آرش رضایی: در رابطه با دوران چک امنیتی و شیوه ی شکنجه ی بازجویان در بازداشتگاه قرارگاه اشرف جهت گرفتن اعتراف دروغ، کادرهای تشکیلاتی جدا شده که شاهد صحنه های دردناک و گزنده ای در این رابطه بودند به فاکت های زیادی اشاره کردند. شما که خود یکی از قربانیان شکنجه جسمی و روانی در دوران موسوم به چک امنیتی بودید، در صورت امکان در باره ی شیوه بازجویان فرقه ی مجاهدین در گرفتن اعتراف، توضیح دهید؟ آقای نصیر حیدری: همانطور که قبلا نیز اشاره کردم به طرز وحشیانه ای مرا دستگیر و به سلولی در زندان اشرف منتقل کردند حدوداً سه ماه در سلول بودم در آن مرحله در حین بازجویی بشدت شکنجه شدم. وقتی به سلول دیگری انتقالم دادند سایر بچه ها نیز آنجا بودند همه افراد بازداشت شده یک یا دو بار ریل شکنجه را رفته بودند.
یک روز مختار، نریمان، عادل و فردی به نام منصور که قدی متوسط داشت، موهاش جو گندمی و اصفهانی بود به سلول ما ریختند با عصبانیت و خشونت خاصی ما را از سلول بیرون بردند به دقت وسایل شخصی مان را بازرسی کردند. بعداً از بچه های دیگر شنیدم همه سلولها را به همین شکل بازرسی کردند. گویا دنبال رادیو بودند. جالب اینجاست منصور که به همراه شکنجه گران سازمان سلول ها را بازرسی می کرد مادرش از رادیو نجات از وی درخواست کرده بود به ایران باز گردد.
بعد از اینکه علیرضا طاهرلو را به سلول ما آوردند او که بشدت شکنجه شده بود و وضعیت جسمانی و روحی خوبی نداشت به بچه های هم سلول ما می گفت باید اعتراف نامه بنویسید تا تحت شکنجه قرار نگیرید گرنه ما را در اینجا به شکلی وحشیانه خواهند کشت. او خیلی ترسیده بود حالت روحی خوبی نداشت علیرضا به بچه ها می گفت به دروغ هم که شده اعتراف کنید چون بازجویان سازمان مصمم هستند تا از ما اعتراف بگیرند آنها می خواهند ما اعتراف کنیم که برای ترور رهبر سازمان به اشرف آمده ایم!! همه بچه ها گیج و منگ شدند. از رفتار بازجویان سازمان در گرفتن اعتراف دروغ و شکنجه های وحشیانه ای که بر ما اعمال می کردند بهت زده بودند. انگار خواب می دیدیم در طی یک مدت کوتاه بیش از پانصد نفر را بازداشت و تحت شکنجه های وحشیانه قرار دادند تا اعترافاتی از بچه ها بگیرند که هرگز واقعیت نداشت؟ هنوز هم متوجه نشدم سازمان چرا این رفتار وحشیانه را با افراد خودش کرد؟ من توصیه های علیرضا طاهرلو را قبول نکردم به او گفتم دست از این مزخرفات بردارد نزدیک بود کار به دعوا و درگیری فیزیکی بکشد. بعد از چند روز ما را به اتاق بازجویی بردند عادل از شکنجه گران مشهور سازمان سعی داشت ما را وادار کند به دروغ اعتراف کنیم او ما را تهدید کرد لحن جدی داشت یک جورایی به ما فهماند در صورت عدم اعتراف ممکن است جان خود را از دست بدهیم. بازجویان سازمان در گرفتن اعتراف دروغ از ما کاملا مصمم بودند. متوجه شدم در وضعیت پیچیده ای قرار گرفته ام به خودم قبولاندم برای نجات جانم به دروغ اعتراف کنم. درخواست کاغذ کردم و با خونسردی تمام نوشتم: من قصد ترور مسعود رجوی را داشتم. برگه اعتراف را تحویل بازجویان سازمان دادم.
بعد از مدتی فکر کنم بهار سال 74 بود. اوایل صبح افراد سلول ما را که شامل رضا مرسلی، علی امامی، شمس الله گل محمدی و یک نفر دیگر به نام بهمن که بچه کرمانشاه بود سوار آیفا کردند و به قرارگاه بدیع بردند، پس از بازرسی به داخل یک سالن هدایت شدیم مسعود روی صندلی نشسته بود بدون اینکه سلامی بین ما رد و بدل شود در جایی که برای ما مشخص کرده بودند، نشستیم. در این جلسه، عادل، منصور و اعضای شورای رهبری، فهیمه اروانی، مهدی برائی، قاسم و چند نفر دیگر حضور داشتند.
مسعود برگه های اعتراف را نشان ما داد و گفت: شما این اعتراف ها را نوشته اید و در حالی که آنها را جمع و جور می کرد در کشوی میزش گذاشت. سپس شروع کرد به سخنرانی. او در کمال ناباوری به ما گفت: چرا اعتراف کرده اید!! این اعتراف ها همه دروغ است!! شما مجاهد هستید و کلی تعریف و تمجید از ما کرد بعد بحثی را شروع کرد و شکلی در تابلو کشید. همه ما گیج و منگ بودیم که این چه سناریویی است که برای ما نوشته شده است؟
من به خاطر حرف های پوچ مسعود او را مورد سوال قرار دادم سر اینکه ما اینکاره نبودیم تا بیاییم اینجا (اشرف) تو را ترور کنیم اینها دروغ است و اما بازجویان شما ما را بدون دلیل شکنجه کردند و وادار شدیم تا به دروغ اعتراف کنیم. لحظاتی با مسعود به اصطلاح کل کل کردم. فردی به نام کامران فلاحی نیز همراه با من به مسعود اعتراض کرد.
مسعود گفت: ما تعدادی نفوذی در میان خودمان داشتیم لذا مجبور شدیم همه شما را جمع کنیم و این ریل دستگیری و بازجویی را ادامه بدیم تا افراد نفوذی را پیدا کنیم؟!! برای اثبات حرفهایی که میزد نوار ویدویی بهروز را که گویا از نظر سازمان در عملیات کشته شده بود اما بعدها مشخص شد او زنده است و در ایران با تلویزیون مصاحبه کرده است را برای ما پخش کرد.
مسعود ادامه داد: به این دلیل ما باید این کار را (دستگیری و شکنجه افراد) انجام می دادیم!!
بعد از این نشست به خاطر اینکه با رهبر (مسعود رجوی) کل کل کردم، مرا به پیش فهمیه اروانی بردند او پس از اینکه سرزنشم کرد شروع کرد به تعریف و تمجید از ما و فضایی بوجود آورد که از او به خاطر معترض شدن به مسعود عذرخواهی کنیم.
روز بعد ما را به نهار دعوت کردند برای هر کدام از ما تی شرت هدیه دادند و تاکید کردند وقتی به قرارگاه رفتیم در باره این موضوع (دستگیری و شکنجه) با کسی سخن نگوئیم.
مسعود تاکید داشت: حتی در صورتی که نفرات قرارگاه پیش شما آمدند و مورد سوال قرار دادند که این مدت کجا بودید، به آنها بگویید: من نمی فهمم در باره چه چیزی باید با شما حرف بزنم سکوت کنید و از اشخاص سوال کننده فاصله بگیرد!! سپس ما را به قرارگاه بردند.
ادامه دارد…