آرش رضایی: نکته ی مهمی که اغلب اعضا و کادرهای تشکیلانی با سابقه و جدا شده ی مجاهدین در خاطرات و مصاحبه های خویش به آن اشاره داشتند اینکه مسئولین قرارگاه اشرف سعی داشتند افراد را با کارهای بیهوده و کلاس های تکراری سرگرم کنند تا آنان فرصت تفکر در خط مشی سازمان و باتلاقی که در آن گیر کرده اند را نداشته باشند. قادر رحمانی: بله به نکته خیلی خوبی اشاره کردید مسئولین سازمان تبحر خاصی در بیگاری کشیدن از بچه ها در اشرف داشتند برای مثال زمانی فرماندهان در یگان ها اصرار داشتند تا افراد به دستوری که به آنها می دهند کاملا مطیع باشند و انتقاد یا اعتراض و کارشکنی نکنند با این توجیه که چارچوب ها از هم نپاشد این حرف به ظاهر منطقی بود ولی اغلب روزمرگی بود و وقت تلف کردن زیرا کارها تکراری بود. من 17 سال در پایگاههای سازمان در عراق بودم گاهی شب و روز با آموزش های بیهوده و تکراری سرگرم مان می کردند. ده مرتبه شاید بیشتر آموزش تانک دیدم که تکراری بود شاید بیش از ده مرتبه آموزش تی پنجاه و پنج دیدم در هر سری از آموزش به من می گفتند این آموزش نهایی است اما دروغ می گفتند و باز در ماهها و سالهای بعد تکرار می شد با توجیه هایی که داشتند و همه به آن عادت کرده بودیم.
سعید باقری دربندی: معمولا برای سرگرم کردن نیروها را به آموزش می فرستادند مسئولین اشرف می گفتند این سری آموزش جدید است در حالی که اینگونه نبود.
قادر رحمانی: بله همانطور که سعید هم اشاره کرد به ما می گفتند این آموزش جدیدی است باید طی کنید و آموزش های سری قبل کنسل است. بنگالی هست توی اشرف به شماره ششصد و سه تقریبا دوازده مرتبه به من ماموریت دادند این بنگال را با کمرشکن بصره بردم و دوباره دستور دادند از بصره آن را بر گرداندم. واقعا این کارها چه معنا داشت؟ جز وقت تلف کردن و فرصت تفکر ندادن به افراد بود؟ مسئولین سازمان چه کار می کردند؟ اصلا نه سوختش برایشان مهم بود و نه استهلاک کمرشکن و تلف کردن وقت افراد و نیروهای سازمان.
اینها مهم نبود زیرا مسئولین سازمان فقط می خواستند جمعیتی که در اشرف و سایر قرارگاههای سازمان در عراق بسر می بردند به نوعی سرگرم باشند یا اینکه با نشست های تکرای و پوچ از ما می خواستند از خودمان انتقاد کنیم!! درسته، باید انتقاد و انتقاد از خود باشد ولی آخر یک سال، دو سال، سه سال روزمرگی؟ تا کی باید وقت و در واقع عمر افراد هدر می رفت؟ مسئولین سازمان در نشست های تکراری و همیشگی و روزانه به ما می گفتند از خودتان انتقاد کنید، باید انتقاد کنید، که چی بشه؟ چه اتفاقی بیافته؟ آیا سازمان به هدفش که سرنگونی رژیم ایران بود، رسید؟ بالاخره هر کسی که در همین جامعه خودمان صبح زود از خانه برای کار خارج می شود هدف مشخصی دارد پولی در بیاورد تا خانواده اش در رفاه زندگی کند. در اشرف واقعا هدف مشخص نبود. بالاخره هدف چیه؟ هر چند ماه یک بار مسعود و مریم به گردان ما می آمدند و از ما تعریف و تمجید می کردند و از دشمن بد می گفتند خوب دوباره تکرار مکررات گاهی هم به اصطلاح سس چاشنی می کردند که نشست های انقلاب ایدئولوژیک داریم و فلان میکنیم و بهمان؟ موقعی که به روزمرگی، جمعی از انسانها بیفتند یعنی هدفی در کار نیست. یادم است در زمان رژیم صدام وقتی کسی در فلسطین کشته می شد مسئولین اشرف به امریکا و اسرائیل فحش می دادند و اینها جزء اصول آنها بود بعد از اینکه آمریکائیها عراق را اشغال کردند و سازمان را خلع سلاح، دیگر خبری از شهادت فلسطینی ها در اشرف نبود چرا؟ چون مجاهدین تحت نظارت امریکائیها بودند و آمریکائیها نشسته بودند بغل گوش مجاهدین و آنها را تحت حمایت خودشان قرار داده بودند. مسعود زمانی شعار ضد امپریالیستی می داد اما بعد از خلع سلاح شده بود جیره خوار امریکائیها. به آنها التماس می کرد از ما حمایت کنید؟ درحال حاضر همه می بینیم خط مسعود در موازات با آمریکائیها است پس نه اصولی در بین مجاهدین هست نه به قول معروف صداقتی. ای کاش خط مشخصی بود، هدفی بود اصولی بود آن موقع اشکالی نداشت اصلا من از خودم مایه می گذاشتم ولی زمانی که اصول مشخصی را رهبران سازمان بدان پایبند نیستند و مثل بوقلمون هر روز رنگ عوض می کنند باید به حال زار مسعود و سران مجاهدین گریست. تنظیم از آرش رضایی
مکان گفتگو: دفتر انجمن نجات آذربایجانغربی