تاملی بر نامه ی خانم فاطمه امیری
تا کی بایستی رهبران مجاهدین رویاروی خانواده های افراد مستقر در اسارتگاه اشرف قرار بگیرند؟ تا کی می توانند مطالبات و خواسته های قانونی و حقوق بشری خانواده ها را نادیده بگیرند؟ آنچه که مسلم است دار و دسته ی رجوی در بن بست غریبی گیر افتاده اند؟ رهبر عقیدتی مجاهدین در حالی که خود را به اسطوره مبدل می کند و فریبکارانه روایتی بزرگ از خویش در ذهنیت کادرهای تشکیلاتی مجاهدین مستقر در اشرف می سازد، حال در تنگنای عجیبی گرفتار آمده است؟ او هرگز خیال نمی کرد روزی خانواده های افراد مستقر در اسارتگاه اشرف او را در منگنه ی طاقت فرسایی قرار دهند. براستی پدران و مادران پیر و بی ادعا و خواهران و برادران چشم انتظار که شهروندانی عادی هستند هم اکنون در نگاه بهت آلود و خشمگین رهبر عقیدتی مجاهدین نیروهای اطلاعاتی و دشمن قلمداد می گردند؟!!
اما زمانه ی ما که عصر کهن نیست یا دوره ای که گردش آزادانه ی اطلاعات رویایی بیش نبود، روزگاری که در آن بسر می بریم به عصر انفجار اطلاعات نامگذاری شده است و ادعاهای رهبر عقیدتی مجاهدین در باره ی خانواده های حاضر در درب ورودی اشرف با چند دیدار و مصاحبه که از طریق خبرنگاران رسانه های دنیای آزاد و کشورهای غربی انجام می پذیرد، سخنی گزاف، پوچ و بیهوده تلقی می گردد.
ممکن است مسعود رجوی رهبر عقیدتی مجاهدین همچنان ازمخفیگاه خود برای افراد مستقر در اشرف به افسانه پردازی از خویش بپردازد و خود را تافته ی جدا بافته و چون جزیره ای دست نیافتنی جا بزند به خانواده های کادرهای تشکیلاتی مجاهدین توهین کند و گستاخانه در گفتار و کردار خویش پرنسیب های اخلاقی و سیاسی را نیز رعایت نکند اما چه باک که حقیقت سر انجام مثل طلوع آفتاب خواهد درخشید و هیچگاه برای همیشه واقعیت در پشت ابرهای خاکستری و تیره نخواهد ماند.
خانواده هایی که هم اکنون و طی ماههای گوناگون در درب ورودی اشرف ذهن بیمار رهبر عقیدتی مجاهدین را به چالش کشیده اند در واقع مسعود رجوی را با همه ادعاها و غرور کاذب و بیمارگونه اش در حالت انفعالی قرار داده اند تا جائی که گریزگاهی برای او متصور نیست جز تن دادن به خواسته ی مشروع و قانونی خانواده ها.
آرش رضایی درد دل خواهر علیرضا امیری
بنده خواهر علیرضا امیری هستم که برادر بنده مدت 10 سال از عمر خود را وقف هدف پوچ و بیهوده ی سازمان کرده است ما سالهاست که تلاش می کنیم که راهی مطمئن بدست آوریم از خیلی از مراجع بین المللی خواستیم که به این خانواده های چشم به راه کمک کنند تا ما بتوانیم با عزیزان خود در بیرون اشرف ملاقات کنیم. البته در بیرون اشرف چون در داخل اشرف افراد با وجود همراه نمی توانند به راحتی صحبت کنند و برای خود تصمیم بگیرند.
همه ی تلاش خانواده ها این است که بتوانند با فرزندانشان ملاقات کنند تا آنها را از این بی خبری مطلع کنند. از این زندان مخوف رجوی آزاد سازند.
ما با کمک انجمن نجات آذربایجان غربی با تعدادی از خانواده ها راهی اشرف شدیم با هزاران امید و آرزو، و در بین خانواده ها، مادران پیر و ناتوان دیده می شد از جمله مادر من. مادرانی که با هزاران امید و آرزو، سختی راه را به تن کشیده بودند به امید ملاقات البته با چمدان های پر از سوغاتی.
در بین راه، مادری که همراه ما بود می گفت: شاید این آخرین دیدار من باشد، البته اگر عمرم بلند باشد ولی دیگر رمقی برای این راه سخت ندارم.
