سی خرداد، خیانت رهبری عقیدتی مجاهدین و دارودسته ی رجوی

در تعاریف آمده است که جنگ به معنای برخورد یک گروه نظامی با دشمن متجاوز و اشغالگر جهت دفاع از خاک و سرزمین می باشد. اما سازمان مجاهدین در سی خرداد سال 60 جنگی شروع کرد که هموطن و همشهری علیه هموطن و همشهری خودش شورید!! آیا این جنگ دفاعی بود یا یک حرکت تروریستی؟ با نگاهی به متن بیانیه سازمان در سی خرداد می توان فهمید جنگی که سازمان شروع کرد نه تنها دفاع از خود و سرزمین ایران نبود بلکه یک قدرت طلبی آشکار است برای رسیدن به حکومت. در حالی که اکثریت افراد جامعه پشتیبان و حامی دولت انقلابی بودند و و با ترور و عملیات مسلحانه گروه رجوی بشدت مخالف بودند.
آنچنان که می دانیم در تمامی دنیا، جریان های سیاسی و گروه های رقیب وجود دارند و با هم برای کسب قدرت سیاسی رقابت می کنند طبق قانون پس از انتخابات مردمی و سراسری، گروه پیروز در انتخابات قدرت سیاسی را در دست می گیرد و گروه های رقیب از میدان رقابت به طور مسالمت آمیز کنار می روند تا در مراحل بعدی دوباره پا به عرصه ی انتخابات بگذارند و چنانچه گروه سیاسی در انتخابات شکست بخورد برای دگرگونی و تغییر اساسی در روند سیاست گذاری خود در عرصه ی اجتماعی و سیاسی اقدام می کند تا در دور بعدی انتخابات از گروه رقیب پیشی بگیرد. تغییرات اساسی از سوی رهبران سیاسی مغلوب در انتخابات هرگز جنبه ی خشونت نداشته بلکه سعی می شود حرف و شعار تازه ای در مقابل رقبای خود مطرح کنند و پیروز میدان رقابت شوند. استفاده از زور و خشونت هرگز جوابگوی خواسته های عام مردم نبوده و نخواهد بود.
از دیدگاه مسعود رجوی، نظام جمهوری اسلامی یک حکومت فاشیستی بود ولی آیا نگاه خود مسعود رجوی فاشیستی نبود که مثل هیتلر هر کس به خواسته اش تن نمی دهد محکوم به نابودی است و دست به ترور مخالفین خویش می زند؟
در عبارتی ساده تر اگر من به نوعی با چهارچوب فکری و عملی یک حکومت در تضاد هستم و هرگز نظام فکری و سیاسی را مطلوب نمی دانم آیا باید بدلیل اینکه با حکومت تضاد فکری دارم باید برعلیه این نظام فکری و سیاسی دست به عمل خشونت آمیز بزنم و ترور روش من باشد؟
در 30 خرداد 1360 مسعود رجوی و مجاهدین آشکارا علیه نظام جمهوری اسلامی وارد جنگی خونین می گردند. این جنگ به نظر من تنها جنگ علیه نظام نبود بلکه جنگ علیه مردم و توده های مردمی بود. زیرا که نظام جمهوری اسلامی بر اساس رای مردم در انتخاباتی آزاد پدید آمده بود و مردم ایران جمهوری اسلامی را انتخاب کرده بودند. در شکل گیری نظام جمهوری اسلامی بیگانگان دخالتی نداشتند و دستهایی پنهان نیز در کار نبود. جوانان تحصیل کرده، دانشجو، افراد فرهیخته جامعه، فرهنگیان و صنعتگران و کارگران و همه و همه در یک آن از سوی رجوی و مجاهدین دشمن قلمداد شدند در حالی که تا چند سال قبل آنان در کنار یکدیگر تلاش کردند تا نظام شاهنشاهی را براندازند و نظام سیاسی با آرمان های توحیدی بنا ساختند. ولی در سی خرداد به دلیل قدرت طلبی و نیز جهل مرکب مسعود رجوی نیروهای مجاهدین علیه هم وطنان صف آرایی کرده و دست به ترور و کشتار آنان زدند.
30 خرداد 1360 در یک نگاه لکه ی ننگ در تاریخچه ی مبارزاتی سازمان مجاهدین بشمار می آید. زیرا که سازمان بکلی از هدف و رسالتش خارج شده و قصد داشت با زور و تهدید و ارعاب خود را بر جامعه تحمیل کند و در این میان گروه رجوی نقش سازمان فاشیستی را ایفاء کرد.
عملکرد یک تشکیلات سیاسی آرمانگرا در جامعه جذب کننده ی افراد است و آحاد جامعه شیفته ی راه و روش و منش انسانی و دموکراتیک سازمان سیاسی مردمی می گردند و در این رابطه سازمان های سیاسی مورد نظر بتدریج و به صورت فراگیر در دیدگاه افراد جامعه تاثیر گذاشته و مبنای جابجایی قدرت سیاسی را پی می ریزند. ولی سازمان مجاهدین روش درست و صحیح را اتخاذ نکرد بلکه رهبری عقیدتی جاه طلبی را هدف قرار داد و ترور وحشیانه شیوه ی رسیدن به آن بود. از آن زمان به بعد، آوارگی، بی خانمانی اعضاء این سازمان شروع شد. چه بسا زنان و مردانی را مسعود رجوی با استراتژی که اتخاذ کرده بود به کشتن داد و آواره نمود و آنهایی که در راه جاه طلبی رهبر سازمان کشته شدند جوانان این میهن بودند و می توانستند برای این مملکت و آب و خاک مثمر ثمر باشند و زمینه های ترقی و پیشرفت جامعه را فراهم کنند.
