتهایی بود که میدیدیم.
آمریکاییها یک مدت از وسایل استفاده میکردند و بعد از مدتی اینها را از دور خارج میکردند و این اواخر قبل از این که من به ایران بیایم، یک محلی برایشان درست کرده بودند تا هر چیزی را که آمریکاییها نمیخواستند به آنجا میبردند مثل تخته، نئوپان، وسایل برقی، امکاناتی مثل ژنراتور و…
سازمان حتی همین الان هم حاضر نیست به نیروهای خود بگوید که این امکانات به شما تعلق دارد.
ادامه دارد…