مسعود رجوی به بهانه درگذشت مرضیه مقاله ای در مخفی گاه خود با عنوان “مرضیه رَستگار و جاودانه شد” نوشته که پر از سوز و گداز بر احوال خویشتن خود است تا داغ مرگ مرضیه او در این نوشته گفته است از دیدن این صحنههای شگفت و به یاد ماندنی، خود را همان کولییی یافتم که مرضیه خوانده بود. کولی قومی است که وطن ندارد و همیشه آواره و در بدر است رجوی بدرستی وضعیت فعلی خود را با کولی هائی که هیچ جا و مامنی ندارند مقایسه کرده است. او به دروغ از قول مرضیه نوشته که او می خواست عضو ارتش بی یال و دم و اشکم و خلع سلاح شده رجوی در عراق شود اما او نپذیرفته است. این در حالی است که رجوی برای سرباز گیری از ایرانیان فراری در ترکیه و پاکستان آنها را با قول استخدام در ارتش اسارت بخش خود به عراق و پادگان اشرف می کشاند و آنها را وادار می کرد که لباس نظامی بپوشند و سیاهی لشگرش را سیاه تر کند حال معلوم نیست چرا مرضیه که داوطلبانه این درخواست را عنوان کرده آن را قبول نکرده است؟ در این مقاله رجوی سعی کرده خیلی شاعرانه و احساسی حرف بزند و با بزرگ کردن مرضیه و تعریف و تمجید از او و تصمیم به عضویت او در شورای ضد ملی در سن 73 سالگی بشکلی خود را و سازمانش را بزرگ و مهم نشان بدهد و غیر مستقیم برای فرقه خود بازار گرمی نماید. رجوی در این نوشته که خیلی هم طولانی است جا بجا حرفهای خود را نیز با استناد به اشعار مولانا و حافظ و سعدی و آیاتی از قرآن آراسته و سعی کرده خود را خیلی عاطفی و انسانی رقیق القلب و معتقد نشان دهد چیزی که اساسا با سرشت خون ریز و تروریست و قصاوت قلب او در تضاد است. این تضاد در همین نوشته کاملا عیان است و ضمن ابراز احساسات نسبت به مرضیه کینه های دیرینه خود را علیه مخالفین خالی کرده وعقده گشائی نموده است. رجوی پشت کردن مرضیه به فرزند خود را در کنسرت لندن که به مادرش هشدار داد که گول در باغ سبز رجوی را نخورد وآخر عمری در جرگه تروریستها در نیاید یکی از افتخارات مرضیه بحساب آورده و حال آنکه مرضیه می بایست بر حسب غریزه مادری که پس از چند ماه عضویت در دستگاه رجوی آن را از دست داده بود در مقابل برخورد فیزیکی عوامل و مأمورین رجوی عکس العملی مادرانه نشان می داد او اجازه داد که مجاهدین فرزندش را با کتک از کنسرت بیرون کنند. رجوی سعی کرده که این عمل مرضیه را یک ارزش و فداکاری نشان دهد وحال آنکه این نحوه برخورد مادر با فرزند نقطه سیاهی در پرونده مرضیه است و نه ارزش و افتخار. در دستگاه رجوی همه ارزشهای عام اجتماعی و حقوق بشری ضد ارزش به حساب می اید و هر که در جرگه مجاهدین در می اید باید که به فرزندش پشت کند و خانواده خود را طلاق دهد و بجای عشق در قلبش کینه و نفرت همسر و فرزند را جایگزین نماید. مرضیه نمی دانست که مجاهدین به یک فرقه تبدیل شده اند او گذشته مجاهدین را دیده و شنیده بود که رهبرانش برای حفظ کرامت انسانی و رهائی از بند های اسارت ساز بالای چوبه دار رفتند او فکر می کرد مجاهدین به سیاق گذشته انسانهائی والا و مانند گذشته این بار اما برای آزادی و کرامت انسانی با جمهوری اسلامی مبارزه می کنند. مرضیه آوازه خوانی خوش صدا و در اوج بود اما الزاما چنین نیست که هر آوازه خوانی در سیاست و شناخت جامعه و سازمانهای سیاسی هم صلاحیت اظهار نظر داشته باشند و انتخاب سیاسی اش بی عیب و نقص باشد. مرضیه اگر زمانی که مجاهدین خون می دادند و در گوشه زندانها بدون ملاقات و دفتر و کتاب روزگار بسختی می گذراندند بجای خوانندگی در دربار به مجاهدین پیوسته بود قابل ستایش و از خود گذشتگی اش نمونه و سمبل یک هنرمند مردمی بود. اما راه دور نرویم. مرضیه اگر مانند مهستی و هایده که خدایشان رحمت کند و یا مانند الهه که در میانه راه به اشتباهش پی برد و از مجاهدین جدا شد و به اصل هنری خود برگشت در سلک خوانندگی باقی می ماند ارزش او برای مردم و هم برای خود بسیار مثال زدنی بود. مرضیه وقتی در کشور عراق روی تانک های دشمن آواز خواند بجهت آنکه آواز او پیام جنگ و خون بود از درجه هنری ساقط شد. هنرمند یا هنرمند است که نباید به هیچ فرقه و سازمان و حزب سیاسی تعلق داشته باشد و باید متعلق به همه مردم با هر طرز فکر و عقیده سیاسی و دینی باشد و یا سیاسی است که دیگر وجه هنری اش تحت الشعاع وجهه سیاسی اش قرار می گیرد و باید نسبت به او یک قضاوت سیاسی داشت و نه هنری.