برسد به دست دختر عزیزم طیبه نوری
بنام خداوند متعال
سلام دخترم! امیدوارم که حالت خوب باشد. طیبه جان خیلی وقت است که از شما بی خبر هستیم. چرا با ما تماسی نمی گیری و یا نامه ای برای ما ارسال نمی کنی؟ پدرت هم نگران حال شماست. از طرفی دخترت بزرگ شده است و همش سراغ شما را می گیرد و ما نمی دانیم چه جوابی به آن بدهیم. چرا این قدر نسبت به ما کم عاطفه شده ای؟ من مادرت هستم و خوب شما را می شناسم چه چیزی باعث این کار شده. هر چه فکر می کنم که شما برای چی در آن بیابان برهوت مانده اید عقلم به جایی قد نمی دهد. آیا؟ غیر از اینکه عمر شما دارد تلف می شود کار دیگری هم دارید در کدام کتاب قانون نوشته شده است که مادری بعد از چند سال با سفری پر خطر به عراق سفر می کند که دخترش را ملاقات کند به جای ملاقات با دخترش با بدو بیرای سران سازمان مواجه می شود. آدم وقیح دیده بودم ولی آدمهایی به وقاحتی سازمان ندیده بودم. چون دل یک مادر را شکستند. طیبه جان من از شما هیچ چیزی در دلم ندارم همانطور که گفتم من شما را خوب می شناسم. حرف من با اربابان سازمان است که فکر می کنند مالک فرزندم هستند. سازمانی که می خواهد آزادی به مردم بدهد بایستی گفت ای مرده شور آن آزادی را ببرند که شما می خواهید به مردم بدهید. اسم این را بایستی گذاشت بردگی و نه آزادی. زندانی که چند سال در زندان است هفته ای یک الی دو بار با خانواده اش تماس می گیرد. شما در کجای دنیا قرار گرفته اید که سالی یک بار هم که شده نمی توانید با خانواده هایتان تماس بگیرید. آیا تماس برای سران سازمان هم اینقدر سخت است؟ طیبه جان چرا به خودت نمی آیی، برای چه کسی خودت را داری از بین می بری. برای آنهایی که در فرانسه دارند با ناز و نعمت زندگی می کنند و شما ها را در یک قفس در بیابان برهوت عراق رها کردند. من حرف دیگری ندارم که به شما بزنم فقط خیلی دلم برایت تنگ شده همینطور دخترت. و به سران بی رحم سازمان بگو بخاطر خدا هم که شده یک بار اجازه دهید با مادرم و دخترم تماس بگیرم. شاید دل بی رحم سازمان به رحم بیاید. در آخر تمام خانواده و فامیل سلام شما را می رسانند. خدا نگهدار شما! چشم انتظار شما! مادرت