چند روز پیش با تعدادی از دوستان برای کار مهمی به صحرا رفته بودیم. صحرا پر از چمن های سبز، گل های زرد و شقایق های وحشی و زیبا بود. هوای فروردین، خنک و کمی ابری بود. آفتاب گاهاً از لابلای ابرها خود را نشان می داد و دوباره در پشت ابرها پنهان می شد. دوستانم جملگی هنرمندانی بودند که به کار فیلمبرداری از مناظر مختلف صحرا مشغول بودند. پس از چند ساعت که کار فیلمبرداری تمام شد و حین فراغت از کار و بازگشت به خانه، دسته ای از شقایق ها را محض هدیه برای یکی از دوستان خوبم، از بوته ها جدا کرده و داخل ماشین قرار دادم. به گمانم دسته شقایق ها مانند گل های معمولی تا چند روز دوام خواهند داشت. ولی در عرض یک ساعت همه شقایق های چیده شده، پژمرده و پلاسیده شدند. با یکی از دوستان که همراهم داخل ماشین و در کنارم نشسته بود، در مورد این موضوع با هم صحبت کردیم و من به وی یادآور شدم که شقایق، از جمله گل های وحشی است که ضمن زنده و جذاب بودنش، عمری کوتاه و کمتر از یک ماه دارد و شاید به همین دلیل است که به نماد عشق شهرت دارد. باید از بودن در کنار شقایق ها حداکثر لذت را برد، چون عمرشان بسیار کوتاه است به ویژه آن ها که از بوته ها و ریشه هایشان جدا می شوند، عمرشان چند ساعت هم به طول نمی کشد. در ادامه گفت و گو با دوستم و در حین مراجعت به خانه، متذکر شدم که از گل های وحشی شقایق، اشعار زیبا و شاعرانه زیادی در ادبیات ایرانی وجود دارد. مثلٍ، تا شقایق هست زندگی باید کرد. ولی من که چند سال پیش کتابی از کودکان و قربانیان جنگ نوشته بودم، ابتدا نام کتابم را "قتلگاه شقایق ها" انتخاب کردم که بعداً با پیشنهاد تنی چند از دوستان به "شقایق های زخمی" تغییر یافت! در سرزمینی که من از شقایق ها نوشتم، فروردین ماه، اوج شکوفایی شقایق هاست و شاید هم اکنون که اواخر فروردین است و هوا به سرعت دارد به گرمی می گراید، شقایق های وحشی دارند اواخر عمرشان را سپری می کنند. و این در حالی است که بسیاری از آن ها اساساً در زمین و صحرای خوش آب و علف خودشان به سر نمی برند؛ نه به شقایق های وحشی و عاشق، بلکه به شقایق های رام و ضد عشق، بدل شده اند. آدم که عاشق نباشد، از زندگی و عمرش لذت نمی برد، وای به حال گلی که محکوم به عمری کوتاه است و به نماد عشق و زندگی معروف است، اما عاشق نیست و ساقه اش را در خاک بیگانه پیوند زده اند. از شقایق های زخمی که من به اندازه حجم یک کتاب از آن ها یاد کردم و بسیار نوشتم و مابقی را موکول کرده بودم به سایر عاشقان و دست اندرکاران این امور، یکی از آن شقایق های زخمی، دیروز به فاصله مکانی بسیار زیاد و به وسیله تلفن با من تماس گرفت. اگرچه خودش با وجود زخم بیست ساله هنوز جان در بدن دارد و خیال پژمردگی و پلاسیده شدن ندارد، با این وجود آنانی که این مصیبت و سرنوشت زشت را برای شقایق های زخمی رقم زده اند، به پایان عمر خود نزدیک تر شده اند. این، راز طبیعت و قانون هستی است که با نیروهای منفی، برخورد خصمانه می کند. و در انتهای کتاب از جنگ مابین "داس و شقایق" نوشتم. در جنگ مابین "داس و شقایق" اگرچه در کوتاه مدت و ظاهراً، برنده داس بیرحم بود و توانسته بود در مقطع خودش زخم کاری بر پیکر شقایق های نوپا وارد کند، ولی النهایه و امروزه می بینیم که بسیاری از آن شقایق های زخمی، به کمک انگیزه های انسانی و عوامل طبیعی، دارند زخم شان را التیام می بخشند، اما داس ها برغم برندگی سابق شان، دارند هر روز کند و کندتر می شوند. آن چه که امروز و پس از سال ها از نگارش کتاب "شقایق های زخمی" حیرتم را دو چندان برانگیخته و حیرانم کرده است، تبلیغات سراسر دروغی است. جهان در همه عرصه ها دارد گوش فلک را از تبلیغاتی مانند دموکراسی، آزادی و حقوق بشر، کر می کند که چه نشسته اید، جهان دارد به این و یا آن سمتی می رود که ما طالبش بودیم! جالب است که صدام حسین، سال هاست از اریکه قدرت به زیر آمده و جهان دارد از دیکتاتورهایی مانند وی خالی می شود. پس چرا یادگارش، میراثش و وصیت نامه اش هنوز کارکرد دارد؟! گروگان هایی که صدام حسین، سال ها از آنان استفاده برده و آنان را به کار اجباری واداشته بود، هنوز در سرزمینش اسیرند و امیدی به آزادی و نجات شان نیست! در سرزمینی که پس از سقوط دیکتاتور بزرگ، میلیون ها انسان عراقی آزاده شده و به زندگی عادی خود بازگشته اند، جای تاسف فراوان است که هنوز هزاران ایرانی را به بهانه های مختلف در گروگان باقی داشته اند. من در این جا قصدم از پرداختن به این موضوع، تبلیغاتی و سیاسی کردن مسئله نیست، بلکه بحثی حقوق بشری و انسانی است. ایرانیانی که به بهانه های سیاسی و اهرم فشار، در کشور عراق توسط عوامل قدرت به گروگان مجدد در آمده اند، ضمن این که دارند هر روز فرسوده تر و پژمرده تر از روز قبل می شوند، به موازات آن، کودکانی را در اقصی نقاط جهان از خود دور و تنها گذاشته اند. کودکانی که طی بیست سال اخیر چشمان شان هنوز به راه است. بسیاری از این کودکان، شاید اگر امروز والدین در گروگان شان را ببینند، نتوانند آنان را بشناسند. اگر حقوق بشر و آزادی در جهنم صدام حسین کارکرد نداشته باشد، پس دیگر به درد کجای این جهان و چه دوره از تاریخ تکامل بشری خواهد خورد؟!