ما وقتی که به درب اشرف رسیدیم تازه متوجه وخیم بودن حال فرزندانمان شدیم. به دری که سالها آرزوی دیدنش را داشتم ولی افسوس که اجازه داخل شدن را نداشتیم. خیلی سخت بود که این همه راه بیایی ولی نتوانی داخل شوی، عزیزانمان در چند قدمی ما بودند ولی امکان ملاقات وجود نداشت. پس چاره ای جز توکل بر خدا نداشتیم. در سیمای آزادی می گویند: اینها خانواده نیستند. بلکه مزدوران رژیم آخوندی هستند. آیا به این مادران ناتوان می شود گفت ماموران وزارت اطلاعات. برای همه ی سازمان ها و حقوق بشر و صلیب سرخ مشخص است که مادر پیر و ناتوان نمی تواند مزدور باشد مزدور خود رجوی است که حاضر شد به مردم و کشور خود خیانت کند.
در بین خانواده ها مادری بود که می گفت: دو سال پیش به همراه دخترم برای دیدن پسرم به اشرف آمدیم ولی موقع برگشت آنها دخترم را از من گرفتند و مرا تنها راهی کردند. آیا این عدالت است که کسی را به زور و یا تهدید در قرارگاه اشرف نگه دارند.
تنها چیزی که تسلی خاطر این خانواده ها بود صحبت کردن پشت بلندگو بود به امید اینکه بچه ها صدای پدر و مادر را بشنوند و بدانند در پشت میله های زندان مخوف رجوی کسانی چشم به راه هستند خانواده ها یکی یکی صحبت می کردند ولی کسی نبود که جواب این صحبت ها را بدهد.
وقتی پشت بلندگوها صحبتی می شد و یا آهنگی پخش می شد در داخل هم آهنگ هایی پخش می شد که صدا به افراد نرسد. برای افراد تردد به نزدیکی در و هر جا که ممکن است صدای خانواده ها شنیده شود ممنوع بود. مادر من تا نیمه های شب می نشست وقتی آنها صدای بلندگو را قطع می کردند شروع به صحبت می کرد تا شاید صدای او را علیرضا بشنود و تحت تاثیر قرار گیرد.
رجوی سعی می کند این مطلب را به ساکنین اشرف تحمیل کند که خانواده ها دشمن هستند و یا مزدور رژیم. رجوی چرا دیدار افراد را با خانواده ها منع کرده و یا فکر می کند که توانسته مهر و عاطفه را در بین افراد از بین ببرد. ولی این طور نیست. تنها نقطه ی ضعف همه ی انسان ها عاطفه است. شاید کم رنگ شود ولی هرگز از بین نمی رود. به گفته ی یکی از اعضای جدا شده با همین آهنگ ها و یا ترانه های پخش شده بود که تحت تاثیر قرار گرفتم و از آنجا فرار کردم.
در سمت راست درب اشرف باصطلاح بیمارستان سازمان وجود دارد که تعداد خیلی کمی در آنجا تردد داشتند. فقط افراد مورد اعتماد به این محل تردد داشتند وقتی فردی از سازمان از آنجا عبور می کرد خانواده ها اسم اسیران در بند رجوی را فریاد می زنند. تا شاید او یکی از آنها را بشناسد و به او اطلاع دهد که خانواده ی او پشت در است ولی آنها با تمام سردی و سنگ دلی به روی این مادران پیر با بی شرمی « تف » می کردند و از آنجا دور می شدند. فشار عصبی زیادی روی خانواده ها بود. چرا که اجازه ی ملاقات نداشتند. در اثر همین فشار عصبی وقتی آقایی با لگد به شیر سنگی که جلوی درب اشرف زد و یکی دو تا از کاشی ها ریخت. نیروی عراقی ریختند سر او و گفتند برای آنها مسئولیت دارد. پس مسئول این اسیران داخل اشرف کیست. چه کسی باید به داد این خانواده ها برسد. ما در جلوی درب اشرف ساعت ها منتظر آمدن یونامی شدیم. ولی یونامی با هلی کوپتر به داخل اشرف رفته بود و برای آنها مهم نبود که این پدر و مادر دل شکسته برای چه چیزی جلوی در هستند. البته مقاومت و ایستادگی خانواده ها در برابر جنگ روانی رجوی تحسین برانگیز است. چون بر همه ی جوامع آشکار است که این خانواده ها با سیاست دولت ها کاری ندارند و تنها خواهان دیدن فرزندانشان هستند. امیدوارم که تحصن خانواده ها باعث فروپاشی زندان رجوی شود. لعنت و نفرین بر رجوی که فرزندان ما را اسیر خود کرده است.
با تشکر
فاطمه امیری