من که عضو جدا شده ی مجاهدین و ارتش آزادیبخش هستم و سالها در قرارگاه اشرف بسر برده ام با صراحت می گویم اگر آنهایی که در راه امیال قدرت طلبانه ی مسعود رجوی کشته شدند اکنون زنده بودند و روندی را که سازمان در دو دهه اخیر طی کرده است و نیز مناسبات کنونی مجاهدین در اشرف را می دیدند نه تنها از پیوستن خود به مجاهدین پشیمان می شدند بلکه افسوس می خوردند که چرا جان خود را فدای یک شخصیت جاه طلب و تشنه ی قدرت یعنی مسعود رجوی کرده اند. اکنون بعد از گذشت چند سال در بررسی اتفاقاتی که تاکنون رخ داده می توان بسادگی نیات شوم و توطئه های کثیف سران سازمان را دید و شکست و نابودی آن را متصور شد. خیانت های رجوی به میهنی که خود در آن متولد و بزرگ شده است با انگیزه ی رسیدن بر تخت قدرت و افسانه ی واهی چندش آور است. او آشکارا مزدور و جاسوس دشمنان این مرز و بوم شده است آن هم با شعار مبارزه، مبارزه با کی و چه کسی؟ مبارزه یعنی فروختن کشور؟ یا ترور و کشتار شهروندان ایرانی؟ مبارزه به این معنا که تمامی اطلاعات مهم و اسرار کشور را در کمال بیشرمی به بیگانگان تقدیم کرد؟ جاسوسی مسعود رجوی آدمی را به یاد برخی از شاهان خائن قاجار می اندازد که برای هوی و هوس و ارضای امیال خویش خاک مقدس ایران را تقدیم اجنبی می کردند.
در حال حاضر هیچ حزب مردمی و عنصر ایرانی با شرف به خاطر آرمان سیاسی و یا کسب قدرت حتی نیم نگاهی نیز به بیگانگان نمی اندازد اما مسعود رجوی و سایر سران تبهکار و خائن مجاهدین بارها و بارها به راحتی آب خوردن مزدور و جاسوس سیاستمداران و عوامل اطلاعاتی دشمنان ایران شدند
با توجه به رقابت های درون گروهی در میان مجاهدین می توان گفت: مسعود رجوی با اعلام جنگ مسلحانه در سی خرداد سال شصت انگیزه ی پلید دیگری نیز در سر داشت او سعی کرد برخی از از کادرهای بلند پایه ی سازمان مثل موسی خیابانی که محبوبیت و نفوذی در میان نیروهای سازمان داشتند را از بین ببرد. بدینسان در بعد از 30 خرداد 1360 بود که به موسی خیابانی اجازه نداد با او فرار کند و از کشور خارج شود و موسی خیابانی در تهران به همراه همسرش اشرف در تهران ماند تا کشته شود و مسعود می دانست محبوبیت موسی در میان مجاهدین بیشتر از خودش است زیرا در مقاطعی متوجه شد رهبری موسی را برخی از اعضای مجاهدین به میان کشیدند.
بعد از 30 خرداد مسعود از کشور فرار می کند و یاران و کادرهای با سابقه ی مجاهدین را به کشتن می دهد تا وی بی رقیب بماند و زمینه برای خودکامگی و رهبری بلامنازعش فراهم شود.
مسعود رجوی یک بار نیز در یک مقطع حساس تاریخی فرار کرد و یاران خود را به کشتن داد. در سال 82 رفتار زبونانه ی مسعود تکرار شد. فرار مریم از عراق به فرانسه و فرار مسعود از اشرف و مخفی شدنش بر خلاف همه میثاق ها و پیمان هایی که با نیروهای مجاهدین در قرارگاه اشرف بسته بود، عبرت انگیز است. مسعود و مریم رجوی و تعدادی از سران و پادوهای رهبری عقیدتی جان 3500 نفر در عراق را در میان آتش و گلوله و بمب های آمریکایی رها کردند تا فقط جان خودشان را حفظ کنند و شخصیت کذایی (رهبر سازمان) را همیشه تا لحظه ی مرگ بر دوش خود بکشند در واقع برای آنان جان افراد و کادرهای رده میانی و پایین هرگز ارزشی نداشت.
مسعود رجوی زندگی، آینده ی شغلی، جسم و ذهن، آینده ی آرمانی و فرصت های طلائی زندگی افراد و کادرهای تحت اسارت در اشرف را نابود کرد. آنان را بیشرمانه در لحظه های بحرانی و سخت در بیابان و در میان جنگ و بمباران رها کرد تا مریم به راحتی در فرانسه با میلیون ها دلار به عیش و نوش بپردازد و چه بسا خودش (مسعود) نیز در جایی دیگر بصورت پنهانی مشغول خوشگذرانی است.
سرانجام می توان گفت: سی خرداد آغاز وطن فروشی و خیانت رهبر عقیدتی مجاهدین و دارودسته ی رجوی به ملت ایران است. ناصر سید بابایی عضو سابق مجاهدین و ارتش آزادیبخش ملی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا