الزامات زیست در دنیای مدرن ایجاب می کند تا ما انسانها با هر تفکر و ایده ی سیاسی که بدان باور داریم و فارغ از هر گونه مرزهای بازدارنده و محدودکننده ی ایدئولوژیک و سیاسی به شان و کرامت انسانها و حقوق ذاتی آنها احترام قائل شویم. این یعنی اوج مدنیت. در این میان تفکر بسته و یا ایده های دگم آنگونه که تاریخ تحولات بشری نظاره گر است چیزی جز ویرانگری و سیه روزی برای بشریت به ارمغان نیاورده و موجبی برای تشتت و از هم گسیختگی مناسبات انسانها نیز شده است. تفکر فرقه ای و مبتنی بر شالوده های ایدئولوژیک بنا به تجربه ی تاریخی همیشه به فاشیسم، توتالیتاریسم و تمامیت خواهی نابخردانه و تبهکارانه منجر می شود. نگاهی به تاریخ فرقه های ایدئولوژیک در دوران معاصر حکایت تلخ و درخوری ست از اسارت ذهنی انسانها و رفتارهای بیمارگونه و ستیزه جویانه ای که از خود بروز داده اند.
چگونه می توان تحرکات خشونت طلبانه ی باندهای کشتار و ترور القاعده و مجاهدین را تفسیر و تعبیر کرد؟ چگونه می توان اعمال تروریستی و کشتار شهروندان جوامع انسانی را توجیه نمود؟ آن هنگام که سران القاعده و رهبری عقیدتی مجاهدین بوضوح و گستاخانه اعمال غیر اخلاقی و غیر انسانی خویش را تئوریزه می کنند و بدان مباهات، می بایست افکار عمومی و اندیشمندان سیاسی در جستجوی علل و شرایط بازتولید چنین افکار بیمارگونه ای به بررسی همه جانبه بپردازند.
ذهن بیمار مسعود رجوی رهبر عقیدتی مجاهدین حتی نیروهای درون تشکیلاتی را نیز نشانه گرفته است و به عناصر تشکیلاتی همچون پیکرهای بیروحی می نگرد که تنها و تنها بایستی برای اهداف تروریستی پرورش و آموزش داده شوند و اگر به کمترین تناقضی نسبت به امیال پلشت و پلید رهبری عقیدتی مجاهدین در ذهن خویش دچار شوند چون عنصری بیگانه و دشمن تلقی می گردند و بایستی تحت شدیدترین فشارها و شکنجه های جسمی و روحی قرار گیرند و ترحم برای آنان حتی جرمی نابخشودنی بشمار می آید. این امر مشهود بخشی از واقعیتی ست که در مناسبات مجاهدین می توان مکرر آن را تجربه کرد. چنین واقعیت گزنده را می توان با تامل در گفتگو با کادرهای تشکیلاتی با سابقه ی مجاهدین همچون آقای نصیر حیدری، به خوبی دریافت.
گفتگو با آقای نصیر حیدری در حقیقت واکاوی مناسباتی قرون وسطایی ست که رهبری عقیدتی مجاهدین در قرارگاه اشرف پدید آورده است و بدان افتخار نیز می کند. امید است در دنیای مدرن و عصر تحولات دموکراتیک دگر بار شاهد و نظاره گر بازتولید دنیای واپسگرایانه و نابخردانه ی فرقه های تروریستی چون مجاهدین نباشیم.
آرش رضایی گفتگو با آقای نصیر حیدری عضو با سابقه مجاهدین و ارتش آزادیبخش آرش رضایی: آقای حیدری، ما کادرهای جدا شده ی مجاهدین از دوران چک امنیتی در قرارگاه اشرف خاطرات بسیار تلخ و گزنده ای داریم. شما به خوبی واقف هستید در سال 73 به دستور مستقیم مسعود رجوی رهبر عقیدتی مجاهدین تعداد زیادی از اعضا و کادرهای با سابقه تشکیلاتی مجاهدین را که نسبت به مناسبات، استراتژی و خط مشی سیاسی و نظامی سازمان منتقد و معترض بودند، با برنامه ریزی از پیش تعیین شده و در یک سیکل مشخص بازداشت و روانه زندان مخوف قرارگاه اشرف کردند و ماهها بیش از پانصد نفر از اعضای مجاهدین را تحت شدیدترین شکنجه های جسمی و روانی قرار دادند. شما چه خاطره ای از این دوران دارید؟ آقای نصیر حیدری: ممنون آقای رضایی از فرصتی که به من دادید تا در باره ی این دوره تلخ و دردناک صحبت کنم. همانطور که شما اشاره کردید در دوران چک امنیتی تعداد زیادی از اعضای مجاهدین را که در عراق بسر می بردند با طرح اتهام های واهی به زیر شکنجه بردند من نیز یکی از این افراد بودم که مورد اتهام قرار گرفتم و بشدت شکنجه شدم. در زمستان سال 73 یک شب داخل آسایشگاه بودم. هوشنگ دودکانی از فرماندهان قرارگاه اشرف سراغ من آمد و گفت: نصیر با من بیا و کمک کن تا یک بار را به داخل لندکروز بگذاریم، من با او رفتم تا کنار لندکروز که پشت آسایشگاه پارک شده بود. ناگهان هوشنگ دودکانی از پشت مرا گرفت و توسط دو تن دیگر که در آنجا بودند به نام حمزه رحیمی و منصور مداح مرا با زور و کتک داخل لندکروز انداختند و به مکانی به نام پی جی 11 بردند. این محل را جهت بازجویی و بازداشت ما تخلیه کرده بودند.
آنجا که رسیدیم مرا داخل یک اتاق هدایت کردند. یک نفر که سر تاس و قد متوسط داشت در اتاق نشسته بود. او یک برگه گذاشت جلوی من و با صدای بلند گفت: شما به جرم نفوذ در ارتش آزادیبخش دستگیر شده اید!! این برگه را امضاء کن، من که تحمل این صحنه را نداشتم با او درگیر شدم. در لحظه محمدرضا محدث، نریمان و مختار جنت صادقی به اتاق بازجویی وارد شدند و مرا وحشیانه زدند. نریمان پشت من نشست دستانم را از پشت بستند و به زندان که در خیابان چهارصد قرارگاه اشرف قرار داشت منتقل شدم.
در آنجا به زور لباس نظامی را از تن من کندند و به سلول بردند در سلول غفور فتاحیان نیز بود طولی نکشید که یک نفر دیگر را آوردند، در طول دو یا سه شب نفرات زیادی را به سلول ما آوردند که اسامی آنها علی امامی، حمزه رحیمی، سیامک حاتمی، رضا مرسلی، علیرضا طاهرلو بود. روز و شب افراد را به بازجویی می بردند تا اینکه نوبت بازجویی من فرا رسید. در اتاق بازجویی متوجه شدم بازجویم همان کسی بود که در روز اول با او درگیر شدم در نهایت هم نفهمیدم این شخص بازجو کی بود و چه نام داشت؟ کسانی که در بازجویی او را کمک می کردند عادل، نریمان و مختار بودند. در همان لحظه اول بازجویی که من زیر بار اعتراف نمی رفتم و اصرار داشتم نفوذی نیستم شدیدا مورد ضرب و شتم قرار گرفتم آنها آن قدر مرا زدند که بیهوش شدم وقتی به هوش آمدم متوجه شدم در یک سلول تاریک و تنگ قرار دارم و تنها هستم.. تمام بدنم درد می کرد خون از گوشم خارج شده بود. از همان لحظه ی بازجویی بر اثر ضربه، پرده ی گوش چپ من برای همیشه پاره شد. ساعتی گذشت خبری نشد البته بازجوها در دستگیره درب چشمی گذاشته بودند و هر کس را داخل سلول می انداختند، زیر نظر داشتند. ادامه دارد…